امروز داشتم به مامان میگفتم وقتی از خدا گاهی ناامید میشم
امروز داشتم به مامان میگفتم وقتی از خدا گاهی ناامید میشم
همیشه یه اتفاقی میندازه جلوی پام و مثل همیشه گوشزد میکنه میگه:
ببین تا من نخوام هی برگی از درخت نمیوفته ...
گفت:چرا؟
گفتم:برادر زاده دوستم و از اول شهریور
بخاطر سردردهای شدید و تب های وحشتناک بردن بیمارستان
اول گفتن کروناست بعد تست اش منفی شد ...
گفتن بیماری عفونیِ مغزیه!
گفتن خوب نمیشه و اگر یک درصدم خوب بشه یا معلول میشه
یا چشماش همینجوری چپ میمونه و تکلّمشو از دست میده ...
تا همین سه هفته پیش که سطح هوشیاریش رفت روی ۳
یعنی علنا شد مرگِ مغزی ...
که دکتر آبِ پاکی و ریخت روی دستشون و گفت:
ببخشید از دست ما دیگه کاری برنمیاد برید
به هرجایی که میتونید دخیل ببندین و نذر و نذوراتتونو بدید و ...
پدر و مادرش با حالِ زار رفتن بهشت زهرا
برای دختر ده سالشون دنبال قبر بگردن ...
دکتر گفت:دو روز دستگاهارو روشن میزاریم
و بعدش با اجازه خانواده اش خاموش میکنیم!
مامانِ دوستم به هرکی رسید گفت دعا کنید ...
به همه سپردن که به همه بسپارن دعا کنه که بینِ اون همه ادم شاید
یکی دلش انقدر پاک باشه که آهش به عرش برسه ...
دوسه ساعت قبل از اینکه دستگاهارو خاموش کنن
دستشو تکون داد و کم کم برگشت به زندگی ...
یه چیزِ محال ...
یه اتفاق غیر ممکن ...
یه اعجوبه ی باور نکردنی ...
یه جوری از کما اومد بیرون که انگار تا به حال مریض نبوده ...
چشماش بیناییشو از دست نداده بوده!
فلج نشده بوده،
تکلمش از دست نرفته بوده،
صحیح و سالم ...
حالا دوهفته ست از بیمارستان آوردنش خونه
و شکر خدا هیچ مشکلی نداره ...
تو بعضی جاها بهش میگن انرژی؛
بعضی جاها میگن دعا؛
اما خیلی جاها بهش میگن "معجزه"
یعنی انگار نشون داد و گفت:
ببین بنده دیدی همون حرفه من ...
باز یه تیکه آیه ۵۹ سوره الانعام:
کلیدهای غیب،تنها نزد اوست؛و جز او،کسی آنها را نمیداند؛
او آنچه را در خشکی و دریاست میداند؛
هیچ برگی(از درختی) نمیافتد،مگر اینکه از آن آگاه است!
چه زیبا ...💖🌸
@negar_bahadori
همیشه یه اتفاقی میندازه جلوی پام و مثل همیشه گوشزد میکنه میگه:
ببین تا من نخوام هی برگی از درخت نمیوفته ...
گفت:چرا؟
گفتم:برادر زاده دوستم و از اول شهریور
بخاطر سردردهای شدید و تب های وحشتناک بردن بیمارستان
اول گفتن کروناست بعد تست اش منفی شد ...
گفتن بیماری عفونیِ مغزیه!
گفتن خوب نمیشه و اگر یک درصدم خوب بشه یا معلول میشه
یا چشماش همینجوری چپ میمونه و تکلّمشو از دست میده ...
تا همین سه هفته پیش که سطح هوشیاریش رفت روی ۳
یعنی علنا شد مرگِ مغزی ...
که دکتر آبِ پاکی و ریخت روی دستشون و گفت:
ببخشید از دست ما دیگه کاری برنمیاد برید
به هرجایی که میتونید دخیل ببندین و نذر و نذوراتتونو بدید و ...
پدر و مادرش با حالِ زار رفتن بهشت زهرا
برای دختر ده سالشون دنبال قبر بگردن ...
دکتر گفت:دو روز دستگاهارو روشن میزاریم
و بعدش با اجازه خانواده اش خاموش میکنیم!
مامانِ دوستم به هرکی رسید گفت دعا کنید ...
به همه سپردن که به همه بسپارن دعا کنه که بینِ اون همه ادم شاید
یکی دلش انقدر پاک باشه که آهش به عرش برسه ...
دوسه ساعت قبل از اینکه دستگاهارو خاموش کنن
دستشو تکون داد و کم کم برگشت به زندگی ...
یه چیزِ محال ...
یه اتفاق غیر ممکن ...
یه اعجوبه ی باور نکردنی ...
یه جوری از کما اومد بیرون که انگار تا به حال مریض نبوده ...
چشماش بیناییشو از دست نداده بوده!
فلج نشده بوده،
تکلمش از دست نرفته بوده،
صحیح و سالم ...
حالا دوهفته ست از بیمارستان آوردنش خونه
و شکر خدا هیچ مشکلی نداره ...
تو بعضی جاها بهش میگن انرژی؛
بعضی جاها میگن دعا؛
اما خیلی جاها بهش میگن "معجزه"
یعنی انگار نشون داد و گفت:
ببین بنده دیدی همون حرفه من ...
باز یه تیکه آیه ۵۹ سوره الانعام:
کلیدهای غیب،تنها نزد اوست؛و جز او،کسی آنها را نمیداند؛
او آنچه را در خشکی و دریاست میداند؛
هیچ برگی(از درختی) نمیافتد،مگر اینکه از آن آگاه است!
چه زیبا ...💖🌸
@negar_bahadori
۵.۰k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.