عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۲☆
تا آخرین لحظه که کیک رو توی فر بزارن وایستادم و با لبخند ناخودآگاه بهشون نگاه کرد تا اینکه اونا بعد از تموم شدن کارشون متوجه من شدن
تیسا: اوه بابایی از کی اینجایی؟
تهیونگ: از موقعی که آرد رو زدی رو دماغ سومی
تیسا: اوو خیلی وقته پس
تهیونگ: اوهوم
سومی: حالت خوبه؟
تهیونگ: آره عشقم خوبم
رفتم سمت کابینت قرص ها و به جای آرام بخش تصمیم گرفتم مسکن بخورم تا فقط سر دردم رفع بشه ، داشتم قرص رو با آب قورت میدادم که با سوال تیسا آب پرید تو گلوم
تیسا: سومی تو الان تو دلت نینی داری؟
سومی: تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: هاا؟ اها آره
سومی: عزیزم بابات صبح شوخی کرد ما قرار نیست بچه بیاریم
تیسا: ولی من نینی کوچولو میخوام بیارین دیگه توروخدا
تهیونگ: تیسا گفتیم نمیشه دیگه حالا بعدا یه فکری میکنیم براش
تیسا: ایششش باشه
(سومی)
سومی به تهیونگ چشم غره ای رفت و از آشپزخونه همراه تیسا خارج شد و تهیونگم پشت سر اونها رفت
تیسا: من کارتون میخوام ببینم
سومی: باشه بیا بشین برات بزارم
تیسا نشست رو مبل و تهیونگم کنارش نشست و سومی هم بعد از گذاشتن کارتون مورد نظر رفت پیش تهیونگ نشست
تهیونگ: ناراحت شدی؟
سومی: نه فقط نباید بچرو امیدوار میکردی
تهیونگ: اکی فهمیدم اشتباه کردم دیگه تکرار نمیکنم
سومی: خوبه
من و تهیونگ مشغول حرف زدن شدیم و تیسا هم کارتون میدید که زنگ خونه به صدا در اومد
اجوما: تهیونگ مادرته
تهیونگ: مامان من!!
سریع از تهیونگ فاصله گرفتم و رفتم پیش تیسا نشستم و تهیونگ هم بلند شد رفت دم در که مادرش اومد تو
تهیونگ: سلام مامان
م.ت: سلام پسرم
منم رفتم نزدیک و سلام کردم
سومی: سلام
م.ت: سلام گلم
تیسا: سلام مامان بزرگ
م.ت: سلام قربونت برم
تهیونگ: اتفاقی افتاده؟
م.ت: خب باهات کار داشتم لطفا بریم یه جای خلوت
تهیونگ مادرش رو به سمت کتابخونه هدایت کرد و هردو رفتن و من و تیسا تنها موندیم تو پذیرایی
کپی ممنوع ❌
تیسا: اوه بابایی از کی اینجایی؟
تهیونگ: از موقعی که آرد رو زدی رو دماغ سومی
تیسا: اوو خیلی وقته پس
تهیونگ: اوهوم
سومی: حالت خوبه؟
تهیونگ: آره عشقم خوبم
رفتم سمت کابینت قرص ها و به جای آرام بخش تصمیم گرفتم مسکن بخورم تا فقط سر دردم رفع بشه ، داشتم قرص رو با آب قورت میدادم که با سوال تیسا آب پرید تو گلوم
تیسا: سومی تو الان تو دلت نینی داری؟
سومی: تهیونگ خوبی؟
تهیونگ: هاا؟ اها آره
سومی: عزیزم بابات صبح شوخی کرد ما قرار نیست بچه بیاریم
تیسا: ولی من نینی کوچولو میخوام بیارین دیگه توروخدا
تهیونگ: تیسا گفتیم نمیشه دیگه حالا بعدا یه فکری میکنیم براش
تیسا: ایششش باشه
(سومی)
سومی به تهیونگ چشم غره ای رفت و از آشپزخونه همراه تیسا خارج شد و تهیونگم پشت سر اونها رفت
تیسا: من کارتون میخوام ببینم
سومی: باشه بیا بشین برات بزارم
تیسا نشست رو مبل و تهیونگم کنارش نشست و سومی هم بعد از گذاشتن کارتون مورد نظر رفت پیش تهیونگ نشست
تهیونگ: ناراحت شدی؟
سومی: نه فقط نباید بچرو امیدوار میکردی
تهیونگ: اکی فهمیدم اشتباه کردم دیگه تکرار نمیکنم
سومی: خوبه
من و تهیونگ مشغول حرف زدن شدیم و تیسا هم کارتون میدید که زنگ خونه به صدا در اومد
اجوما: تهیونگ مادرته
تهیونگ: مامان من!!
سریع از تهیونگ فاصله گرفتم و رفتم پیش تیسا نشستم و تهیونگ هم بلند شد رفت دم در که مادرش اومد تو
تهیونگ: سلام مامان
م.ت: سلام پسرم
منم رفتم نزدیک و سلام کردم
سومی: سلام
م.ت: سلام گلم
تیسا: سلام مامان بزرگ
م.ت: سلام قربونت برم
تهیونگ: اتفاقی افتاده؟
م.ت: خب باهات کار داشتم لطفا بریم یه جای خلوت
تهیونگ مادرش رو به سمت کتابخونه هدایت کرد و هردو رفتن و من و تیسا تنها موندیم تو پذیرایی
کپی ممنوع ❌
۵۷.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.