🥀وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه🥀pt39
جلوی گردنم صدای اون دستگاه در اومد.
کاراگاه یوشیدا:
خب پس اینجاس.
ا.ت:
چی؟
دستشو آورد روی گردنم و نوازش کرد
کاراگاه یوشیدا:
همینجاس، خودشه.
از پلانک موتور یه چیزی شبیه چسب زخم در آورد و گفت:
یکم درد داره، سرتو بالا بگیر.
ا.ت:
میخوای چی کار کنی؟
سرمو گرفتم بالا، اون چسب زخم رو آورد نزدیک گردنم و چسبوند، یه چیزایی حس کردم روی پوستم که تکون میخورد، چسب زخمه نور داد(حاجی پشمام)
کاراگاه یوشیدا:
وقتشه، ا.ت سرو صدا نکنی.
چسب زخم رو گرفت و محکم کشید، حس کردم نصف پوستم کنده شده، خیلی درد داشت.
ا.ت:
آیییی....
یوشیدا دستشو گرفت جلو دهنم و گفت:
آروم!
چسب زخم رو نشونم داد، وسط چسب زخم یه چیزی بود سیاه رنگ.
ا.ت:
این چیه؟
کاراگاه یوشیدا:
داکو با این تورو پیدا کرده، ردیابه، این نوعش خیلی کم یابه، ضد آب و خیلی خوب مخفی میشه، وقتی میزننش رو پوست شخص، رنگش رو با پوست شخص مطابقت میده، یه شوکر هم داره.
یه دستمال داد و گفت بزارم رو گردنم، گزاشتم دیدم داره خون میاد.
ا.ت:
د..داره خون میاد.
کاراگاه یوشیدا:
اوهوم آره.
ردیابش خیلی کوچولو بود ولی با چشم میشد دید، یوشیدا اونو از رو چسب گرفت و رفت نزدیک خیابون، یه ماشین از جلوش رد شد و اون ردیاب رو پرت کرد پشت ماشین، ماشینش از اینا بود که بار میبرد...
کاراگاه یوشیدا:
حالا دیگه نمیتونه مارو پیدا کنه.
سوار موتور شد و گاز داد و راه افتادیم.
............................
کاراگاه یوشیدا:
ا.ت بیدار شو رسیدیم.
بیدار شدم، پشت یوشیدا رو گرفته بودم و خوابم برده بود.
ا.ت:
یوشیدا کمکم میکنی؟ نمیتونم راه برم.
کاراگاه یوشیدا:
اوه باشه، رفتیم تو خونه بهم توضیح بده.
ا.ت:
باشه.
کمکم کرد و رفتیم توی خونه، یوشیدا رفت لباسشو عوض کرد و اومد رو مبل پیش من نشست.
کاراگاه یوشیدا:
خب، توضیح بده، از همون شبی که تورو از اتاق بردن.
ا.ت:
خب من اون شب رو تخت نشسته بودم و داشتم گوشی میدیدم که یه چیزی رو گردنم حس کردم که یهو منو برق گرفت و بعد برق اتاقم رفت، یکی از پنجره ی اتاقم تو و منو بست، نمیتونستم حتی دستامو تکون بدم، منو کامل بست و بعد چشامو بست و یهو بیهوش شدم، بعد از اینکه به هاش اومدم دیدم تو یه اتاق هستم و به صندلی بسته شدم و پشتم یه دیوار شیشه بود و اون طرفش در، اون شب رو اونجا گذروندم، فرداش داکو منو به زور برد به یه مهمونی، خواستم از این فرست استفاده کنم و فرار کنم که داکو پیدام کرد، گفتش توی خونه به حسابم میرسه، تویه خونه منو تا جایی که میخوردم زد، برای همین الان نمیتونم راه برم، شبش هم مجبور بودم پیشش بخوابم، فرداش هم تو اومدی.
کاراگاه یوشیدا:
شب که پیشش خوابیدی کاریت نکرد که؟
ا.ت:
نه....یوشیدا تو مگه بعد اون همه تحقیق اون روز نگفتی که داکو خارج از کشوره؟
کاراگاه یوشیدا:
درسته گفتم، اون موقع خارج از کشور بود ولی الان به خواطر تو برگرشته کره.
ا.ت:
چجوری پیدام کردی؟
کاراگاه یوشیدا:
داکو خیلی خنگه، داکو پدرش خیلی پولدار بوده و الان پدرش به یه سری از دلایل نامعلوم مرده، بعضیا میگن زمان مرگش رسیده بوده و بعضیا میگن کشته شده، کل ثروت پدر داکو به اون به ارث میرسه، داکو با این پول ها تو کره خونه میخره، من کل اون خونه هارو گشتم تا فهمیدم تو داخل این یکی خونه ای.
ا.ت:
اوهوم
کاراگاه یوشیدا:
این دو روز که نبودی و منم دنبالت گشتم به یه سری سر نخ ها رسیدم، شاید کمکمون کنه.
ا.ت:
یوشیدا ما این همه دنبال داکو گشتیم ولی درست کنارمون بود، چرا با پلیس دنبال من نگشتی؟
کاراگاه یوشیدا:
همونطور که اول گفتم کسی نباید با خبر شه از این پرونده.
ا.ت:
اوهوم....ممنونم ازت که پیدام کردی.
کاراگاه یوشیدا:
انجام وظیفه بود....هر وقت خوب شدی میریم دنبال سر نخ ها..
