از عرش تا فرش
پنجره را باز کردم و ایستادم کنارش.
دلم گرفته بود. دلخور بودم. نمیدانم دقیقا از چه کسی یا چه چیزی... آدم دلخوری اش زیاد که می شود تمرکزش را از دست میدهد. گاهی فراموش میکند علتش را. یعنی گاهی آنقدر غرق میشود که دیگر حتی علت اهمیتش را از دست میدهد.
ایستاده بودم کنار پنجره. دلم میخواست گریه کنم اما گریه هم از من فراری شده...
به آسمان نگاه کردم و زیر لب گفتم:
چقدر نیستی. یعنی هستی اما دوری...
گاهی از عرشت بیا پایین...
برق خیره کننده ای از آسمان به صفه کشیده شد. باد پرده را تکان شدیدی داد... پنجره لرزید....
من گریستم...
من روی زانوهایش گریستم...
نه دلخوری بود و نه گرفتگی...
من بودم و او...
_ یادت باشد من گاهی فقط بخاطر لبخند تو دنیا را بهم میزنم...
لبخند بزن...
من گاهی بخاطر لبخند تو از عرش می آیم روی زمین...
تو فقط بخند...
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
#عقلیجات
#عشقیجات
#سحر_خود_عاشق_شدن_است
#عشق_خود_راز_و_نیاز
دلم گرفته بود. دلخور بودم. نمیدانم دقیقا از چه کسی یا چه چیزی... آدم دلخوری اش زیاد که می شود تمرکزش را از دست میدهد. گاهی فراموش میکند علتش را. یعنی گاهی آنقدر غرق میشود که دیگر حتی علت اهمیتش را از دست میدهد.
ایستاده بودم کنار پنجره. دلم میخواست گریه کنم اما گریه هم از من فراری شده...
به آسمان نگاه کردم و زیر لب گفتم:
چقدر نیستی. یعنی هستی اما دوری...
گاهی از عرشت بیا پایین...
برق خیره کننده ای از آسمان به صفه کشیده شد. باد پرده را تکان شدیدی داد... پنجره لرزید....
من گریستم...
من روی زانوهایش گریستم...
نه دلخوری بود و نه گرفتگی...
من بودم و او...
_ یادت باشد من گاهی فقط بخاطر لبخند تو دنیا را بهم میزنم...
لبخند بزن...
من گاهی بخاطر لبخند تو از عرش می آیم روی زمین...
تو فقط بخند...
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
#عقلیجات
#عشقیجات
#سحر_خود_عاشق_شدن_است
#عشق_خود_راز_و_نیاز
۱۱۴.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.