تک پارتی(درخواستی)
#درخواستی
#تک_پارتی
#تهیونگ
《وقتی بچه چهار سالتون...》
ویو ا.ت
همینطور که داشتم اشکهای بچه مظلوم جلو روم که بچه من و یه یند مافیا که تو خونه پیداش نمیشدو پاک میکردم به ساعت خیره شدم و ساعت بهم ۱۱ رو تحویل داد!
علامت ا.ت+ علامت تهیونگ_ علامت مینهو×
+عزیز دلم میشه گریه نکنی؟؟بابات یکمی دیگه میاد خوب؟!
×مامان..هققق..خواهش..میکنم...هققق...یه..بار...دیگه..هققق..زنگ...بزن!
گوشیو برداشتی و با حرص شماره تهیونگو گرفتی که بعد از سه بوق باز کرد پس بدون مقدمه ای شروع کردی به حرف زدن!
+معلوم هست کدوم گوری هستی؟!
مینهو زود گوشیو از دستت گرفت و با صدای مظلومانه بچگیش که به خاطر گریه گرفته شده بود شروع کرد به حرف زدن
×بابا....هققق...میشه..هققق...بیایی...خونه؟؟
_بابای دارم میام تو راهم کمی دیگه صبر کن!(باصدای جدی)
×زود بیاا خواهش میکنم!
_چشم حالا گوشیو بده به مامانت!(جدی تر از قبل)
مینهو گوشیو گرفت سمتت ازش گرفتی و بدون اینکه باهاش حرف بزنی قطع کردی!
مینهو رو بغل گرفته و به طرف اتاقش رفتی بعد اینکه رو تخت گذاشتیش از پیشانی اش بوسیدی و آروم دم گوشش زمزمه کردی..
+بخواب بابای امد بیدارت میکنم!
سرشو تکون داد که لبخندی تحویلش دادی و از اتاق بیرون رفتی...
رو مبل پذیرای نشسته و دوباره به ساعت خیره شدی...
1
2
3
ساعتا گذشت و گذشت و بازم مثل همیشه نیومد و قرارم نیست بیاد دستتو گذاشتی روی چشمات که صدای باز و بسته شدن در امد چشاتو رو هم فشار دادی تا سمتت نیاد و بهت اهمیتی نده!!
ولی کمی نگذشت که دست گرم تهیونگ رو روی دست سردت حسش کردی!
_ا.ت بیداری؟!
....
_پاشو حرف بزنیم!
....
_ا.ت(داد)
دستتو از چشات برداشتی و بلند شدی...
+زهر مار مرض درد...
بلند شدی بری که دستتو گرفت
_داری چه گوهی میخوری؟!
+همین گوهی که تو میخو...
_خفههه شوووو عصبانیمم نکن!
+راس میگی دیگه من نباید یه مافیا رو عصبانی کنم منو میخوره مگه نه!!
دستتو محکم گرفت و پرتت کرد روی مبل همینطور که کراواتش رو شل میکرد امد سمتت و با صدای خمار و عصبانی اش لب زد:خودت عصبانیم کردی و خودت هم باید آرومم کنی خانم کیم!!!
×بابا...
تهیونگ زود برگشت سمت صدا که پسرک بدو بدو امد طرف پدرش و محکم بغلش کرد که تهیونگ هم متقابلن محکم بغلش کرد:)
×بابا لطفا دیگه ایتقد دیر نیا!!
_چشم قلب بابا!
بلند شدی رفتی اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدی آروم گریه میکردی که نمیدونی چیشد و خوابت برده بود..
با پیچیده شدن دستای گرم کسی از خواب پریدی..
_نترس منم بیب!!
دوباره آروم گرقتی که دم گوشت زمزمه کرد:ببخشید عشقم دیگه اینقد دیر نمیام واسه هر دوتاتون وقت میذارم خوب؟!
مکث کرد ولی جوابی ازش نشنید!
_ببخشید عشقم!(بغض)
رو تخت برگشتی و تو هم متقابلن محکم بغلش کردی که خندید و گفت:عاشقتم خانم کیم ا.ت:)
لبخندی زدی و گفتی:همچنین آقای کیم:)
×ماما...بابا..
دوتاتونم با صدای مینهو از هم جدا شدین..
×میتونم پیشتون بخوابم؟!
هر دوتاتون لبخندی زدین و همزمان باهم گفتین:البته کوچولوم:)
که پرید بغلتون همو بغل کردین و خوابیدین:)
The end...
