مافیای من 🪄
پارت ۵۹
تهیونگ : جیمین نگعتم بیای سرش داد بزنی
جیمین ؛ ات برووماشین
ات رفت ماشین
جیمین هم رفت
جیمین : قرار نیس وقتی قهر می کنی از خونه بزنی بیرون ( باداد
ات : به تو هیچ ربطی نداره ( باداد
جیمین : ات داری زیادی روی میکنی ( باداد
ات چیزی نگفت و ارم گریه کرد
جیمین : چرا خودت رو پرت کردی جلوی ماشیت
ات چیزی نگفت و گریه می کرد
جیمین : بسه گریه نکن جواب منو بده ( تغریبن با داد )
ات : نمی خوام تو این زندگی فاکی باشم . تو بچهههه دارییی اینو بفهممم لعنتییی
جیمین : ات اون بحث رو تمام کن بعد از اینکه تو رفتی من کاغذ و باز کردم ولی هیون نمی زاشت درش رو باز کنم فقط انکار می کرد داخلش رو باز کردم هیچی نبود
ات : یعنی جی
جیمین : اون فقط می خواست زندگیمون رو بهم بریزه
جیمین اون کاغذ رو نشونش داد
ات : ببخشبد ..
جیمین : ولی با تو یکی کار دارم ( با عصبانیا
جیمین : تو حق نداری اگر دعوا هم کنیم بری بیرون خودت رو بکشی
ات : چرا حق دارم
جیمین : ات ساکت شووو من شوهرتم بهت این اجازه رو نمیدم
ات : اجازه من دست خودمه به تو ربطی نداره
جیمین : یعنی چی به من ربط نداره ( با خنده عصبی )
ات : یعتی اینکه ربط نداره
جیمین ویو
عصابم خورد بود جه طور تونست خودش رو بکشه راه افتادیم وقتی ات رو نگاه کردم بی صدا گریه می کرد دلم براش سوخت واسه همین رفتم پارک
ات ویو
انقدر عصابم خورد بود نمی دونستم جیمین کجا میره تا اینکه جلوی یک پارک نگه داشت
ات : اینجا کجاس
جیمین : پیاده شو
ات و جیمین پیاده شدن
جیمین دست ات رو گرفت وکشید
تهیونگ : جیمین نگعتم بیای سرش داد بزنی
جیمین ؛ ات برووماشین
ات رفت ماشین
جیمین هم رفت
جیمین : قرار نیس وقتی قهر می کنی از خونه بزنی بیرون ( باداد
ات : به تو هیچ ربطی نداره ( باداد
جیمین : ات داری زیادی روی میکنی ( باداد
ات چیزی نگفت و ارم گریه کرد
جیمین : چرا خودت رو پرت کردی جلوی ماشیت
ات چیزی نگفت و گریه می کرد
جیمین : بسه گریه نکن جواب منو بده ( تغریبن با داد )
ات : نمی خوام تو این زندگی فاکی باشم . تو بچهههه دارییی اینو بفهممم لعنتییی
جیمین : ات اون بحث رو تمام کن بعد از اینکه تو رفتی من کاغذ و باز کردم ولی هیون نمی زاشت درش رو باز کنم فقط انکار می کرد داخلش رو باز کردم هیچی نبود
ات : یعنی جی
جیمین : اون فقط می خواست زندگیمون رو بهم بریزه
جیمین اون کاغذ رو نشونش داد
ات : ببخشبد ..
جیمین : ولی با تو یکی کار دارم ( با عصبانیا
جیمین : تو حق نداری اگر دعوا هم کنیم بری بیرون خودت رو بکشی
ات : چرا حق دارم
جیمین : ات ساکت شووو من شوهرتم بهت این اجازه رو نمیدم
ات : اجازه من دست خودمه به تو ربطی نداره
جیمین : یعنی چی به من ربط نداره ( با خنده عصبی )
ات : یعتی اینکه ربط نداره
جیمین ویو
عصابم خورد بود جه طور تونست خودش رو بکشه راه افتادیم وقتی ات رو نگاه کردم بی صدا گریه می کرد دلم براش سوخت واسه همین رفتم پارک
ات ویو
انقدر عصابم خورد بود نمی دونستم جیمین کجا میره تا اینکه جلوی یک پارک نگه داشت
ات : اینجا کجاس
جیمین : پیاده شو
ات و جیمین پیاده شدن
جیمین دست ات رو گرفت وکشید
۱۹.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.