P50
P50
به ظاهر ناراحت شدم ولی حق داشت..
من واقعا اخلاق مزخرفی داشتم..
+..
دستشو بین دستام چفت کردم..
+بریم؟
_..برو..
.....
رفتیم و من مامان هانا رو دیدم...و برگشتیم سر میز ۶ نفره ی خودمون..
+...ببینیم کیه این خانمی که دو ساعته اسیرشیم...
از ۲۸ تا ۱ شمردن که فهمیدم ۲۸ سالشه...
از پشت پرده ها اومد بیرون و پشت میزی که کیک روش بود وایساد..
زن واقعاااا خوشگلی بود...خیلی زیاد..
چهره مهربون کیوت و ساده ای داشت...
÷ تهیونگ تهیونگ...لورا!
_😑
+..لورا کیه؟
÷...
_...
نگاهم رو تک تک افراد میچرخید..
&سکته دادید بیچاره رو.. بابا...اکس تهیونگه..دقیقا قبل تو ات شی..بگید دیگه بهش...
+..آها.اوکی..
_....
تهیونگ کلا در حال نگاه کردن بهم بود..
منم زیاد بروم نیاوردم..
+یونا..میشه یدیقه باهام بیای..
_کجا میخوای بری...
+میترسم تو راه حالم بد شه...میگمیونا باهام بیاد..میخوام لباسامو عوض کنم..
_..من باهات میام..
+بریمیونا...
÷بریم عزیزم...
÷ات..چرا اونجوری کردی؟ناراحت نباش ات..تهیونگ دوست داره...خیلی زیاد..
+..اصلا دنبال بهونه ام...واسه قهرکردن...نمیدونم چرا...
رفتیم روی نیمکت های کنار عمارت نشستیم...
+خوشبحالت یونا...میدونی که داداشم عاشقته...قبل تو هم فقط با ینفر بوده...
÷..دیوونه..مگه داداش من عاشق تو نیست...
+...ولی قبل من هم عاشق چند نفر بوده...
÷ بیخیال...مهم الانه..ا..ات دستات داره میلرزه...
به اون بچه رحم کن ات..توروخدا..
بغضم شکست.
÷..بابا چیشدی تو...رحم کن ات...واقعا روانی شدی..خیلی شکاکی ات...حیف نیست داری زندکیتو خراب میکنی...
ای وای.. چرا..چرا انقدر داغی تو..ای وای!
÷ات...گریه نکن..توروخدا ات..
الان همه آرزوشون شوهر تورو داشته باشن..
+بیخود کردنننن...
÷مثلا گفتممم عهه..
+س..سرم داره گیج میره وای...
÷وای ات..مریض شدی...
برم بگم یکی بیاد...
+سردمه...
÷..
به ظاهر ناراحت شدم ولی حق داشت..
من واقعا اخلاق مزخرفی داشتم..
+..
دستشو بین دستام چفت کردم..
+بریم؟
_..برو..
.....
رفتیم و من مامان هانا رو دیدم...و برگشتیم سر میز ۶ نفره ی خودمون..
+...ببینیم کیه این خانمی که دو ساعته اسیرشیم...
از ۲۸ تا ۱ شمردن که فهمیدم ۲۸ سالشه...
از پشت پرده ها اومد بیرون و پشت میزی که کیک روش بود وایساد..
زن واقعاااا خوشگلی بود...خیلی زیاد..
چهره مهربون کیوت و ساده ای داشت...
÷ تهیونگ تهیونگ...لورا!
_😑
+..لورا کیه؟
÷...
_...
نگاهم رو تک تک افراد میچرخید..
&سکته دادید بیچاره رو.. بابا...اکس تهیونگه..دقیقا قبل تو ات شی..بگید دیگه بهش...
+..آها.اوکی..
_....
تهیونگ کلا در حال نگاه کردن بهم بود..
منم زیاد بروم نیاوردم..
+یونا..میشه یدیقه باهام بیای..
_کجا میخوای بری...
+میترسم تو راه حالم بد شه...میگمیونا باهام بیاد..میخوام لباسامو عوض کنم..
_..من باهات میام..
+بریمیونا...
÷بریم عزیزم...
÷ات..چرا اونجوری کردی؟ناراحت نباش ات..تهیونگ دوست داره...خیلی زیاد..
+..اصلا دنبال بهونه ام...واسه قهرکردن...نمیدونم چرا...
رفتیم روی نیمکت های کنار عمارت نشستیم...
+خوشبحالت یونا...میدونی که داداشم عاشقته...قبل تو هم فقط با ینفر بوده...
÷..دیوونه..مگه داداش من عاشق تو نیست...
+...ولی قبل من هم عاشق چند نفر بوده...
÷ بیخیال...مهم الانه..ا..ات دستات داره میلرزه...
به اون بچه رحم کن ات..توروخدا..
بغضم شکست.
÷..بابا چیشدی تو...رحم کن ات...واقعا روانی شدی..خیلی شکاکی ات...حیف نیست داری زندکیتو خراب میکنی...
ای وای.. چرا..چرا انقدر داغی تو..ای وای!
÷ات...گریه نکن..توروخدا ات..
الان همه آرزوشون شوهر تورو داشته باشن..
+بیخود کردنننن...
÷مثلا گفتممم عهه..
+س..سرم داره گیج میره وای...
÷وای ات..مریض شدی...
برم بگم یکی بیاد...
+سردمه...
÷..
۱۷.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.