فیک//عشق خونین///bleeding heart//
پارت ⁵☆
براش انداختم و دیدم داره به زمین میخوره که با نوک کفشش زنجیرش رو با پاش به سمت بالا اوارد و با دستش گرفت
&نمیدونستم اینقدر توی این کار حرفه ایی!🤔🫡
^از این به بعد بیشتر منو بشناس🫡😎
و سوال ماشین شد
منم سرمو از پنجره اواردم تو
*کی بود آرتین؟!
&یعنی تو نمیدونی!؟
*خواهرت دیگه!؟
&اینقدر شک داری؟!
*چمیدونم ازت بعید نیست
&نمیدونم چرا اینقدر انتظاراتت از من پایینه( یه آلوچه دهنش انداخت و رو به روش با تمسخر وایستاد)
*..
&عهه چرا قهر کردی من با هیچ دختری غیر از تو اینجوری مهربون نیستم و حرف نمیزنم
*فقط من نه؟!
&آره (با دهن پر)
*پس این دختره کی بود؟!
&خواهرم بود میگم به خدا من با......(با دهن پر)
*میدونم باشه باشه ببخشید من فکر نکردم خواهرته
&نمیدونم تو خری چیزی هستی یا نه!
( و بعد راشو کج کرد و داشت میرفت)
*(با حس تعجب و بد بهش نگاه کرد)
*دلت چوب میخواد نه؟!
&نه نه گوه خوردم.....( و فرار کرد)
*تک خنده ای کرد)
از زبان نویسنده
نیولا و مادرش وارد خونه شدن و بعد از احوال پرسی برادرش خواهرش رو محکم بغل کرد و خواهرش هم له شد و بهش یه فحش داد و با برادر زادش سلام کرد
^سلام کوچولو خوبی؟!
_من کوچولو نیستم
*عهه مامان این چه طرز رفتاره
ویو مادر نیولا
به پسر برادرم(ارتین) سلام و کردم اونم پشت مامانش قایم شد و مامانشم بخاطر حرفش به من دعواش کرد و بعد من رفتم پیش آرتین
^هی خُلِه
&ها؟!
^چه خونه ای داری یاااا
&میدونم عزیزم حالا بیشترشو ندیدی
^عهه پس بهم نشونش بده
&متأسفانه حوصله ندارم خودت تشریف ببر ببین
^🙄
&😏
بلند شدم برم پیش زن داداشم که نیولا پرید تو بغل داییش و باهاش بازی کرد
&آخه تو چقدر نازی
+مرسی دایی جوننن
^خب نیوتا چه خبر از حال و احوال
*هیچی بابا خوبیم و داریم هی با برادرت چانه میزنیم
^😅(خنده کرد)
^خب من کجا لباس عوض کنم
* بیا توی اتاق جونکوک وسایلتو بزار
_نه اتاق من جای وسایل اضافه نیست
*عهه مامانی یه کیفه دیگه
_....
*ولش کن برو بزار اونجا
^همیشه اینقدر با همه سرده!؟
*نه بابا خیلی خوب ارتباط بر قرار میکنه ولی از بچه های لوس خیلی بدش میاد. تازه شمارو دیده داره خودشو بزرگ میکنه
^آها باشه بعد من و نیولا کجا میخوابیم؟!
*اینجا که ۳ تا اتاق بیشتر نداره پس شما بچتون رو کنار کوک بزارید بخوابه البته اگه باهم کنار بیان
^آخه کنار هم ..بخوابن.!؟
*چیه مگه؟!
^یه ذره اونجوریه اخه ....
*بابا ولش کن باهم کاری ندارن که ولی خب هر جور راحتی تو توی اتاق ما میخوابی و رادین و زنش توی توی از اتاق ها و مامانت هم که توی حال
^آها باش مرسی
^نیولا بیا اینجااا
+بله مامان
^بیا لباستو عوض کن
.
.
.
براش انداختم و دیدم داره به زمین میخوره که با نوک کفشش زنجیرش رو با پاش به سمت بالا اوارد و با دستش گرفت
&نمیدونستم اینقدر توی این کار حرفه ایی!🤔🫡
^از این به بعد بیشتر منو بشناس🫡😎
و سوال ماشین شد
منم سرمو از پنجره اواردم تو
*کی بود آرتین؟!
&یعنی تو نمیدونی!؟
*خواهرت دیگه!؟
&اینقدر شک داری؟!
*چمیدونم ازت بعید نیست
&نمیدونم چرا اینقدر انتظاراتت از من پایینه( یه آلوچه دهنش انداخت و رو به روش با تمسخر وایستاد)
*..
&عهه چرا قهر کردی من با هیچ دختری غیر از تو اینجوری مهربون نیستم و حرف نمیزنم
*فقط من نه؟!
&آره (با دهن پر)
*پس این دختره کی بود؟!
&خواهرم بود میگم به خدا من با......(با دهن پر)
*میدونم باشه باشه ببخشید من فکر نکردم خواهرته
&نمیدونم تو خری چیزی هستی یا نه!
( و بعد راشو کج کرد و داشت میرفت)
*(با حس تعجب و بد بهش نگاه کرد)
*دلت چوب میخواد نه؟!
&نه نه گوه خوردم.....( و فرار کرد)
*تک خنده ای کرد)
از زبان نویسنده
نیولا و مادرش وارد خونه شدن و بعد از احوال پرسی برادرش خواهرش رو محکم بغل کرد و خواهرش هم له شد و بهش یه فحش داد و با برادر زادش سلام کرد
^سلام کوچولو خوبی؟!
_من کوچولو نیستم
*عهه مامان این چه طرز رفتاره
ویو مادر نیولا
به پسر برادرم(ارتین) سلام و کردم اونم پشت مامانش قایم شد و مامانشم بخاطر حرفش به من دعواش کرد و بعد من رفتم پیش آرتین
^هی خُلِه
&ها؟!
^چه خونه ای داری یاااا
&میدونم عزیزم حالا بیشترشو ندیدی
^عهه پس بهم نشونش بده
&متأسفانه حوصله ندارم خودت تشریف ببر ببین
^🙄
&😏
بلند شدم برم پیش زن داداشم که نیولا پرید تو بغل داییش و باهاش بازی کرد
&آخه تو چقدر نازی
+مرسی دایی جوننن
^خب نیوتا چه خبر از حال و احوال
*هیچی بابا خوبیم و داریم هی با برادرت چانه میزنیم
^😅(خنده کرد)
^خب من کجا لباس عوض کنم
* بیا توی اتاق جونکوک وسایلتو بزار
_نه اتاق من جای وسایل اضافه نیست
*عهه مامانی یه کیفه دیگه
_....
*ولش کن برو بزار اونجا
^همیشه اینقدر با همه سرده!؟
*نه بابا خیلی خوب ارتباط بر قرار میکنه ولی از بچه های لوس خیلی بدش میاد. تازه شمارو دیده داره خودشو بزرگ میکنه
^آها باشه بعد من و نیولا کجا میخوابیم؟!
*اینجا که ۳ تا اتاق بیشتر نداره پس شما بچتون رو کنار کوک بزارید بخوابه البته اگه باهم کنار بیان
^آخه کنار هم ..بخوابن.!؟
*چیه مگه؟!
^یه ذره اونجوریه اخه ....
*بابا ولش کن باهم کاری ندارن که ولی خب هر جور راحتی تو توی اتاق ما میخوابی و رادین و زنش توی توی از اتاق ها و مامانت هم که توی حال
^آها باش مرسی
^نیولا بیا اینجااا
+بله مامان
^بیا لباستو عوض کن
.
.
.
۳.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.