تنفرو عشق پایانی پارت11
❌بچه می خاستم بگم باردار نیست که با یکی از دوستام حرف زدم میخوام اینو زود تموم کنم برم سراغ فیک مافیایی، پس میگم بارداره، پس دو، سه پارت دیگه تموم میشه شایدم 1پارت دیگه خب شروع❌:
گفت:شما باردار هستید،
تهیونگ کلی ذوق کرده بود،بعد از مطب خارج شدیم (بچه ها باید بگیم مطب یا یه چیزه دیگه من ولا تا حالا اینجور جاهایی نرفتم نمیفهمم شما دیکه خودتون بفهمین دیگه از کجا خارج شدید)تهیونگ گفت باید به همه خبر بدیم که دارم بابا میشم،
رفتیم خونه ی مامان و بابای تهیونگ توی پذیرایی منتظرشون بودیم که اومدن سلام کردیم بعد تهیونگ بهشون گفت که ا.ت حاملع هست
(مامان تهیونک*،بابای تهیونگ~)
~پس بالاخره دارم بابا بزرگ میشم (باذوق)
*بله داری میشی
بعد همه خندیدیم
پرش زمانی رفتیم رسیدیم به خونه ما به اونا هم خبر دادیم کلی ذوق کردن،داشتیم بر میگشتیم توی ماشین بودیم که تهیونگ دستشو توی دستم قفل کرد،رسیدیو پیاده شدیم رفتیم داخل داشتم میرفتم سمت پله ها که چشمام سیاهی دیدو بعدش چیزی نفهمیدم
فلش بک تهیونگ:رفتیم داخل ا.ت داشت میرفت منم 2سانت از ش فاصله داشتم که یه هو بی هوش شد سری رفتم گرفتمش برند اصتایل بغلش کردم بردمش بالا گذاشتمش روی تخت( پایان فلش بک)
وقتی چشامو باز کردم دیدم روی تختم اخرین ساعتی که یادمه 11صبح بود الان 5عصر هست واووو چقدر خوابیدم
بلند شدم رفتم پایین دیدم....
خب پارت بعدم تا عصر اپ میکنم
گفت:شما باردار هستید،
تهیونگ کلی ذوق کرده بود،بعد از مطب خارج شدیم (بچه ها باید بگیم مطب یا یه چیزه دیگه من ولا تا حالا اینجور جاهایی نرفتم نمیفهمم شما دیکه خودتون بفهمین دیگه از کجا خارج شدید)تهیونگ گفت باید به همه خبر بدیم که دارم بابا میشم،
رفتیم خونه ی مامان و بابای تهیونگ توی پذیرایی منتظرشون بودیم که اومدن سلام کردیم بعد تهیونگ بهشون گفت که ا.ت حاملع هست
(مامان تهیونک*،بابای تهیونگ~)
~پس بالاخره دارم بابا بزرگ میشم (باذوق)
*بله داری میشی
بعد همه خندیدیم
پرش زمانی رفتیم رسیدیم به خونه ما به اونا هم خبر دادیم کلی ذوق کردن،داشتیم بر میگشتیم توی ماشین بودیم که تهیونگ دستشو توی دستم قفل کرد،رسیدیو پیاده شدیم رفتیم داخل داشتم میرفتم سمت پله ها که چشمام سیاهی دیدو بعدش چیزی نفهمیدم
فلش بک تهیونگ:رفتیم داخل ا.ت داشت میرفت منم 2سانت از ش فاصله داشتم که یه هو بی هوش شد سری رفتم گرفتمش برند اصتایل بغلش کردم بردمش بالا گذاشتمش روی تخت( پایان فلش بک)
وقتی چشامو باز کردم دیدم روی تختم اخرین ساعتی که یادمه 11صبح بود الان 5عصر هست واووو چقدر خوابیدم
بلند شدم رفتم پایین دیدم....
خب پارت بعدم تا عصر اپ میکنم
۳۱.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.