باز عشق 🧠🫀
Part 19
ات : هی جیمین با توعم منو ول کن
جیمین: برمیگرده پشتش رو نگا میکنه میبینه از دید کوک دور شده دست ات رو ول میکنه
ات: چه عجب
جیمین: بیا اینم دست شویی
ات: ممنون
جیمین: خواهش میکنم
ات میره داخل
ات ویو
پسره ی چندش میخواستم از دست اون بیام اینجا که مث سگ دنبالم افتاد اون عوضی
۵ مین بعد
ات ویو
از دست شویی اومدم بیرون دیدم باز وایساده خداااا
جیمین : بریمم؟؟
ات: اره ( با حرص)
جیمین: دست ات رو میگیره
ات: جمیمین شی ولم کننننن
جیمین : ن خیر
ات: جیمین شی
جیمین توجهی بهش نمیکنه
از زبان خودم
پدر ات هم ب این مهمونی اومده ولی ات خبری نداشته
پدر ات ویو
داشتم صحبت میکردم که دیدم جیمین دست ات رو گرفته نمی دونم چرا عصبانی شدم و جیمین رو صدا زدم
پدر ات : جیمین ( باصدای بلند)
جیمین ویو
شنیدم یکی صدام کرده رفتم سمت صدا که دیدم اقای کیم بوده رفتم سلام
جیمین : سلام آقای کیم
ات : بابا ت اینجا چیکار میکنی؟؟
پدر ات : دعوت شدع بودم دیگه ببخشید یادم رفت بگم
ات: آها باشه
پدر ات : میشه بری پدرت رو بیاری جیمین کارش دارم
جیمین : اوکی دست ات رو میگیره که با خودش ببره
پدر ات: ات وایسا من کارت دارم
ات : باشع وایمیسه
جیمین ویو
اهه گند زد ب کارم حالا بابام رو از کجا پیدا کنم
کوک ویو
وایی خیلی وقته ات نیومده خیلی نگرانم نکنه اتفاقی براش افتاده خداااا میرم دنبالش میره بین جمعیت دنبال ات میگیرده
پدر ات : تو با این پسره چیکار میکردی
ات : ب تو چه
پدر ات : واا درست صحبت کن باباتم هاا بعد از قرار با کوک باشی نه این
ات: هه منو بگو فک کردم نگران من شدی نگو نگران کار خودت بودی هه
کوک ویو
داشتم دنبال ات میگشتم که اونو کنار ی مرد تقریبا پیر دیدم رفتم سمتش زدم رو شونش
کوک: ات
ات ویو
ی دست گرم رو شونم حس برگشتم دیدم کوک عه
ات: عهه کوک
کوک : خوبی بیا بریم ( دست ات رو میگیره)
پدر ات : عهه بردش بهتر
کوک: خوبی چرا اونجا بودی پیرمردع اذیتت که نکرد
ات : ی لبخند فیک میزنع) نه اون بابام بود
کوک: عهه ناراحت نشه من دستت رو گرفتم اوردمت
ات : هه فک کردی برا اون مهم عه
کوک : آها ببخشید الان خیالم راحت که خوبی ؟؟
ات: اره ( لبخند فیک )
جیمین ویو
ات رو با کوک دیدم که دستش رو گرفت خداااا ریدم تو این زندگی بلاخره بابامو پیدا کردم بردم پیش اقای کیم رفتم پیش کوک و ات
ات : هی جیمین با توعم منو ول کن
جیمین: برمیگرده پشتش رو نگا میکنه میبینه از دید کوک دور شده دست ات رو ول میکنه
ات: چه عجب
جیمین: بیا اینم دست شویی
ات: ممنون
جیمین: خواهش میکنم
ات میره داخل
ات ویو
پسره ی چندش میخواستم از دست اون بیام اینجا که مث سگ دنبالم افتاد اون عوضی
۵ مین بعد
ات ویو
از دست شویی اومدم بیرون دیدم باز وایساده خداااا
جیمین : بریمم؟؟
ات: اره ( با حرص)
جیمین: دست ات رو میگیره
ات: جمیمین شی ولم کننننن
جیمین : ن خیر
ات: جیمین شی
جیمین توجهی بهش نمیکنه
از زبان خودم
پدر ات هم ب این مهمونی اومده ولی ات خبری نداشته
پدر ات ویو
داشتم صحبت میکردم که دیدم جیمین دست ات رو گرفته نمی دونم چرا عصبانی شدم و جیمین رو صدا زدم
پدر ات : جیمین ( باصدای بلند)
جیمین ویو
شنیدم یکی صدام کرده رفتم سمت صدا که دیدم اقای کیم بوده رفتم سلام
جیمین : سلام آقای کیم
ات : بابا ت اینجا چیکار میکنی؟؟
پدر ات : دعوت شدع بودم دیگه ببخشید یادم رفت بگم
ات: آها باشه
پدر ات : میشه بری پدرت رو بیاری جیمین کارش دارم
جیمین : اوکی دست ات رو میگیره که با خودش ببره
پدر ات: ات وایسا من کارت دارم
ات : باشع وایمیسه
جیمین ویو
اهه گند زد ب کارم حالا بابام رو از کجا پیدا کنم
کوک ویو
وایی خیلی وقته ات نیومده خیلی نگرانم نکنه اتفاقی براش افتاده خداااا میرم دنبالش میره بین جمعیت دنبال ات میگیرده
پدر ات : تو با این پسره چیکار میکردی
ات : ب تو چه
پدر ات : واا درست صحبت کن باباتم هاا بعد از قرار با کوک باشی نه این
ات: هه منو بگو فک کردم نگران من شدی نگو نگران کار خودت بودی هه
کوک ویو
داشتم دنبال ات میگشتم که اونو کنار ی مرد تقریبا پیر دیدم رفتم سمتش زدم رو شونش
کوک: ات
ات ویو
ی دست گرم رو شونم حس برگشتم دیدم کوک عه
ات: عهه کوک
کوک : خوبی بیا بریم ( دست ات رو میگیره)
پدر ات : عهه بردش بهتر
کوک: خوبی چرا اونجا بودی پیرمردع اذیتت که نکرد
ات : ی لبخند فیک میزنع) نه اون بابام بود
کوک: عهه ناراحت نشه من دستت رو گرفتم اوردمت
ات : هه فک کردی برا اون مهم عه
کوک : آها ببخشید الان خیالم راحت که خوبی ؟؟
ات: اره ( لبخند فیک )
جیمین ویو
ات رو با کوک دیدم که دستش رو گرفت خداااا ریدم تو این زندگی بلاخره بابامو پیدا کردم بردم پیش اقای کیم رفتم پیش کوک و ات
۱۹.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.