وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۵
پارت ۵
هوسوک گفت :لباس توی ماشین هست اونجا عوض کن حالا هم گریه نکن
باهم دیگه رفتین و لباس عروس و.... خریدیم توی کل زمان خریدامون من ساکت بودم هوسوک هم تند تند انتخاب می کرد
شب هوسوک ا.ت رو به خونه رسوند و رفت
فردا .عصر ..زمان عروسی ..تالار عروسی
ا.ت همونطور که دستش به دست پدرش بود به سمت جایگاه عروسی می رفت
هوسوک رو که فوق العاده با اون لباسش جذاب شده بود رو دید
ولی نگاهش به قیافش افتاد که خالی از هر حسی نگاهش می کنه
کشیک با صدای بلند گفت آیا حاضر هستید خانم کیم ات
نگاهم به پدر و مادرم افتاد که اگر بجز بله جوابی می داد باید خودش رو مرده فرض می کرد اونا کاملا با اخم و خشم به ا.ت نگاه می کردند
پس کاری رو که باید می کرد انجام داد
باصدای نحیف و ززیباش گفت
بله
بعد کشیک رو کرد به هوسوک و پرسید
آیا حاضر هستید جانگ هوسوک
که هوسوک بی هیچ معطلی گفت بله
مرده با صدای بلند گفت
من شمارا زن وشوهر اعلام می کنم همه دست زدند
بعد از عروسی هوسوک ،ا.ت رو سوار ماشین کرد و راه افتاد
در بین راه هیچ حرفی رد و بدل نشد که ا.ت هوسوک رو با خشم نگاه می کرد
به خونه که رسیدند البته خونه که نه قصر رسیدند
هوسوک زود پیاده شد و ا.ت هم با سر پایینش دنبالش راه افتاد
هوسو زود وارد خونه شد
ا.ت هم با لباس عروس جلوی در بود و در حال دید زدن خونه، اون خونه خیلی فوق العاده بود که
هوسوک گفت :اگر و....................
شرط لایک ۵ تا
کامنت ۱۳ تا
هوسوک گفت :لباس توی ماشین هست اونجا عوض کن حالا هم گریه نکن
باهم دیگه رفتین و لباس عروس و.... خریدیم توی کل زمان خریدامون من ساکت بودم هوسوک هم تند تند انتخاب می کرد
شب هوسوک ا.ت رو به خونه رسوند و رفت
فردا .عصر ..زمان عروسی ..تالار عروسی
ا.ت همونطور که دستش به دست پدرش بود به سمت جایگاه عروسی می رفت
هوسوک رو که فوق العاده با اون لباسش جذاب شده بود رو دید
ولی نگاهش به قیافش افتاد که خالی از هر حسی نگاهش می کنه
کشیک با صدای بلند گفت آیا حاضر هستید خانم کیم ات
نگاهم به پدر و مادرم افتاد که اگر بجز بله جوابی می داد باید خودش رو مرده فرض می کرد اونا کاملا با اخم و خشم به ا.ت نگاه می کردند
پس کاری رو که باید می کرد انجام داد
باصدای نحیف و ززیباش گفت
بله
بعد کشیک رو کرد به هوسوک و پرسید
آیا حاضر هستید جانگ هوسوک
که هوسوک بی هیچ معطلی گفت بله
مرده با صدای بلند گفت
من شمارا زن وشوهر اعلام می کنم همه دست زدند
بعد از عروسی هوسوک ،ا.ت رو سوار ماشین کرد و راه افتاد
در بین راه هیچ حرفی رد و بدل نشد که ا.ت هوسوک رو با خشم نگاه می کرد
به خونه که رسیدند البته خونه که نه قصر رسیدند
هوسوک زود پیاده شد و ا.ت هم با سر پایینش دنبالش راه افتاد
هوسو زود وارد خونه شد
ا.ت هم با لباس عروس جلوی در بود و در حال دید زدن خونه، اون خونه خیلی فوق العاده بود که
هوسوک گفت :اگر و....................
شرط لایک ۵ تا
کامنت ۱۳ تا
۳۰.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.