عشق و غرور p1۵
رو مبل منتظر نشستم..۹ شد..۹ و نیم...۱۰ شب شد
ساعت حتی به یه ربع به ۱۱ رسید اما خبری ازش نشد
عصبی و نگران شمارشو گرفتم
تماس دیگه داشت بوق های آخرش رو میزد ک جواب داد:
_ زود بگو
اخم کردم:
_خوبه گفتم شام منتظرتم ساعت ۱۱ شبه نگرانت شدم
_ کار دارم
لب باز کردم چیزی بگم ک توجهم به صدای زنونه ای جلب شد:
_ نامجونی بیا دیگه عزیزم حسمون پرید..اصن این کیه ک وسط عشق و حال جواب تلفنشو میدی
هنگ کردم..
_ شام نمیام تو بخور
صدای بوق بعد از جمله نامجون تنها چیزی بود ک شنیدم
من..من این همه تدارک دیدم...این همه زحمت کشیدم و به خودم رسیدم ک آخرش بگه شام نمیاد و بره به عشق و حالش با یه زن دیگه برسع؟؟!
اشکام دونه دونه ریخت
رفتم تو آشپزخونه قابلمه غذا رو کوبیدم رو زمین
لبه سفره رو کشیدم ک همه ظرفا افتاد زمین و با صدای بدی شکست
با جیغ و گریه همه چیو بهم ریختم
این حقم نبود
اونم بعد از این همه وقت ک خواستم براش مثل یه زن کامل باشم
غذا درس کن ..آرایش کن..خونه رو مرتب کن
لیاقت نداشت...اون لیاقت عشق منو نداشت
کنج دیوار پذیرایی نشستم و زانو هامو بغل کردم
اونقدر گریه کردم که چشمام میسوخت
ساعت ۱ و ۲۰ دیقه بود ک در باز شد
نامجون در حالی ک سرش تو گوشی بود و لبخند ریزی تو صورتش پیدا میشد اومد تو
ساعت حتی به یه ربع به ۱۱ رسید اما خبری ازش نشد
عصبی و نگران شمارشو گرفتم
تماس دیگه داشت بوق های آخرش رو میزد ک جواب داد:
_ زود بگو
اخم کردم:
_خوبه گفتم شام منتظرتم ساعت ۱۱ شبه نگرانت شدم
_ کار دارم
لب باز کردم چیزی بگم ک توجهم به صدای زنونه ای جلب شد:
_ نامجونی بیا دیگه عزیزم حسمون پرید..اصن این کیه ک وسط عشق و حال جواب تلفنشو میدی
هنگ کردم..
_ شام نمیام تو بخور
صدای بوق بعد از جمله نامجون تنها چیزی بود ک شنیدم
من..من این همه تدارک دیدم...این همه زحمت کشیدم و به خودم رسیدم ک آخرش بگه شام نمیاد و بره به عشق و حالش با یه زن دیگه برسع؟؟!
اشکام دونه دونه ریخت
رفتم تو آشپزخونه قابلمه غذا رو کوبیدم رو زمین
لبه سفره رو کشیدم ک همه ظرفا افتاد زمین و با صدای بدی شکست
با جیغ و گریه همه چیو بهم ریختم
این حقم نبود
اونم بعد از این همه وقت ک خواستم براش مثل یه زن کامل باشم
غذا درس کن ..آرایش کن..خونه رو مرتب کن
لیاقت نداشت...اون لیاقت عشق منو نداشت
کنج دیوار پذیرایی نشستم و زانو هامو بغل کردم
اونقدر گریه کردم که چشمام میسوخت
ساعت ۱ و ۲۰ دیقه بود ک در باز شد
نامجون در حالی ک سرش تو گوشی بود و لبخند ریزی تو صورتش پیدا میشد اومد تو
۱۲.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.