عشق من... فیک جونگکوک
پارت:14
دیگه دارم رد میدم چ خبره اوففف
از ی طرف پدرم از ی طرف کوک از ی طرف می سون واقعا دیگه نمیکشم
بهترین کار اینه چند روزی کوک رو زیر نظر بگیرم تا بعدا پشیمون نشم
اماده شدم و ماسک و کلاه هم برداشتم و از خونه زدم بیرون
..
روی پشت بوم خونه ای ک رو به رو خونه کوک بود نشسته بودم و داشتم به خونش نگاه میکردم
ماشین قرمز رنگی ک معلوم خیلی گرون بود
جلو خونش پارک کرد و ی زن ازش پیاده شد و رفت در زد
-فک کنم خودشه دختر رییسش
حدود 2مین دم در منتظرش موند و بعد جونگکوک در رو باز کرد
اول همدیگه رو بغل کردن و بعد همو بوسیدن
منم از دور داشتم کسی ک 5سال تمام بخاطرش درست نخوابیدم
رو نگاه میکردم در حال بوسیدن با یک نفر دیگه
بغضم گرفته بود اما نباید میشکست باید تحمل میکردم خودم نکشتمش
تا ساعت 8اونجا بود
منم تمام مدت داشتم از پنجره ب اون دوتا زوج خوشبخت نگاه میکردم
بعد از رفتنش جونگکوک پرده رو کشید
منم دیگه چیزی نمیدیدم اما دلم نمیخاست برم
از همونجا چون خیلی بالا بود ب ماه نگاه کردم
از هر شب دیگه قشنگ تر ب نظر میرسید و من عاشق این بودم ک همیشه بشینم و نگاهش کنم
"چون ماه تنها کسی بود ک قول میداد ک برمیگرده و همیشه ب قولش عمل میکرد"
ساعت2:15
هنوزم اونجا بودم خوابم نمیومد احساس بدی داشتم
میترسیدم همه چیزا بهم ریخته بود دلم برای زندگی قبلیمون تنگ شده بود درسته اونوقتا هم خیلی همه چی گل و بلبل نبود
اما میشد تحمل کرد یا بهتر بگم جونگکوک با من بود هنوز نمیتونستم باور کنم ک منو ول کرده و عاشق ی نفر دیگه شده
اون ی نفر دیگه رو لمس میکرد و من باید از دور ببینمش
دوباره نگاهی ب خونه انداختم اما حدود چهار نفر داشتن وارد خونه میشدن
سریع از پله ها رفتم پایین و رفتم سمتشون
-اینجا کاری دارید
£نه خانوم اگه میشه مزاحم نشین
-مزاحم!؟
با لگد زدم توی شکمش اون سه تا هم برگشتن سمتمون اون سه نفر هم یک یکی زدم
اخرش دستامو بردم بالا و گفتم:
-ااا ناسلامتی منم مافیام چرا چون زنم منو دست کم میگیرین احمقا
سخت بود اما یک یکی کشیدم بردمشون توی ی کوچه و بعدش دوباره رفتم سر جای قبلیم...ادامه دارد
"تو کامنتا ادمین مهربان😂"
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۱۰۰
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
دیگه دارم رد میدم چ خبره اوففف
از ی طرف پدرم از ی طرف کوک از ی طرف می سون واقعا دیگه نمیکشم
بهترین کار اینه چند روزی کوک رو زیر نظر بگیرم تا بعدا پشیمون نشم
اماده شدم و ماسک و کلاه هم برداشتم و از خونه زدم بیرون
..
روی پشت بوم خونه ای ک رو به رو خونه کوک بود نشسته بودم و داشتم به خونش نگاه میکردم
ماشین قرمز رنگی ک معلوم خیلی گرون بود
جلو خونش پارک کرد و ی زن ازش پیاده شد و رفت در زد
-فک کنم خودشه دختر رییسش
حدود 2مین دم در منتظرش موند و بعد جونگکوک در رو باز کرد
اول همدیگه رو بغل کردن و بعد همو بوسیدن
منم از دور داشتم کسی ک 5سال تمام بخاطرش درست نخوابیدم
رو نگاه میکردم در حال بوسیدن با یک نفر دیگه
بغضم گرفته بود اما نباید میشکست باید تحمل میکردم خودم نکشتمش
تا ساعت 8اونجا بود
منم تمام مدت داشتم از پنجره ب اون دوتا زوج خوشبخت نگاه میکردم
بعد از رفتنش جونگکوک پرده رو کشید
منم دیگه چیزی نمیدیدم اما دلم نمیخاست برم
از همونجا چون خیلی بالا بود ب ماه نگاه کردم
از هر شب دیگه قشنگ تر ب نظر میرسید و من عاشق این بودم ک همیشه بشینم و نگاهش کنم
"چون ماه تنها کسی بود ک قول میداد ک برمیگرده و همیشه ب قولش عمل میکرد"
ساعت2:15
هنوزم اونجا بودم خوابم نمیومد احساس بدی داشتم
میترسیدم همه چیزا بهم ریخته بود دلم برای زندگی قبلیمون تنگ شده بود درسته اونوقتا هم خیلی همه چی گل و بلبل نبود
اما میشد تحمل کرد یا بهتر بگم جونگکوک با من بود هنوز نمیتونستم باور کنم ک منو ول کرده و عاشق ی نفر دیگه شده
اون ی نفر دیگه رو لمس میکرد و من باید از دور ببینمش
دوباره نگاهی ب خونه انداختم اما حدود چهار نفر داشتن وارد خونه میشدن
سریع از پله ها رفتم پایین و رفتم سمتشون
-اینجا کاری دارید
£نه خانوم اگه میشه مزاحم نشین
-مزاحم!؟
با لگد زدم توی شکمش اون سه تا هم برگشتن سمتمون اون سه نفر هم یک یکی زدم
اخرش دستامو بردم بالا و گفتم:
-ااا ناسلامتی منم مافیام چرا چون زنم منو دست کم میگیرین احمقا
سخت بود اما یک یکی کشیدم بردمشون توی ی کوچه و بعدش دوباره رفتم سر جای قبلیم...ادامه دارد
"تو کامنتا ادمین مهربان😂"
شرط:
لایک:۱۰۰
کامنت:۱۰۰
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۶۲.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.