فیک ک شما نوشتین
فیک تک پارتی کوک
ویو ا.ت:
با لحن سکسی صداش کردم بیبی
کوک:وایسا تا خونه ببین چیکارت میکنم
ترس تمام وجودم رو گرفت
زنگ خورد خواستم از دست کوک فرار کنم که کوک گفت:جایی میخاستی بری بیب(با صدای بمش)
ا.ت:ن..... نن......... نه
کوک:خوبه پس بریم خلاصه
ا.ت:آره آره بریم بریم
داشتم از پیاده رو میرفتم و کوک از تو خیابون میرفت چون میخاست سوار ماشین بشه سوار ماشین شد
کوک:یااااا بیبی گرل با ددی نمیاد؟(منحرف نشو نادان)
ا.ت:کوک خودم میرم
کوک:وادففف ا.ت سه ساله ازدواج کردیم باهم زندگی میکنیمممممم
ا.ت:(زیر لب)نمیخام
کوک:چی گفتی خانوم کوچولو؟
ا.ت:هی هیچی
میدونستم بریم خونه قراره تنبیه بشم و سعی کردم نرم خونه پس یه فکری به سرم زد سوار ماشین شدم
ا.ت:اول آخر قراره حسابمو برسی آره؟
کوک:زدی ب هدف
ا.ت:هییییی خدایااااا خسته شدمممم
کوک:ا.ت یادت رفت؟هر هفته هر روز هر ساعت و هر ثانیه ما باید باهم باشیم
ا.ت:چرا از دهن من حرف میزنی؟
کوک:خانوم جئون ا.ت ما حرفامونو زدیم
ا.ت:تو حرفاتو زدی
کوک:وادف
ا.ت:کوک بخدا هنوز رحم و دهانه رحم و همه جام درد میکنه
کوک:خودت بیبی بانی و خوابوندی و خودتم ددی و بیدار کردی
ا.ت:چجوری میشه ددی و خوابون؟
کوک:دهانه رحمت درد بگیره
ا.ت:خدایااااا
یواشکی تو راه به یوری پیام دادم
ا.ت:یوری تروخدا زنگ بزن بگو حالت خوب نیست و من باید بیام و ترجیحا با لحن گریه بگو
یوری دوست صمیمی منه از مهد کودک تا الان باهم بودیم عاشق هم بودیم جوری که همه هر روز میپرسیدن شما کاپلین؟و همیشه جوابمون نه بود حتی تو دبیرستان بچه های سال پایینی واسمون حلقه کاغذی ست ساخته بودن
و اینکه یوری تا قبل از اینکه کوکیو بشناسه نمیزاشت من ازدواج کنم و ما جنگ داشتیم یوری تاحالا دیر جواب پیاممو نداده پس به همون پیام میدم
(صدای زنگ گوشیم)
ا.ت:کوک یوریه
کوک:خب جواب بده
جواب دادم و صداش رو روی اسپیکر گذاشتم
یوری:ا.تتتتت با کوین کات کردم هقققققققققق هق هققق
ا.ت:چیشده الان چیکار باید بکنم؟
یوری:بهم خیانت کردددددد هق هقق هقققق
ا.ت:باشه باشه چه کمکی ازم برمیاد؟
یوری:بیا اینجا پیشمممم
ا.ت:باشه
یوری:هق هق قط میکنم هققق
ا.ت:باید برم پیش یوری
کوک:با هم میریم
دوباره پیام دادم به یوری که بگو حله تموم شد درست شد
یوری زنگ زد
یوری:ا.ت جونم دستت درد نکنه تا اصلا به تو زنگ میزنم مشکلاتم حل میشه
ا.ت:عع چیشد؟
یوری:فهمیدم خیانت نمیکرده زنه مادرم بوده که داشته بهش غذا میداده
ا.ت:باشه پس گفتم کوین پسر خوبیه
یوری:آره عشقم خب دیگه کاری نداری
ا.ت:نه
یوری:پس قط میکنم
کوک:خانوم کوچولو بهانه دیگه؟دیگه قراره به کی پیام بدی؟
ا.ت:تو دیدیییب
کوک:گاو ک نیستم دیگه
ا.ت:واقعا
کوک:....
