جیمین اومد
جیمین اومد
ج:سلام صبحتون بخیر
خنده ام محو شد رفتم نشستم کنار جیمین
ملیس و ته خیلی عاشقانه صبحونه میخوردندداشتم بهشون نگاه میکرد
بعد به جیمین نگا کردم که بدون توجه به ما اروم داره صبحونه میخوره
داشتم نون برمیداشتم که ملیس دستمو گرفت
ملیس:ات دستت چی شده(نگران و تعجب)
ته:کو
جیمین بازم توجه نمیکرد
ات: خب دیشب خورد به چیز...میز
خلاصه
ملیس و ته رفتن
دوباره من موندم توی خونه جیمین هم که رفته سر کار
شکمم درد میکنه اصلأ چرا باید پریود شم؟
جیمین زنگ زد
جیمین: ساعت۴حاضر شو قراره بریم خونه ی پدرت
ات:چشم
قطع کرد
( ساعت۱۲ )
ظرف ها رو شستم خونه رو تمیز کردم بعد رفتم حموم و.....
ساعت 3 نیم بود
دینگ دینگ زنگ خود
در رو باز کردم جیمین بود
بدون توجه به من رفت توی اتاق
رفتم دنبالش
ات:اممم..چیزه جیمین خسته نباشی
ج:...
ات: میخواستم بگم
ج:....حوصله حرف زدن ندارم برو بیرون
ات:چشم
رفتم توی اتاقم لباسم رو پوشیدم و رفتم نشستم روی کاناپه نشستم دلم خیلی درد میکنههه
جیمین اومد
ج:پاشو
ات: چشم
(رفتن خونه پدری ات)
ات:سلام بابا
جیمین:سلام آقای یانگ خوب هستین
پ: سلام بیاید تو
(خلاصه)
پ:جیمین میدونی برا چی خواستم بیاید اینجا
ج: بفرمایید
پ:من برای شرکت وارث میخوام
ات:چیییی یعنی چی بابا
ج:ات....(ارام)
پ:ات تو حق داری عصبی بشی ولی نظر جیمین مهم تره
ج:من هر کاری برای پیشرفت شرکتم میکنم
بلند شدم و با عصبانیت گفتم یعنی چی...چی واسه خودتون بریدین دوختین....اونی که بچه رو 9 ماه نگه میداره منم....
پدر ات دید جیمین هیچی نمیگه و داره با حالت عالی قهوه شو میخوره بلند شد و به ات سیلی زد و گفت گفتم اونی که نظرش مهمه
جیمینه
ات:بابا؟؟!
جیمین بلند شد و دستشو دراز کرد و با پدرم دست داد و گفت ممنون
آقای یانگ....ات بیا بریم..
سرم رو انداختم پایین و دنبالش رفتم
سوار ماشین شدیم
جیمینم نشست
ات:من....
جیمین داد حرف میزنه
ج:خفه شو
ات:...
ج:تو دیگه بچه نیستی
ات:من ۱۷سالمه
ج:به درک
ات:...
ج:همیشه ازت متنفر بودم....فکر کردی بچه ای که قراره به دنیا بیاد بچه توعه
ات:چی!
ج:بمیرمم با تو بچه دار نمیشم
ج:سلام صبحتون بخیر
خنده ام محو شد رفتم نشستم کنار جیمین
ملیس و ته خیلی عاشقانه صبحونه میخوردندداشتم بهشون نگاه میکرد
بعد به جیمین نگا کردم که بدون توجه به ما اروم داره صبحونه میخوره
داشتم نون برمیداشتم که ملیس دستمو گرفت
ملیس:ات دستت چی شده(نگران و تعجب)
ته:کو
جیمین بازم توجه نمیکرد
ات: خب دیشب خورد به چیز...میز
خلاصه
ملیس و ته رفتن
دوباره من موندم توی خونه جیمین هم که رفته سر کار
شکمم درد میکنه اصلأ چرا باید پریود شم؟
جیمین زنگ زد
جیمین: ساعت۴حاضر شو قراره بریم خونه ی پدرت
ات:چشم
قطع کرد
( ساعت۱۲ )
ظرف ها رو شستم خونه رو تمیز کردم بعد رفتم حموم و.....
ساعت 3 نیم بود
دینگ دینگ زنگ خود
در رو باز کردم جیمین بود
بدون توجه به من رفت توی اتاق
رفتم دنبالش
ات:اممم..چیزه جیمین خسته نباشی
ج:...
ات: میخواستم بگم
ج:....حوصله حرف زدن ندارم برو بیرون
ات:چشم
رفتم توی اتاقم لباسم رو پوشیدم و رفتم نشستم روی کاناپه نشستم دلم خیلی درد میکنههه
جیمین اومد
ج:پاشو
ات: چشم
(رفتن خونه پدری ات)
ات:سلام بابا
جیمین:سلام آقای یانگ خوب هستین
پ: سلام بیاید تو
(خلاصه)
پ:جیمین میدونی برا چی خواستم بیاید اینجا
ج: بفرمایید
پ:من برای شرکت وارث میخوام
ات:چیییی یعنی چی بابا
ج:ات....(ارام)
پ:ات تو حق داری عصبی بشی ولی نظر جیمین مهم تره
ج:من هر کاری برای پیشرفت شرکتم میکنم
بلند شدم و با عصبانیت گفتم یعنی چی...چی واسه خودتون بریدین دوختین....اونی که بچه رو 9 ماه نگه میداره منم....
پدر ات دید جیمین هیچی نمیگه و داره با حالت عالی قهوه شو میخوره بلند شد و به ات سیلی زد و گفت گفتم اونی که نظرش مهمه
جیمینه
ات:بابا؟؟!
جیمین بلند شد و دستشو دراز کرد و با پدرم دست داد و گفت ممنون
آقای یانگ....ات بیا بریم..
سرم رو انداختم پایین و دنبالش رفتم
سوار ماشین شدیم
جیمینم نشست
ات:من....
جیمین داد حرف میزنه
ج:خفه شو
ات:...
ج:تو دیگه بچه نیستی
ات:من ۱۷سالمه
ج:به درک
ات:...
ج:همیشه ازت متنفر بودم....فکر کردی بچه ای که قراره به دنیا بیاد بچه توعه
ات:چی!
ج:بمیرمم با تو بچه دار نمیشم
۸.۵k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.