p: 45
داشت بارون میبارید، هیچ چتر یا لباس گرمی همراهش نبود
حتی اسمون هم دلش به حال اینهمه ظلمی که در حقش شده بود میسوخت و داشت اینجوری خودشو خالی میکرد
سرشو بلند کرد و به اسمون گریون چشم دوخت
دلش کسیو میخواست که توی این شرایط بغلش کنه بهش بگه من کنارتم حالشو خوب کنه اما کسی نبود اون تنهای تنها بود و تنها کسی که توی این دنیا داشت یعنی مادرشو توی سن کم از دست داده بود،خیابونا خلوت و تنها کسی که اونجا بود اون پسر طرد شده بود،دیگه توان راه رفتن نداشت روی زانوهاش فرود اومد و دیگه نتونست قوی بودنو تحمل کنه بلاخره انسان که نمیتونه همیشه قوی باشه یجایی به بعد دیگه نمیشه،با صدای بلند شروع به گریه کرد
_مامان،میبینی؟میبینی پسرتو؟پسریکه میخواستی بهترین ادم دنیا بشه کسی بشه که همه دوسش دارن چیشده؟حتی بابای خودمم ازم متنفره ارزوی مرگمو داره،انیتا،یادته وقتی اومده بودم،قبرستون چقد راجبش گفتم برات
حتی اونم نمیخواد من زنده باشم
حتی اونم بهم پشت کرد من چیکارکردمکه لایق همچین زندگیی ام
چرا زندگی هیچوقت روی خوبشو بهم نشون نمیده چرا همه اینقدر ازم متنفرن چرا همه فک میکنن من هیچ احساسی ندارم چرا فک میکنن من هیولام(داد،گریه) چرا هیچکس نیست که مثل تو دوسم داشته باشه
بهم قول دادی نزاری هیچکس اذیتم کنه گفتی کسی اذیتت کنه خودت حسابشو میرسی میشه الان بیای؟میشه بری بهشون بگی پسرمن هیولا نیست میشه بهشون بفهمونی که منم وجود دارم منم ادمم
مامان خیلی دلم تنگ شده برات
تو دنیا تنها تکیه گاهم تو بودی کسی که تو شرایط خوب و بد کنارم بود فقط و فقط تو بودی چرا تنهام گذاشتی
چرا منم با خودت نبردی؟
چرا منو با خودت نبردی که زندگیه بقیرو اینجوری خراب نکنم(داد)
حسرتای زیادی توی دلم مونده ولی بزرگترینش یه محبت واقعی بود محبتی مثل تو نه ادمایی که ظاهرا دوستن
مامان خیلی خستم خیلی
حداقل توی خوابم بیا
حداقل اونجا دوباره بهم بگو شازده کوچولو،بغلم کن،روح زخمیمو نوازش کن
دلم میخواد بیام پیشت اینجوری همه راحت میشن بابا،فیلیکس و از همه مهمتر.....آنیتا،کاش اون 1هفته کمایی که داشتم هیچوقت تموم نمیشد
ای کاشای زیادی توی زندگی هست مامان ولی میدونی بیشتر ازهمه چی عذابم میده؟اینکه هیچوقت نتونستم اون پسری که میخواستی باشم هیچوقت ادم خوبی نبودم فقط به اطرافیانم ضربه زدم(گریه،شدید)
صدای هق هقاش با صدای برخورد قطرات بارون روی زمین ترکیب شده بود و یکی از غمگین ترین صحنه های زندگیو ساخته بود پسری که از طرف همه طرد شده و با گریه و صدای بلند با مادر مردش حرف میزد چون اونقدر تنها بود که هیچکس جز آسمونی که به جای مادرش تصورش میکرد به حرفاش گوش نمیداد
(ادامش کامنتا🗨)
حتی اسمون هم دلش به حال اینهمه ظلمی که در حقش شده بود میسوخت و داشت اینجوری خودشو خالی میکرد
سرشو بلند کرد و به اسمون گریون چشم دوخت
دلش کسیو میخواست که توی این شرایط بغلش کنه بهش بگه من کنارتم حالشو خوب کنه اما کسی نبود اون تنهای تنها بود و تنها کسی که توی این دنیا داشت یعنی مادرشو توی سن کم از دست داده بود،خیابونا خلوت و تنها کسی که اونجا بود اون پسر طرد شده بود،دیگه توان راه رفتن نداشت روی زانوهاش فرود اومد و دیگه نتونست قوی بودنو تحمل کنه بلاخره انسان که نمیتونه همیشه قوی باشه یجایی به بعد دیگه نمیشه،با صدای بلند شروع به گریه کرد
_مامان،میبینی؟میبینی پسرتو؟پسریکه میخواستی بهترین ادم دنیا بشه کسی بشه که همه دوسش دارن چیشده؟حتی بابای خودمم ازم متنفره ارزوی مرگمو داره،انیتا،یادته وقتی اومده بودم،قبرستون چقد راجبش گفتم برات
حتی اونم نمیخواد من زنده باشم
حتی اونم بهم پشت کرد من چیکارکردمکه لایق همچین زندگیی ام
چرا زندگی هیچوقت روی خوبشو بهم نشون نمیده چرا همه اینقدر ازم متنفرن چرا همه فک میکنن من هیچ احساسی ندارم چرا فک میکنن من هیولام(داد،گریه) چرا هیچکس نیست که مثل تو دوسم داشته باشه
بهم قول دادی نزاری هیچکس اذیتم کنه گفتی کسی اذیتت کنه خودت حسابشو میرسی میشه الان بیای؟میشه بری بهشون بگی پسرمن هیولا نیست میشه بهشون بفهمونی که منم وجود دارم منم ادمم
مامان خیلی دلم تنگ شده برات
تو دنیا تنها تکیه گاهم تو بودی کسی که تو شرایط خوب و بد کنارم بود فقط و فقط تو بودی چرا تنهام گذاشتی
چرا منم با خودت نبردی؟
چرا منو با خودت نبردی که زندگیه بقیرو اینجوری خراب نکنم(داد)
حسرتای زیادی توی دلم مونده ولی بزرگترینش یه محبت واقعی بود محبتی مثل تو نه ادمایی که ظاهرا دوستن
مامان خیلی خستم خیلی
حداقل توی خوابم بیا
حداقل اونجا دوباره بهم بگو شازده کوچولو،بغلم کن،روح زخمیمو نوازش کن
دلم میخواد بیام پیشت اینجوری همه راحت میشن بابا،فیلیکس و از همه مهمتر.....آنیتا،کاش اون 1هفته کمایی که داشتم هیچوقت تموم نمیشد
ای کاشای زیادی توی زندگی هست مامان ولی میدونی بیشتر ازهمه چی عذابم میده؟اینکه هیچوقت نتونستم اون پسری که میخواستی باشم هیچوقت ادم خوبی نبودم فقط به اطرافیانم ضربه زدم(گریه،شدید)
صدای هق هقاش با صدای برخورد قطرات بارون روی زمین ترکیب شده بود و یکی از غمگین ترین صحنه های زندگیو ساخته بود پسری که از طرف همه طرد شده و با گریه و صدای بلند با مادر مردش حرف میزد چون اونقدر تنها بود که هیچکس جز آسمونی که به جای مادرش تصورش میکرد به حرفاش گوش نمیداد
(ادامش کامنتا🗨)
۹.۳k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.