#تک_پارتی
#تهیونگ
《وقتی بچه چهار سالتون...》
ویو ا.ت
همینطور که داشتم اشکهای بچه مظلوم جلو روم که بچه من و یه یند مافیا که تو خونه پیداش نمیشدو پاک میکردم به ساعت خیره شدم و ساعت بهم ۱۱ رو تحویل داد!
علامت ا.ت+ علامت تهیونگ_ علامت مینهو×
+عزیز دلم میشه گریه نکنی؟؟بابات یکمی دیگه میاد خوب؟!
×مامان..هققق..خواهش..میکنم...هققق...یه..بار...دیگه..هققق..زنگ...بزن!
گوشیو برداشتی و با حرص شماره تهیونگو گرفتی که بعد از سه بوق باز کرد پس بدون مقدمه ای شروع کردی به حرف زدن!
+معلوم هست کدوم گوری هستی؟!
مینهو زود گوشیو از دستت گرفت و با صدای مظلومانه بچگیش که به خاطر گریه گرفته شده بود شروع کرد به حرف زدن
×بابا....هققق...میشه..هققق...بیایی...خونه؟؟
_بابای دارم میام تو راهم کمی دیگه صبر کن!(باصدای جدی)
×زود بیاا خواهش میکنم!
_چشم حالا گوشیو بده به مامانت!(جدی تر از قبل)
مینهو گوشیو گرفت سمتت ازش گرفتی و بدون اینکه باهاش حرف بزنی قطع کردی!
مینهو رو بغل گرفته و به طرف اتاقش رفتی بعد اینکه رو تخت گذاشتیش از پیشانی اش بوسیدی و آروم دم گوشش زمزمه کردی..
+بخواب بابای امد بیدارت میکنم!
سرشو تکون داد که لبخندی تحویلش دادی و از اتاق بیرون رفتی...
رو مبل پذیرای نشسته و دوباره به ساعت خیره شدی...
1
2
3
ساعتا گذشت و گذشت و بازم مثل همیشه نیومد و قرارم نیست بیاد دستتو گذاشتی روی چشمات که صدای باز و بسته شدن در امد چشاتو رو هم فشار دادی تا سمتت نیاد و بهت اهمیتی نده!!
ولی کمی نگذشت که دست گرم تهیونگ رو روی دست سردت حسش کردی!
_ا.ت بیداری؟!
....
_پاشو حرف بزنیم!
....
_ا.ت(داد)
دستتو از چشات برداشتی و بلند شدی...
+زهر مار مرض درد...
بلند شدی بری که دستتو گرفت
_داری چه گوهی میخوری؟!
+همین گوهی که تو میخو...
_خفههه شوووو عصبانیمم نکن!
+راس میگی دیگه من نباید یه مافیا رو عصبانی کنم منو میخوره مگه نه!!
دستتو محکم گرفت و پرتت کرد روی مبل همینطور که کراواتش رو شل میکرد امد سمتت و با صدای خمار و عصبانی اش لب زد:خودت عصبانیم کردی و خودت هم باید آرومم کنی خانم کیم!!!
×بابا...
تهیونگ زود برگشت سمت صدا که پسرک بدو بدو امد طرف پدرش و محکم بغلش کرد که تهیونگ هم متقابلن محکم بغلش کرد:)
×بابا لطفا دیگه ایتقد دیر نیا!!
_چشم قلب بابا!
بلند شدی رفتی اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدی آروم گریه میکردی که نمیدونی چیشد و خوابت برده بود..
با پیچیده شدن دستای گرم کسی از خواب پریدی..
_نترس منم بیب!!
دوباره آروم گرقتی که دم گوشت زمزمه کرد:ببخشید عشقم دیگه اینقد دیر نمیام واسه هر دوتاتون وقت میذارم خوب؟!
مکث کرد ولی جوابی ازش نشنید!
_ببخشید عشقم!(بغض)
رو تخت برگشتی و تو هم متقابلن محکم بغلش کردی که خندید و گفت:عاشقتم خانم کیم ا.ت:)
لبخندی زدی و گفتی:همچنین آقای کیم:)
×ماما...بابا..
دوتاتونم با صدای مینهو از هم جدا شدین..
×میتونم پیشتون بخوابم؟!
هر دوتاتون لبخندی زدین و همزمان باهم گفتین:البته کوچولوم:)
که پرید بغلتون همو بغل کردین و خوابیدین:)
The end...
۲۳.۸k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.