پارت یک فیک جونگکوک
ا/ت:باز پدرم شروع کرده بود که من باید ازدواج کنم اصلا من نمیخوام ازدواج کنم چرا حالیشون نمیشه
پ/ت:بهت گفتم که تو باید با پرنس ژاپن ازدواج کنی امشب هم یه مهمونی برای ورود اونها برگزار میشه دیگه حرفی نباشه فهمیدی برو استراحت کن و بعدش آماده شو تمومه
ا/ت:باشه باشه رفتم (آه بقیه بابا دارن من هم بابا دارم چرا ول کن من نیستن من میخوام آزاد باشم و فنون رزمی رو یاد بگیرم نه مثل اونها بشینم یه گوشی و فقط دستور بدم ایش )
رفتم توی اتاقم و خودم رو انداختم روی تخت که در اتاقم به صدا اومد
جیمین و یونا :خواهر حالت خوبه؟ میتونیم بیایم تو ؟
ا/ت:آره بیاین تو
جیمین :امشب به جشن میای و با کسی که قراره بری آشنا میشی باشه
ا/ت:ای بابا یک روز دیگه هم باید تحمل کنم
یونا :آره یک روز دیگه هم باید تحمل کنی فقط یکم دیگه بعدش راحت میشی
ا/ت: ولی وایه شما اتفاقی نمیفته اگه بابا بفهمه شما کمکم کردین ....
جیمین و یونا : ششش بابا نمیفهمه فقط مراقب خودت باش .آراسه ؟
ا/ت:(کیوت) آراسه
دوساعت بعد: ای بابا باید برم و آماده شم یک ساعت و نیم دیگه جشن شروع میشه
رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و شروع کردم به آماده شدن یه لباس مشکی کوتاه با موهای باز چون مو هام بلند بود بهتر هم میشد با یه بوت پاشنه دار و یک آرایش خیلی ملایم
۱۰ مین دیگه من باید برم پایین اصلا از این لباس ها خوشم نمیاد ولی این هارو مامانم آماده کرده و مجبورم بپوشم
جونگکوک ویو :
امشب قرار بود به پارتی که جیمین دعوتم کرده بود برم البته نه به عنوان مافیا به عنوان یه تاجر فقط چون هیشکی نمیدونه من مافیا هستم به غیر از جیمین و ته
تا با خواهرش که قرار بود فراریش بدیم آشنا بشم البته این خیلی ریسکی بود و منم عاشق ریسک 😎
یه کت و شلوار مشکی پوشیدم و یه تیشرت یقه اسکی زیرش
امیدوارم دختره به درد آموزش دیدن داشته باشه
اومدم بیرون از اتاق و با ته روبرو شدم اونم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
باهم دیگه سوار ماشین شدیم و تاقصر رفتیم
خیلی خوب واسه این پارت کافیه
تا پارت بعد
چند دقیقه دیگه میزارم
پ/ت:بهت گفتم که تو باید با پرنس ژاپن ازدواج کنی امشب هم یه مهمونی برای ورود اونها برگزار میشه دیگه حرفی نباشه فهمیدی برو استراحت کن و بعدش آماده شو تمومه
ا/ت:باشه باشه رفتم (آه بقیه بابا دارن من هم بابا دارم چرا ول کن من نیستن من میخوام آزاد باشم و فنون رزمی رو یاد بگیرم نه مثل اونها بشینم یه گوشی و فقط دستور بدم ایش )
رفتم توی اتاقم و خودم رو انداختم روی تخت که در اتاقم به صدا اومد
جیمین و یونا :خواهر حالت خوبه؟ میتونیم بیایم تو ؟
ا/ت:آره بیاین تو
جیمین :امشب به جشن میای و با کسی که قراره بری آشنا میشی باشه
ا/ت:ای بابا یک روز دیگه هم باید تحمل کنم
یونا :آره یک روز دیگه هم باید تحمل کنی فقط یکم دیگه بعدش راحت میشی
ا/ت: ولی وایه شما اتفاقی نمیفته اگه بابا بفهمه شما کمکم کردین ....
جیمین و یونا : ششش بابا نمیفهمه فقط مراقب خودت باش .آراسه ؟
ا/ت:(کیوت) آراسه
دوساعت بعد: ای بابا باید برم و آماده شم یک ساعت و نیم دیگه جشن شروع میشه
رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و شروع کردم به آماده شدن یه لباس مشکی کوتاه با موهای باز چون مو هام بلند بود بهتر هم میشد با یه بوت پاشنه دار و یک آرایش خیلی ملایم
۱۰ مین دیگه من باید برم پایین اصلا از این لباس ها خوشم نمیاد ولی این هارو مامانم آماده کرده و مجبورم بپوشم
جونگکوک ویو :
امشب قرار بود به پارتی که جیمین دعوتم کرده بود برم البته نه به عنوان مافیا به عنوان یه تاجر فقط چون هیشکی نمیدونه من مافیا هستم به غیر از جیمین و ته
تا با خواهرش که قرار بود فراریش بدیم آشنا بشم البته این خیلی ریسکی بود و منم عاشق ریسک 😎
یه کت و شلوار مشکی پوشیدم و یه تیشرت یقه اسکی زیرش
امیدوارم دختره به درد آموزش دیدن داشته باشه
اومدم بیرون از اتاق و با ته روبرو شدم اونم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود
باهم دیگه سوار ماشین شدیم و تاقصر رفتیم
خیلی خوب واسه این پارت کافیه
تا پارت بعد
چند دقیقه دیگه میزارم
۳.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.