عشق اجباری 🩸🔪
عشق اجباری 🩸🔪
P14
هانول: همین ک گفتم از امشب به بعد همه خونه ما میمونن الان هم برید هرچی ک لازم دارید به بادیگارد ها بگید براتون بیاره اتاق هاتون رو اون خانم نشون میده امشب بخوابید و فردا صبح درباره عروسی و چیز هاش حرف میزنیم
لیسا: بدون هیچ حرفی پاشدم رفتم اون اتاقی ک اجوما گف فهمیدم با تهیونگ هم اتاقیم حالم اصلا خوب نبود فقط داشتم گریه میکردم ک تهیونگ اومد داخل رو تخت نشست اونم ناراحت بود ولی فقط میگف ....
لیسا: داداشی هق حالا باید هق چیکار کنیم هق(گریه)
تهیونگ:هعی کوچولو ناراحت نشم ما ک همش پیش همیم هوم؟
لیسا: اگع با اون جونگ کوک ازدواج کنم بازم میمونیم اینجا؟؟
تهیونگ: آره از پدر بزرگ پرسیدم
لیسا:هعییی حداقل میتونیم پیش هم باشیم
تهیونگ:ارع عزیزم حالا بیا بغم بخواب
لیسا: باشعععع
.
.
.
جنی: الان چیکار کنیم(ناراحت)
کوک: مت بدم از اون دخترع میادددد
جنی: منم بدم از اون برادرش میاد ولی مجبوریم
کوک: هعییی اینم شد ازدواج
جنی: هعیی فعلا بیا بخوابیم کوکیی
کوک: اومدم فرشتمممم
P14
هانول: همین ک گفتم از امشب به بعد همه خونه ما میمونن الان هم برید هرچی ک لازم دارید به بادیگارد ها بگید براتون بیاره اتاق هاتون رو اون خانم نشون میده امشب بخوابید و فردا صبح درباره عروسی و چیز هاش حرف میزنیم
لیسا: بدون هیچ حرفی پاشدم رفتم اون اتاقی ک اجوما گف فهمیدم با تهیونگ هم اتاقیم حالم اصلا خوب نبود فقط داشتم گریه میکردم ک تهیونگ اومد داخل رو تخت نشست اونم ناراحت بود ولی فقط میگف ....
لیسا: داداشی هق حالا باید هق چیکار کنیم هق(گریه)
تهیونگ:هعی کوچولو ناراحت نشم ما ک همش پیش همیم هوم؟
لیسا: اگع با اون جونگ کوک ازدواج کنم بازم میمونیم اینجا؟؟
تهیونگ: آره از پدر بزرگ پرسیدم
لیسا:هعییی حداقل میتونیم پیش هم باشیم
تهیونگ:ارع عزیزم حالا بیا بغم بخواب
لیسا: باشعععع
.
.
.
جنی: الان چیکار کنیم(ناراحت)
کوک: مت بدم از اون دخترع میادددد
جنی: منم بدم از اون برادرش میاد ولی مجبوریم
کوک: هعییی اینم شد ازدواج
جنی: هعیی فعلا بیا بخوابیم کوکیی
کوک: اومدم فرشتمممم
۵.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.