p:2
۵ سال بعد
از زبان ات:
تو اتاقم نشسته بودم و مث همیشه داشتم به عکسهایی که با هم گرفته بودیم نگاه میکردم و کارم شده بود فقط گریه کردن هر وقت یادش میوفتم به همون خیابونی که اولین بار بهم اعتراف کرد میرم تا به خیال خودم اینجوری دلتنگیمو بر طرف کنم ولی این فقط برای دلداری دادن خودمه نه چیز دیگه ای ینی برمیگرده بازم عاشق هم میشیم ینی هنوزم منو دوست داره هییی دارم دیونه میشم چرا رفت آمریکا حتی چند بار که دیگه خیلی جو گیر شده بودم و دلتنگش شده بودم میخواستم برم آمریکا و بگردم پیداش کنم(😂) ولی اون حتی بهم نگفت که میره کدوم شهر و میخواد چیکار کنه با صدای در از افکارم اومدم بیرون و اشکامو پاک کردم ولی بازم معلوم بود که گریه کردم گفتم»بیا تو
مامانم بود اومد داخل و کنارم نشست رو تخت هی سعی میکردم نگاهم و ازش بدزدم ولی چونمو با دستش بالا آورد و تو صورتم نگاه کرد و گفت»بازم که داشتی گریه میکردی ات نمیخوای بعد ۵سال بس کنی
گفتم»اگه قرار باشه هیچوقت برنگرده حاظرم تا آخر عمرم به همین وضع ادامه بدم مامان
نفس کلافه ای کشید و بی توجه به من گفت»نمیدونم کی ولی هر چی هست یه آدم بزرگ و مشهوره خب امشب دعوتمون کرده به عمارتش و یه مهمونی گرفته نمیدونم انگار میخواد یه چیزی بهمون بگه
گفتم»میشه واضع حرف بزنی
گفت»دخترم بیشتر از این چیزی نمیدونم من مث تو گیج شدم ولی بابات مث اینکه خیلی دوست داره بدونه اون آدم باهاش چیکار داره و کیه باید بریم به اون مهمونی تازه جالب اینجاس که عموت اینا و مامان بابای جیهوپ اینا رو هم دعوت کرده
گفتم»من حوصله ندارم خودتون برین
گفت»اتفاقا اون آدم گفته که خیلی دوست داره تو رو ببینه
گفتم»اون منو از کجا میشناسه
گفت»نمیدونم فقط ساعت ۸ آماده باش اوک؟
گفتم»باشه
بعد از کنارم بلند شد و از اتاق رفت بیرون منم رو تخت دراز کشیدم آخه سرم درد میکرد بلکه یکم بخوابم تا حالم بهتر بشه کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم....
۳ساعت بعد»
با صدای الارام گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶بود و من فقط دو ساعت برای آماده شدن وقت داشتم بلند شدم و رفتم حموم و یه دوش ۴۵ مینی گرفتم و از حموم اومدم بیرون اول موهامو خشک کردم و بعد لخت کردم و حالت دادم و لباس مجلسی شیک مشکیمو از کمد برداشتم و پوشیدم و نشستم روبه میز ارایشم و مشغول آرایش کردن شدم ،دیکه تقریبا آماده شده بودم کفشای پاشنه بلند مشکیمو پام کردم و کیفمو برداشتم همراه گوشیم و رژلبم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش مامان بابام اونا هم آماده شده بودم بابام گفت»خب مث اینکه مث همیشه دخترم قراره خوشگل ترین فرد اونجا باشه
خنده ای کردم که مامانم گفت»یااا پس من چی دارم بهش حسودی میکنم
که بابام گفت»شما هم دست کمی از این خانم نداری ناسلامتی مادرشی
بعد با هم رفتیم بیرون از خونه و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت همون کسی که میخواست ما رو ببینه تو عمارتش بودیم داشتیم میرفتیم داخل واووو چه عمارت بزرگ و قشنگی معلوم بود خیلی پولداره و آدم معمولی نیست چند وقت پیش از اون مافیای بزرگی که از آمریکا برگشته به کره شنیده بودم شاید این همون مافیاعه که میگفتن خیلی خفن و جنتلمنه باشه ایششش اصن به من چه سر یکی از میز هایی که از قبل برای ما چیده شده بود نشستیم خانواده دوتا عموم و مامان بابام که از اون طرف از دوتا دختر شنیدم که داشتن میگفتن»وایییی من دیدمش چقدر خوشگل و کراشه واییی خیلی خفنه خوش به حال دوس دخترش