رفتیم خونه و منو تنبیه کرد و تا دو هفته نمیتونستم راه برم و خیلی بد بودددد
ویو ا.ت:
با لحن سکسی صداش کردم بیبی
کوک:وایسا تا خونه ببین چیکارت میکنم
ترس تمام وجودم رو گرفت
زنگ خورد خواستم از دست کوک فرار کنم که کوک گفت:جایی میخاستی بری بیب(با صدای بمش)
ا.ت:ن..... نن......... نه
کوک:خوبه پس بریم خلاصه
ا.ت:آره آره بریم بریم
داشتم از پیاده رو میرفتم و کوک از تو خیابون میرفت چون میخاست سوار ماشین بشه سوار ماشین شد
کوک:یااااا بیبی گرل با ددی نمیاد؟(منحرف نشو نادان)
ا.ت:کوک خودم میرم
کوک:وادففف ا.ت سه ساله ازدواج کردیم باهم زندگی میکنیمممممم
ا.ت:(زیر لب)نمیخام
کوک:چی گفتی خانوم کوچولو؟
ا.ت:هی هیچی
میدونستم بریم خونه قراره تنبیه بشم و سعی کردم نرم خونه پس یه فکری به سرم زد سوار ماشین شدم
ا.ت:اول آخر قراره حسابمو برسی آره؟
کوک:زدی ب هدف
ا.ت:هییییی خدایااااا خسته شدمممم
کوک:ا.ت یادت رفت؟هر هفته هر روز هر ساعت و هر ثانیه ما باید باهم باشیم
ا.ت:چرا از دهن من حرف میزنی؟
کوک:خانوم جئون ا.ت ما حرفامونو زدیم
ا.ت:تو حرفاتو زدی
کوک:وادف
ا.ت:کوک بخدا هنوز رحم و دهانه رحم و همه جام درد میکنه
کوک:خودت بیبی بانی و خوابوندی و خودتم ددی و بیدار کردی
ا.ت:چجوری میشه ددی و خوابون؟
کوک:دهانه رحمت درد بگیره
ا.ت:خدایااااا
یواشکی تو راه به یوری پیام دادم
ا.ت:یوری تروخدا زنگ بزن بگو حالت خوب نیست و من باید بیام و ترجیحا با لحن گریه بگو
یوری دوست صمیمی منه از مهد کودک تا الان باهم بودیم عاشق هم بودیم جوری که همه هر روز میپرسیدن شما کاپلین؟و همیشه جوابمون نه بود حتی تو دبیرستان بچه های سال پایینی واسمون حلقه کاغذی ست ساخته بودن
و اینکه یوری تا قبل از اینکه کوکیو بشناسه نمیزاشت من ازدواج کنم و ما جنگ داشتیم یوری تاحالا دیر جواب پیاممو نداده پس به همون پیام میدم
(صدای زنگ گوشیم)
ا.ت:کوک یوریه
کوک:خب جواب بده
جواب دادم و صداش رو روی اسپیکر گذاشتم
یوری:ا.تتتتت با کوین کات کردم هقققققققققق هق هققق
ا.ت:چیشده الان چیکار باید بکنم؟
یوری:بهم خیانت کردددددد هق هقق هقققق
ا.ت:باشه باشه چه کمکی ازم برمیاد؟
یوری:بیا اینجا پیشمممم
ا.ت:باشه
یوری:هق هق قط میکنم هققق
ا.ت:باید برم پیش یوری
کوک:با هم میریم
دوباره پیام دادم به یوری که بگو حله تموم شد درست شد
یوری زنگ زد
یوری:ا.ت جونم دستت درد نکنه تا اصلا به تو زنگ میزنم مشکلاتم حل میشه
ا.ت:عع چیشد؟
یوری:فهمیدم خیانت نمیکرده زنه مادرم بوده که داشته بهش غذا میداده
ا.ت:باشه پس گفتم کوین پسر خوبیه
یوری:آره عشقم خب دیگه کاری نداری
ا.ت:نه
یوری:پس قط میکنم
کوک:خانوم کوچولو بهانه دیگه؟دیگه قراره به کی پیام بدی؟
ا.ت:تو دیدیییب
کوک:گاو ک نیستم دیگه
ا.ت:واقعا
کوک:....
رفتیم خونه و منو تنبیه کرد و تا دو هفته نمیتونستم راه برم و خیلی بد بودددد
۶.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.