خانواده ی مافیایی من پارت (5)
از دور داد زدم:خوشبختم جیمین.
اما فکر کنم نشنید.
از دیوار پریدم پایین و تا دفتر مدیر دویدم.
یکم جلوی در وایستادم تا نفسم بیاد سر جاش و بعدش در زدم.
با بفرمایید مدیر وارد شدم.
_سلام من لی هیون ته هستم دانش آموز جدید.
_اوه خوشبختم هیون ته اسم منم چوی مانووله،بیا بریم تا کلاستو نشونت بدم.
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
از پله ها رفت بالا.
کلاسم طبقه ی دوم بودش،مدیر در زد و بعدش رو به معلوم گفت:آقای سارام ایشون دانش آموز جدید هستن که قرار بود بیان.
مردی که اقای سارام بود گفت:خوش اومدن بیا تو دانش اموز جدید.
وارد کلاس شدم و مدیرم رفتش.
و رسیدیم به بخش مزخرفش یعنی معرفی خودم.
پوففففف،من هیچوقت این بخشو دوست نداشتم،ندارم و نخواهم داشت.
_سلام بچه ها من لی هیون ته عم و از اشنایی با همتون خوشبختم،امیدوارم سال خوبیو کنار هم داشته باشیم.
بگه ها دست زدن و اقای سارام گفت:ما هم از اشنایی باهات خوشبختیم هیون ته ،کنار جونگکوک جای خالی هستش میتونی بری اونجا.
هان؟چی گفت الان؟جونگکوک؟ن...نکنه با این پسره ی تو مهمونی هم کلاسی ام.
سرمو چرخوندم سمت اونجایی که اقای سارام اشاره کرد.
خودش بود.ای خدا شانسو میبینید ناموصا؟
ولی تازه شروع سکته زدنم بود تا چرخیدم جیمینو دیدم که اونور نشسته بود.
مثل این دیوونه ها پلک راستم هی میپرید.
خدایا مرا نجات بده.
تا اومدم برم سمت جونگکوک یکی از دخترای کلاس که معلوم بود از این خراب خانوماس زود گفت:عههههههه اقای سارام چرا هر چقد التماستون کردم منو نزاشتید پیش جونگکوک بشینم؟
اقای سارام گفت:حتما لازم نبود رونا.
دختری ایشی گفتو تمرگید سر جاش.
ای خوشم اومد ضایه شد ای خوشم اومد.
نشستم کنار جونگکوک که چرخید و با لحن جذابی گفت:دوباره همو دیدیم.......بیبی!
حمایت یادتون نرهههههههه!
اما فکر کنم نشنید.
از دیوار پریدم پایین و تا دفتر مدیر دویدم.
یکم جلوی در وایستادم تا نفسم بیاد سر جاش و بعدش در زدم.
با بفرمایید مدیر وارد شدم.
_سلام من لی هیون ته هستم دانش آموز جدید.
_اوه خوشبختم هیون ته اسم منم چوی مانووله،بیا بریم تا کلاستو نشونت بدم.
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم.
از پله ها رفت بالا.
کلاسم طبقه ی دوم بودش،مدیر در زد و بعدش رو به معلوم گفت:آقای سارام ایشون دانش آموز جدید هستن که قرار بود بیان.
مردی که اقای سارام بود گفت:خوش اومدن بیا تو دانش اموز جدید.
وارد کلاس شدم و مدیرم رفتش.
و رسیدیم به بخش مزخرفش یعنی معرفی خودم.
پوففففف،من هیچوقت این بخشو دوست نداشتم،ندارم و نخواهم داشت.
_سلام بچه ها من لی هیون ته عم و از اشنایی با همتون خوشبختم،امیدوارم سال خوبیو کنار هم داشته باشیم.
بگه ها دست زدن و اقای سارام گفت:ما هم از اشنایی باهات خوشبختیم هیون ته ،کنار جونگکوک جای خالی هستش میتونی بری اونجا.
هان؟چی گفت الان؟جونگکوک؟ن...نکنه با این پسره ی تو مهمونی هم کلاسی ام.
سرمو چرخوندم سمت اونجایی که اقای سارام اشاره کرد.
خودش بود.ای خدا شانسو میبینید ناموصا؟
ولی تازه شروع سکته زدنم بود تا چرخیدم جیمینو دیدم که اونور نشسته بود.
مثل این دیوونه ها پلک راستم هی میپرید.
خدایا مرا نجات بده.
تا اومدم برم سمت جونگکوک یکی از دخترای کلاس که معلوم بود از این خراب خانوماس زود گفت:عههههههه اقای سارام چرا هر چقد التماستون کردم منو نزاشتید پیش جونگکوک بشینم؟
اقای سارام گفت:حتما لازم نبود رونا.
دختری ایشی گفتو تمرگید سر جاش.
ای خوشم اومد ضایه شد ای خوشم اومد.
نشستم کنار جونگکوک که چرخید و با لحن جذابی گفت:دوباره همو دیدیم.......بیبی!
حمایت یادتون نرهههههههه!
۳.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.