از سر میز بلند شدم که برم سمتشون که بابام گفت»کجا میری ات
گفتم»الان میام
رفتم سمت اون دختره که داشت راجب این مرد جذاب حرف میزد و گفتم»ببخشید
برگشت سمتم و گفت»امممم بفرمایید
گفتم»این آدم جذاب و خوشتیپی که میگین حالا کی هست
که گفت»وا یعنی نمیشناسیش همونی که این مهمونی رو گرفته دیگه بزرگ ترین مافیای کره خیلی جذاب و کراشه باید ببینینش
گفتم»خب اون الان کجاس
گفت»طبقه بالا تو اتاقشون دارن آماده میشن بیان پایین اینجوری که من شنیدم ایشون خانواده دوس دخترش و هم دعوت کرده تا بعد ۵ سال دوس دخترش و ببینه خوش به حال دوس دخترش مگه نه ؟
رفته بودم تو فکر نه این امکان نداره ی...یعنی ا...اون اون جیهوپ منه که الان بعد ۵ سال برگشته پیشم دختره زد به باروم و گفت»حالت خوبه
گفتم»ا..اره میشه بپرسم اتاقش کجاس لطفاااا من باید ببینمش (بیقرار)
گفت»میشناسیش
گفتم»اره باید ببینمش
گفت»طبقه بالا سمت راست اتاق آخری
رفته بودم دستشویی از خدمتکار اتاقشونو پرسیدم......
از زبان ات:
تو اتاقم نشسته بودم و مث همیشه داشتم به عکسهایی که با هم گرفته بودیم نگاه میکردم و کارم شده بود فقط گریه کردن هر وقت یادش میوفتم به همون خیابونی که اولین بار بهم اعتراف کرد میرم تا به خیال خودم اینجوری دلتنگیمو بر طرف کنم ولی این فقط برای دلداری دادن خودمه نه چیز دیگه ای ینی برمیگرده بازم عاشق هم میشیم ینی هنوزم منو دوست داره هییی دارم دیونه میشم چرا رفت آمریکا حتی چند بار که دیگه خیلی جو گیر شده بودم و دلتنگش شده بودم میخواستم برم آمریکا و بگردم پیداش کنم(😂) ولی اون حتی بهم نگفت که میره کدوم شهر و میخواد چیکار کنه با صدای در از افکارم اومدم بیرون و اشکامو پاک کردم ولی بازم معلوم بود که گریه کردم گفتم»بیا تو
مامانم بود اومد داخل و کنارم نشست رو تخت هی سعی میکردم نگاهم و ازش بدزدم ولی چونمو با دستش بالا آورد و تو صورتم نگاه کرد و گفت»بازم که داشتی گریه میکردی ات نمیخوای بعد ۵سال بس کنی
گفتم»اگه قرار باشه هیچوقت برنگرده حاظرم تا آخر عمرم به همین وضع ادامه بدم مامان
نفس کلافه ای کشید و بی توجه به من گفت»نمیدونم کی ولی هر چی هست یه آدم بزرگ و مشهوره خب امشب دعوتمون کرده به عمارتش و یه مهمونی گرفته نمیدونم انگار میخواد یه چیزی بهمون بگه
گفتم»میشه واضع حرف بزنی
گفت»دخترم بیشتر از این چیزی نمیدونم من مث تو گیج شدم ولی بابات مث اینکه خیلی دوست داره بدونه اون آدم باهاش چیکار داره و کیه باید بریم به اون مهمونی تازه جالب اینجاس که عموت اینا و مامان بابای جیهوپ اینا رو هم دعوت کرده
گفتم»من حوصله ندارم خودتون برین
گفت»اتفاقا اون آدم گفته که خیلی دوست داره تو رو ببینه
گفتم»اون منو از کجا میشناسه
گفت»نمیدونم فقط ساعت ۸ آماده باش اوک؟
گفتم»باشه
بعد از کنارم بلند شد و از اتاق رفت بیرون منم رو تخت دراز کشیدم آخه سرم درد میکرد بلکه یکم بخوابم تا حالم بهتر بشه کم کم چشام گرم شد و خواب رفتم....
