🩶پسر غریبه پارت 🩶۲۹
ات:هوم آره
ات و ته کلی فیلم دیدن و خندیدن و تو بعضی فیلم ها ترسیدن
ته:امشب تو اتاق من بخواب
ات:چ.چ.چرا
ته:همین که گفتم
ات:ب.باشه
ات:رفتم توی اتاقش چقدر بزرگ و خفن بود پشمام ریخت
یه تخت بزرگ اونجا بود همینجوری وسط اتاق وایساده بودم که فهمیدم بعله یه سک کوچولو موچولو اونوره خیلی دلم خواست بغلش کنم ولی گفتم تهیونگ دعوام میکنه
ته:نمیری بخوابی
ات:چ چرا فقط اینکه میشه یکم سگت رو ناز کنم
ته:یونتا بیا اینجا عزیزم
ات:اوخودا
یونتا دور پام میچرخید منم از زوق موردم
ات:میشه نازش کنه
ته:آره
ات:خودش رفت رو تخت دراز کشید منم داشتم با یونتا بازی میکردم خیلی چوچولو بود بعد نیم ساعت خسته شدم رفتم بخوابم تهیونگ هم خوابش برده بود برای همین خیالم راحت شد و خودمم خوابیدم .....
(پرش زمانی ۱۰ صبح)
از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود یونتا هم بغلم رک تخت بود
پاشدم رفتم بیرون که دیدم هیچ کس نیست تعجب کردم گه آجوما رو دیدم
ات:ببخشید میپرسم بقیه کجان
اجوما:دختر هارو آقای یونگ دادن به دوستشون
ات:پس منو چرا نداد
اجوما:این رو نمیدونم
ات:باش مرسی علان من چکار کنم
اجوما:آقا گفت که اگه بیرون اومد بگم که دوباره به اتاقشون برید براتون صبحانه رو اونجا میارم
ات:آهان باشه
ات:خیلی برآم عجیب بود چرا منم با اون دخترا نداد چرا یهو انقدر باهام خوب شد چرا گفت تو اتاقش بخوابم چرا اون که انقدر رو سگش حساسه بدون دیدن خودش با خیال راحت گزاشت با سگش بازی کتم چرا صبح بیدارم نکرد و یونتا رو گزاشت پیشم چرا دیشب حطا سمتم. هم نیومد
همه ی این سوال هه و خیلی سوال های دیگه تو ضحنم بود و جوابی نداشتم براش فقط منتظر بودم ته بیاد که ببینم قضیه از چه قراره
(پرش زمانی نیم ساعت بعد)
صبحانه ام رو خوردم و فقط رو تخت با یونتا بازی میکردم چون هیچ کاری نداشتم برای انجام دادن و هیچ تفریحی ام نداشتم
که یهو......
ات و ته کلی فیلم دیدن و خندیدن و تو بعضی فیلم ها ترسیدن
ته:امشب تو اتاق من بخواب
ات:چ.چ.چرا
ته:همین که گفتم
ات:ب.باشه
ات:رفتم توی اتاقش چقدر بزرگ و خفن بود پشمام ریخت
یه تخت بزرگ اونجا بود همینجوری وسط اتاق وایساده بودم که فهمیدم بعله یه سک کوچولو موچولو اونوره خیلی دلم خواست بغلش کنم ولی گفتم تهیونگ دعوام میکنه
ته:نمیری بخوابی
ات:چ چرا فقط اینکه میشه یکم سگت رو ناز کنم
ته:یونتا بیا اینجا عزیزم
ات:اوخودا
یونتا دور پام میچرخید منم از زوق موردم
ات:میشه نازش کنه
ته:آره
ات:خودش رفت رو تخت دراز کشید منم داشتم با یونتا بازی میکردم خیلی چوچولو بود بعد نیم ساعت خسته شدم رفتم بخوابم تهیونگ هم خوابش برده بود برای همین خیالم راحت شد و خودمم خوابیدم .....
(پرش زمانی ۱۰ صبح)
از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود یونتا هم بغلم رک تخت بود
پاشدم رفتم بیرون که دیدم هیچ کس نیست تعجب کردم گه آجوما رو دیدم
ات:ببخشید میپرسم بقیه کجان
اجوما:دختر هارو آقای یونگ دادن به دوستشون
ات:پس منو چرا نداد
اجوما:این رو نمیدونم
ات:باش مرسی علان من چکار کنم
اجوما:آقا گفت که اگه بیرون اومد بگم که دوباره به اتاقشون برید براتون صبحانه رو اونجا میارم
ات:آهان باشه
ات:خیلی برآم عجیب بود چرا منم با اون دخترا نداد چرا یهو انقدر باهام خوب شد چرا گفت تو اتاقش بخوابم چرا اون که انقدر رو سگش حساسه بدون دیدن خودش با خیال راحت گزاشت با سگش بازی کتم چرا صبح بیدارم نکرد و یونتا رو گزاشت پیشم چرا دیشب حطا سمتم. هم نیومد
همه ی این سوال هه و خیلی سوال های دیگه تو ضحنم بود و جوابی نداشتم براش فقط منتظر بودم ته بیاد که ببینم قضیه از چه قراره
(پرش زمانی نیم ساعت بعد)
صبحانه ام رو خوردم و فقط رو تخت با یونتا بازی میکردم چون هیچ کاری نداشتم برای انجام دادن و هیچ تفریحی ام نداشتم
که یهو......
۴.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.