بچه ها ببخشید اگه تا اینجای داستان بی مزه شده بود🖤🤍
کاراگاه یوشیدا:
خب پس اینجاس.
ا.ت:
چی؟
دستشو آورد روی گردنم و نوازش کرد
کاراگاه یوشیدا:
همینجاس، خودشه.
از پلانک موتور یه چیزی شبیه چسب زخم در آورد و گفت:
یکم درد داره، سرتو بالا بگیر.
ا.ت:
میخوای چی کار کنی؟
سرمو گرفتم بالا، اون چسب زخم رو آورد نزدیک گردنم و چسبوند، یه چیزایی حس کردم روی پوستم که تکون میخورد، چسب زخمه نور داد(حاجی پشمام)
کاراگاه یوشیدا:
وقتشه، ا.ت سرو صدا نکنی.
چسب زخم رو گرفت و محکم کشید، حس کردم نصف پوستم کنده شده، خیلی درد داشت.
ا.ت:
آیییی....
یوشیدا دستشو گرفت جلو دهنم و گفت:
آروم!
چسب زخم رو نشونم داد، وسط چسب زخم یه چیزی بود سیاه رنگ.
ا.ت:
این چیه؟
کاراگاه یوشیدا:
داکو با این تورو پیدا کرده، ردیابه، این نوعش خیلی کم یابه، ضد آب و خیلی خوب مخفی میشه، وقتی میزننش رو پوست شخص، رنگش رو با پوست شخص مطابقت میده، یه شوکر هم داره.
یه دستمال داد و گفت بزارم رو گردنم، گزاشتم دیدم داره خون میاد.
ا.ت:
د..داره خون میاد.
کاراگاه یوشیدا:
اوهوم آره.
ردیابش خیلی کوچولو بود ولی با چشم میشد دید، یوشیدا اونو از رو چسب گرفت و رفت نزدیک خیابون، یه ماشین از جلوش رد شد و اون ردیاب رو پرت کرد پشت ماشین، ماشینش از اینا بود که بار میبرد...
کاراگاه یوشیدا:
حالا دیگه نمیتونه مارو پیدا کنه.
سوار موتور شد و گاز داد و راه افتادیم.
............................
کاراگاه یوشیدا:
ا.ت بیدار شو رسیدیم.
بیدار شدم، پشت یوشیدا رو گرفته بودم و خوابم برده بود.
ا.ت:
یوشیدا کمکم میکنی؟ نمیتونم راه برم.
کاراگاه یوشیدا:
اوه باشه، رفتیم تو خونه بهم توضیح بده.
ا.ت:
باشه.
کمکم کرد و رفتیم توی خونه، یوشیدا رفت لباسشو عوض کرد و اومد رو مبل پیش من نشست.
کاراگاه یوشیدا:
خب، توضیح بده، از همون شبی که تورو از اتاق بردن.
ا.ت:
خب من اون شب رو تخت نشسته بودم و داشتم گوشی میدیدم که یه چیزی رو گردنم حس کردم که یهو منو برق گرفت و بعد برق اتاقم رفت، یکی از پنجره ی اتاقم تو و منو بست، نمیتونستم حتی دستامو تکون بدم، منو کامل بست و بعد چشامو بست و یهو بیهوش شدم، بعد از اینکه به هاش اومدم دیدم تو یه اتاق هستم و به صندلی بسته شدم و پشتم یه دیوار شیشه بود و اون طرفش در، اون شب رو اونجا گذروندم، فرداش داکو منو به زور برد به یه مهمونی، خواستم از این فرست استفاده کنم و فرار کنم که داکو پیدام کرد، گفتش توی خونه به حسابم میرسه، تویه خونه منو تا جایی که میخوردم زد، برای همین الان نمیتونم راه برم، شبش هم مجبور بودم پیشش بخوابم، فرداش هم تو اومدی.
کاراگاه یوشیدا:
شب که پیشش خوابیدی کاریت نکرد که؟
ا.ت:
نه....یوشیدا تو مگه بعد اون همه تحقیق اون روز نگفتی که داکو خارج از کشوره؟
کاراگاه یوشیدا:
درسته گفتم، اون موقع خارج از کشور بود ولی الان به خواطر تو برگرشته کره.
ا.ت:
چجوری پیدام کردی؟
کاراگاه یوشیدا:
داکو خیلی خنگه، داکو پدرش خیلی پولدار بوده و الان پدرش به یه سری از دلایل نامعلوم مرده، بعضیا میگن زمان مرگش رسیده بوده و بعضیا میگن کشته شده، کل ثروت پدر داکو به اون به ارث میرسه، داکو با این پول ها تو کره خونه میخره، من کل اون خونه هارو گشتم تا فهمیدم تو داخل این یکی خونه ای.
ا.ت:
اوهوم
کاراگاه یوشیدا:
این دو روز که نبودی و منم دنبالت گشتم به یه سری سر نخ ها رسیدم، شاید کمکمون کنه.
ا.ت:
یوشیدا ما این همه دنبال داکو گشتیم ولی درست کنارمون بود، چرا با پلیس دنبال من نگشتی؟
کاراگاه یوشیدا:
همونطور که اول گفتم کسی نباید با خبر شه از این پرونده.
ا.ت:
اوهوم....ممنونم ازت که پیدام کردی.
کاراگاه یوشیدا:
انجام وظیفه بود....هر وقت خوب شدی میریم دنبال سر نخ ها..
بچه ها ببخشید اگه تا اینجای داستان بی مزه شده بود🖤🤍
۳۳.۶k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.