زندگی سخت پارت 22 رزمین
تا اینکه صدای جیغ شنیدم توجه ای نکردم و به راهم ادامه دادم
اصلا پیداش نکردم
یبارم میرم سمت صدای اون جیغ ضرری نداره
اونجا کوچه ها باریک بود تو یکی از کوچه هاش خون ریخته بود
دوباره صدای جیغ اومد دوییدم سمت اون صدا باز تو او کوچه خون بود اما بیشتر
تو کوچه بعدی رزی اونجا افتاده بود و دست و پاش زخمی و خونی بود
نمیدونستم چیکار کنم
یکی اومد رزی رو ببره که رفتم سمت اون و ماسکشو با زور از صورتش بر داشتم اون اون.....
فکر میکنین کیههه؟؟؟
اون برادر ناتنیش بود
_داری چیکار میکنی
_به تو چه
بعد رزی رو گرفت برد
دنبالش دوییدم رزی رو دوباره رها کرد رفتم سمت رزی بغلش کردم و تا تونستم از اونجا دور شدم یجا رزی رو زمین گزاشتم به تهیونگ زنگ زدم
_بدو بیااااااا
_کجا
_........اینجا
_اوک
تهیونگ سریع اومد باز که با جنی بود اینا چشونهههههه
رزی رو دید سریع گزاشتش تو ماشین بردیمش بیمارستان
وقتی دکتر اومد گفت
_امیدی به بهوش اومدنش نیست
هممون تعجب کرده بودیم و تو سکوت بودیم که جنی سکوت رو شکست و شروع کرد به گریه کردن
تهیونگم گریه میکرد
نمیدونم که چرا من اینقدر ناراحت بودم
اصلا حالم خوب نبود
تهیونگ که اصلا خوب نبود جنی یک صَره گریه میکرد
دکتر باز اومد بیرون و گفت
_پاش که هیچی نشده و دستش هم همینطور فقط بهوش اومدنش مشکله پرستار اومد بیرون
_خانم رزی رفتن تو کما
تهیونگ انقدر حالش بد بود که بیهوش شد بهش سِرُم زدن
اصلا پیداش نکردم
یبارم میرم سمت صدای اون جیغ ضرری نداره
اونجا کوچه ها باریک بود تو یکی از کوچه هاش خون ریخته بود
دوباره صدای جیغ اومد دوییدم سمت اون صدا باز تو او کوچه خون بود اما بیشتر
تو کوچه بعدی رزی اونجا افتاده بود و دست و پاش زخمی و خونی بود
نمیدونستم چیکار کنم
یکی اومد رزی رو ببره که رفتم سمت اون و ماسکشو با زور از صورتش بر داشتم اون اون.....
فکر میکنین کیههه؟؟؟
اون برادر ناتنیش بود
_داری چیکار میکنی
_به تو چه
بعد رزی رو گرفت برد
دنبالش دوییدم رزی رو دوباره رها کرد رفتم سمت رزی بغلش کردم و تا تونستم از اونجا دور شدم یجا رزی رو زمین گزاشتم به تهیونگ زنگ زدم
_بدو بیااااااا
_کجا
_........اینجا
_اوک
تهیونگ سریع اومد باز که با جنی بود اینا چشونهههههه
رزی رو دید سریع گزاشتش تو ماشین بردیمش بیمارستان
وقتی دکتر اومد گفت
_امیدی به بهوش اومدنش نیست
هممون تعجب کرده بودیم و تو سکوت بودیم که جنی سکوت رو شکست و شروع کرد به گریه کردن
تهیونگم گریه میکرد
نمیدونم که چرا من اینقدر ناراحت بودم
اصلا حالم خوب نبود
تهیونگ که اصلا خوب نبود جنی یک صَره گریه میکرد
دکتر باز اومد بیرون و گفت
_پاش که هیچی نشده و دستش هم همینطور فقط بهوش اومدنش مشکله پرستار اومد بیرون
_خانم رزی رفتن تو کما
تهیونگ انقدر حالش بد بود که بیهوش شد بهش سِرُم زدن
۲۳.۷k
۱۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.