ازدواج اجباری 🥀❤⛓️ 𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔
ازدواج اجباری 🥀❤⛓️ 𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔
ا/ت ویو :
منو کشید تو بغلش: تهیونگ چیکار میکنی؟
ته: بیا امشب باهم بخوابیم.
ا/ت : ولی....
تهیونگ به خواب عمیقی رفته بود. تقلا کردن بی فایده بود . تو بغلش قفل شده بودم. حس خوبی داشتم. تصمیم گرفتم کنار بیام.
2 هفته بعد :
ا/ت ویو:
از سرکار به خونه برگشتم. تهیونگ خونه بود. داشت سوجو میخورد .
رفتم سمتش : چیزی شده؟ هر موقع اتفاقی افتاده باشه سوجو میخوری.
سرشو آورد بالا .معلوم بود گریه کرده .
با چشمای درخشانش بهم خیره شده بود.
لبخند زد :
ته : میشه باهات حرف بزنم ؟
نشستم کنارش : این چه حرفیه؟ البته ما دوستیم. همینطور زنو شوهر. (آروم گفت)
ته : منو سوریون از هم جدا شدیم .
ا/ت: چرا؟ چیشده بود؟
ته : احساس میکردم دوسش ندارم.
ا/ت :من فکر میکردم تو عاشقشی.
ته: منم همینطور. ولی توی این مدتی که باهاش رابطه داشتم زیاد دوسش نداشتم.
ا/ت : پس تو بهش گفتی که جداشین؟
ته: آره
ا/ت : واکنشش نسبت به حرفت چی بود؟
ته : اون از من خوشحال تر بود. انگار خیلی وقته منتظره این لحظس.
ا/ت : پس اونم دوست نداشته.
ته : آره.
ا/ت : پس چرا گریه کردی؟ تو که دوسش... نداشتی.
بغض کرد.
ته : میتونم ازت یه سوال بپرسم.............
لایک یادتون نره 💖
مرسی که لایک میکنید.
امیدوارم که تا اینجا دوست داشته باشید ❤
ا/ت ویو :
منو کشید تو بغلش: تهیونگ چیکار میکنی؟
ته: بیا امشب باهم بخوابیم.
ا/ت : ولی....
تهیونگ به خواب عمیقی رفته بود. تقلا کردن بی فایده بود . تو بغلش قفل شده بودم. حس خوبی داشتم. تصمیم گرفتم کنار بیام.
2 هفته بعد :
ا/ت ویو:
از سرکار به خونه برگشتم. تهیونگ خونه بود. داشت سوجو میخورد .
رفتم سمتش : چیزی شده؟ هر موقع اتفاقی افتاده باشه سوجو میخوری.
سرشو آورد بالا .معلوم بود گریه کرده .
با چشمای درخشانش بهم خیره شده بود.
لبخند زد :
ته : میشه باهات حرف بزنم ؟
نشستم کنارش : این چه حرفیه؟ البته ما دوستیم. همینطور زنو شوهر. (آروم گفت)
ته : منو سوریون از هم جدا شدیم .
ا/ت: چرا؟ چیشده بود؟
ته : احساس میکردم دوسش ندارم.
ا/ت :من فکر میکردم تو عاشقشی.
ته: منم همینطور. ولی توی این مدتی که باهاش رابطه داشتم زیاد دوسش نداشتم.
ا/ت : پس تو بهش گفتی که جداشین؟
ته: آره
ا/ت : واکنشش نسبت به حرفت چی بود؟
ته : اون از من خوشحال تر بود. انگار خیلی وقته منتظره این لحظس.
ا/ت : پس اونم دوست نداشته.
ته : آره.
ا/ت : پس چرا گریه کردی؟ تو که دوسش... نداشتی.
بغض کرد.
ته : میتونم ازت یه سوال بپرسم.............
لایک یادتون نره 💖
مرسی که لایک میکنید.
امیدوارم که تا اینجا دوست داشته باشید ❤
۱۴.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.