My stepdad or My love?!
My stepdad or My love?!
p¹¹
جونگکوک ا.ت رو بلند کرد و ا.ت بلافاصله پاهاش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد، جونگکوک با بی طاقتی سمت اتاق قدم برمیداشت، به محض رسیدن به اتاقش ا.ت رو پرت میکنه روی تخت و روش خیمه میزنه، جونگکوک واقعا بی طاقت شده بود بدون در نظر گرفتن چیزی دوباره شروع به بوسیدن ا.ت کرد و ا.ت هم که دست کمی از جونگکوک نداشت با اشتیاق همراهی میکرد، جونگکوک دستش رو زیر تیشرت ا.ت میبره و فقط چند ثانیه کوتاه از لبای ا.ت جدا میشه تا به راحتی لباس های ا.ت رو در بیاره، ا.ت هم دکمه های پیراهن جونگکوک رو باز کرد و همونطور که پیراهن جونگکوک رو در میاورد بدنش رو لمس میکرد که فقط باعث میشد جونگکوک ورزیده تر و بی طاقت تر بشه..همونطور که جونگکوک دستش رو سمت کمربند شلوارش میبرد صدای در زدن باعث توقف اونها شد، اولش خواستن نادیده بگیرن اما بیفایده بود، جونگکوک با عصبانیت بلند شد از اتاق خارج شد و سمت در رفت به محض باز کردن در شروع به فریاد کشیدن کرد...
جونگکوک:چیه؟چی میخوای؟اگه چیز مهمی نباشه قسم میخورم سرت رو از بدنت جدا کنم...
جیهون(دستیارش):ق..قربان...باید از اینجا بریم
جونگکوک:چرا؟!چرا باید بریم؟
جیهون: انگار جامون لو رفته باید سریع بریم تا تو دردسر نیوفتیم....
جونگکوک:لعنت بهش....باشه تا ده دقیقه دیگه همچی رو آماده کنید برای رفتن
جونگکوک دیگه منتظر جواب نموند در رو بست و سمت اتاق رفت، ا.ت با کنجکاوی و نگرانی بهش نگاه کرد و گفت
ا.ت:چیزی شده؟ اتفافی افتاده؟!
جونگکوک خم میشه و بوسهای ملایم روی لبای ا.ت میذاره و برخلاف چند دقیقه پیش با صدای ملایمی زمزمه میکنه
جونگکوک:چیزی نشده پرنسسم، باید برگردیم عمارت خودمون..
ا.ت:چرا؟تو که گفته بودی اونجا امن نیست!
جونگکوک:نگران نباش عزیزم، حتی اگه یک پرنده هم از محدوده عمارت رد بشه من باخبر میشم، الانم باید زودتر بریم...
ا.ت با کلافگی سری تکون میده و برمیگرده تا وسایلش رو جمع کنه، جونگکوک از پشت دستش رو دور ا.ت حلقه میکنه و پشت گوشش زمزمه میکنه...
جونگکوک:چرا کلافهای؟! برمیگردم عمارت تا تو راحت باشی
ا.ت: از این کلافه ام که ذرهای آرامش نمیتونم داشته باشم بخاطر اون مرد...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜✨
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: بالای۴۰
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
p¹¹
جونگکوک ا.ت رو بلند کرد و ا.ت بلافاصله پاهاش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد، جونگکوک با بی طاقتی سمت اتاق قدم برمیداشت، به محض رسیدن به اتاقش ا.ت رو پرت میکنه روی تخت و روش خیمه میزنه، جونگکوک واقعا بی طاقت شده بود بدون در نظر گرفتن چیزی دوباره شروع به بوسیدن ا.ت کرد و ا.ت هم که دست کمی از جونگکوک نداشت با اشتیاق همراهی میکرد، جونگکوک دستش رو زیر تیشرت ا.ت میبره و فقط چند ثانیه کوتاه از لبای ا.ت جدا میشه تا به راحتی لباس های ا.ت رو در بیاره، ا.ت هم دکمه های پیراهن جونگکوک رو باز کرد و همونطور که پیراهن جونگکوک رو در میاورد بدنش رو لمس میکرد که فقط باعث میشد جونگکوک ورزیده تر و بی طاقت تر بشه..همونطور که جونگکوک دستش رو سمت کمربند شلوارش میبرد صدای در زدن باعث توقف اونها شد، اولش خواستن نادیده بگیرن اما بیفایده بود، جونگکوک با عصبانیت بلند شد از اتاق خارج شد و سمت در رفت به محض باز کردن در شروع به فریاد کشیدن کرد...
جونگکوک:چیه؟چی میخوای؟اگه چیز مهمی نباشه قسم میخورم سرت رو از بدنت جدا کنم...
جیهون(دستیارش):ق..قربان...باید از اینجا بریم
جونگکوک:چرا؟!چرا باید بریم؟
جیهون: انگار جامون لو رفته باید سریع بریم تا تو دردسر نیوفتیم....
جونگکوک:لعنت بهش....باشه تا ده دقیقه دیگه همچی رو آماده کنید برای رفتن
جونگکوک دیگه منتظر جواب نموند در رو بست و سمت اتاق رفت، ا.ت با کنجکاوی و نگرانی بهش نگاه کرد و گفت
ا.ت:چیزی شده؟ اتفافی افتاده؟!
جونگکوک خم میشه و بوسهای ملایم روی لبای ا.ت میذاره و برخلاف چند دقیقه پیش با صدای ملایمی زمزمه میکنه
جونگکوک:چیزی نشده پرنسسم، باید برگردیم عمارت خودمون..
ا.ت:چرا؟تو که گفته بودی اونجا امن نیست!
جونگکوک:نگران نباش عزیزم، حتی اگه یک پرنده هم از محدوده عمارت رد بشه من باخبر میشم، الانم باید زودتر بریم...
ا.ت با کلافگی سری تکون میده و برمیگرده تا وسایلش رو جمع کنه، جونگکوک از پشت دستش رو دور ا.ت حلقه میکنه و پشت گوشش زمزمه میکنه...
جونگکوک:چرا کلافهای؟! برمیگردم عمارت تا تو راحت باشی
ا.ت: از این کلافه ام که ذرهای آرامش نمیتونم داشته باشم بخاطر اون مرد...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜✨
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: بالای۴۰
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
۴۱۵
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.