part 10 عشق غیر قابل دسترس
فردا صبح خوشحال بودم و رفتم دانشگاه،به شاردن سلام دادم و با چشمم دنبال جیمین میگشتم که دیدم اونور کلاس نشسته سرمو به علامت سلام تکون دادم و جیمین در جواب لبخند زد،همه منتظر استاد بودیم که مدیر وارد شد و گفت:«استاد جکسون توی ترافیک بزرگی مونده و امروز دیر میرسه شاید نیم ساعت دیگه برسه لطفا برید حیاط یا توی کلاس بمونید تا ایشون بیان»
الیزا؛خب استاد دیر میرسه،گوشیمو در اوردم و یکم باهاش ور رفتم اما بعد از چند مین حوصله ام سر رفت به فکر این افتادم که بیشتر با دوستام اشنا بشم،رفتم سر میز جیمین:
جیمین:داشتم با جان درباره اینکه بعد از دلنشگاه بریم کافه حرف میزدم که دیدم الیزا صدام میکنه
الیزا:جیمین من حوصله ام سر رفته میخوام برم بیرون،تو نمیای؟
جیمین،نگاهی به الیزا انداخت و گفت:چرا منم میخوام یه چیزی بخورم
با جیمین داشتم میرفتم که نگاهم به شاردن افتاد:
الیزا:شاردن نمیخوای بیای بیرون ؟
شاردن؛داشتم با گوشیم ور میرفتم که الیزا بهم گفت بریم بیرون،اما تنهانبود یه پسره ام پشت سرش بود،نگاهی به الیزا و اون پسره انداختم
شاردن:اره میام
الیزا:باش پس ما منتظرتیم
الیزا؛من میخواستم با هر دوشون اشنا بشم پس به شاردنم گفتم تا بیاد،به حیاط رفتیم و جیمین گفت من چیزی بخرم کس دیگه ای هم میخواد؟
الیزا:اره من یه کیک میخورم
شاردن:منم یه نسکافه میخورم لطفا
جیمین:باش،پس من میرم بگیرم
الیزا؛جیمین رفت و منو شاردِن نشستیم روی یه نیمکت و مشغول حرف زدن شدیم...
الیزا؛خب استاد دیر میرسه،گوشیمو در اوردم و یکم باهاش ور رفتم اما بعد از چند مین حوصله ام سر رفت به فکر این افتادم که بیشتر با دوستام اشنا بشم،رفتم سر میز جیمین:
جیمین:داشتم با جان درباره اینکه بعد از دلنشگاه بریم کافه حرف میزدم که دیدم الیزا صدام میکنه
الیزا:جیمین من حوصله ام سر رفته میخوام برم بیرون،تو نمیای؟
جیمین،نگاهی به الیزا انداخت و گفت:چرا منم میخوام یه چیزی بخورم
با جیمین داشتم میرفتم که نگاهم به شاردن افتاد:
الیزا:شاردن نمیخوای بیای بیرون ؟
شاردن؛داشتم با گوشیم ور میرفتم که الیزا بهم گفت بریم بیرون،اما تنهانبود یه پسره ام پشت سرش بود،نگاهی به الیزا و اون پسره انداختم
شاردن:اره میام
الیزا:باش پس ما منتظرتیم
الیزا؛من میخواستم با هر دوشون اشنا بشم پس به شاردنم گفتم تا بیاد،به حیاط رفتیم و جیمین گفت من چیزی بخرم کس دیگه ای هم میخواد؟
الیزا:اره من یه کیک میخورم
شاردن:منم یه نسکافه میخورم لطفا
جیمین:باش،پس من میرم بگیرم
الیزا؛جیمین رفت و منو شاردِن نشستیم روی یه نیمکت و مشغول حرف زدن شدیم...
۲.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.