DADY GEON
ددی جئون
همچی از اون روز بارونی شروع شد پسرک تو خیابون قدم میزد تو بارون شدید که بهتر بود گفت تو طوفان اون چه گناهی داشت که باید اینجوری زندگی میکرد بازم یه اشتباه کوچیک باعث شده بود پدرش اونو از خونه پرت کنه بیرون اونم تو این هوا
چطور یه مدر میتونست اینکاررو کنه این پسرک چه گناهی داشت اون فقط عاشق نقاشی بود و وقتی این رو به پدرش گفت پدرش اونو از خونه پرت کرد بیرون و از اون روز به بعد باهاش عین یه اشعال رفتار کرد و همینطور تو خیابون قدم میزد با یه شلوارک و تیشرت نازک داشت میرفت که خورد به یکی و افتاد زمین سری از جاش پاشد و معذرت خواهی کرد و دوباره رفت همبنزور میرفت که دوباره خورد به یوی ولی اینبار وقتی پاشد جئون جونگ کوک همکلاسیش رو دید
کوک:کیم اینجا چیکار میکنی؟
ته: م..من...خ..خب ...چیز...من..باید برم ببخشید
و با عجله رفت و رفت تو یه خوابگاه خوابید
فردا صبح برگشت خونه و لباساش رو عوض کرد و وسایلش رو برداشت و رفت مدرسه
زنگ خورد ولی اون هنوز نرسیده بود وقتی رسید ترس باعث شد کل تنش بلرزه اون از مدیرش میترسید ولی بازم حاظر جوابی میکرد رفت و اروم رفت بالا که مدیر صداش کرد و رفت دفتر و بعد کلی سرزنش شدن رفت سر کلاس
رفت سر جاش نشست
که کوک اومد تو کلاس همه از کوک میترسیدن ولی تهیونگ با اینکه میترسید باز کسی بهش چیزی میگفت حاظر جواب بود حتی جلوی پدرش وای میستاد ولی وقتی کوک رو میدید ترس تمام بدنش رو میگرفت
ویو کوک
رفتم تو کلاس که دیدم تهیونگ تشسته اون بچه حاظر جوابه ولی جلوی من عین یه توله ببره رفتم نشستم سر جام راستش حس های عجیبی بهش دارم وقتی کسی باهاش صمیمی میشه عصبی میشم یعنی عاشقش شدم؟من عاشقش شدم؟ امکان نداره ولی اون پسر خیلی باحاله
همچی از اون روز بارونی شروع شد پسرک تو خیابون قدم میزد تو بارون شدید که بهتر بود گفت تو طوفان اون چه گناهی داشت که باید اینجوری زندگی میکرد بازم یه اشتباه کوچیک باعث شده بود پدرش اونو از خونه پرت کنه بیرون اونم تو این هوا
چطور یه مدر میتونست اینکاررو کنه این پسرک چه گناهی داشت اون فقط عاشق نقاشی بود و وقتی این رو به پدرش گفت پدرش اونو از خونه پرت کرد بیرون و از اون روز به بعد باهاش عین یه اشعال رفتار کرد و همینطور تو خیابون قدم میزد با یه شلوارک و تیشرت نازک داشت میرفت که خورد به یکی و افتاد زمین سری از جاش پاشد و معذرت خواهی کرد و دوباره رفت همبنزور میرفت که دوباره خورد به یوی ولی اینبار وقتی پاشد جئون جونگ کوک همکلاسیش رو دید
کوک:کیم اینجا چیکار میکنی؟
ته: م..من...خ..خب ...چیز...من..باید برم ببخشید
و با عجله رفت و رفت تو یه خوابگاه خوابید
فردا صبح برگشت خونه و لباساش رو عوض کرد و وسایلش رو برداشت و رفت مدرسه
زنگ خورد ولی اون هنوز نرسیده بود وقتی رسید ترس باعث شد کل تنش بلرزه اون از مدیرش میترسید ولی بازم حاظر جوابی میکرد رفت و اروم رفت بالا که مدیر صداش کرد و رفت دفتر و بعد کلی سرزنش شدن رفت سر کلاس
رفت سر جاش نشست
که کوک اومد تو کلاس همه از کوک میترسیدن ولی تهیونگ با اینکه میترسید باز کسی بهش چیزی میگفت حاظر جواب بود حتی جلوی پدرش وای میستاد ولی وقتی کوک رو میدید ترس تمام بدنش رو میگرفت
ویو کوک
رفتم تو کلاس که دیدم تهیونگ تشسته اون بچه حاظر جوابه ولی جلوی من عین یه توله ببره رفتم نشستم سر جام راستش حس های عجیبی بهش دارم وقتی کسی باهاش صمیمی میشه عصبی میشم یعنی عاشقش شدم؟من عاشقش شدم؟ امکان نداره ولی اون پسر خیلی باحاله
۸.۳k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.