۳ساعت بعد»
با صدای الارام گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶بود و من فقط دو ساعت برای آماده شدن وقت داشتم بلند شدم و رفتم حموم و یه دوش ۴۵ مینی گرفتم و از حموم اومدم بیرون اول موهامو خشک کردم و بعد لخت کردم و حالت دادم و لباس مجلسی شیک مشکیمو از کمد برداشتم و پوشیدم و نشستم روبه میز ارایشم و مشغول آرایش کردن شدم ،دیکه تقریبا آماده شده بودم کفشای پاشنه بلند مشکیمو پام کردم و کیفمو برداشتم همراه گوشیم و رژلبم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش مامان بابام اونا هم آماده شده بودم بابام گفت»خب مث اینکه مث همیشه دخترم قراره خوشگل ترین فرد اونجا باشه
خنده ای کردم که مامانم گفت»یااا پس من چی دارم بهش حسودی میکنم
که بابام گفت»شما هم دست کمی از این خانم نداری ناسلامتی مادرشی
بعد با هم رفتیم بیرون از خونه و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت همون کسی که میخواست ما رو ببینه تو عمارتش بودیم داشتیم میرفتیم داخل واووو چه عمارت بزرگ و قشنگی معلوم بود خیلی پولداره و آدم معمولی نیست چند وقت پیش از اون مافیای بزرگی که از آمریکا برگشته به کره شنیده بودم شاید این همون مافیاعه که میگفتن خیلی خفن و جنتلمنه باشه ایششش اصن به من چه سر یکی از میز هایی که از قبل برای ما چیده شده بود نشستیم خانواده دوتا عموم و مامان بابام که از اون طرف از دوتا دختر شنیدم که داشتن میگفتن»وایییی من دیدمش چقدر خوشگل و کراشه واییی خیلی خفنه خوش به حال دوس دخترش
از سر میز بلند شدم که برم سمتشون که بابام گفت»کجا میری ات
گفتم»الان میام
رفتم سمت اون دختره که داشت راجب این مرد جذاب حرف میزد و گفتم»ببخشید
برگشت سمتم و گفت»امممم بفرمایید
گفتم»این آدم جذاب و خوشتیپی که میگین حالا کی هست
که گفت»وا یعنی نمیشناسیش همونی که این مهمونی رو گرفته دیگه بزرگ ترین مافیای کره خیلی جذاب و کراشه باید ببینینش
گفتم»خب اون الان کجاس
گفت»طبقه بالا تو اتاقشون دارن آماده میشن بیان پایین اینجوری که من شنیدم ایشون خانواده دوس دخترش و هم دعوت کرده تا بعد ۵ سال دوس دخترش و ببینه خوش به حال دوس دخترش مگه نه ؟
رفته بودم تو فکر نه این امکان نداره ی...یعنی ا...اون اون جیهوپ منه که الان بعد ۵ سال برگشته پیشم دختره زد به باروم و گفت»حالت خوبه
گفتم»ا..اره میشه بپرسم اتاقش کجاس لطفاااا من باید ببینمش (بیقرار)
گفت»میشناسیش
گفتم»اره باید ببینمش
گفت»طبقه بالا سمت راست اتاق آخری
رفته بودم دستشویی از خدمتکار اتاقشونو پرسیدم......
۳۸.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.