فصل دوم: ادامه پارت ۱۰
تهیونگ: با حوله درو واسه ی کدوم سگی باز میکنی؟ هوم؟
فک ا.ت از حرص و عصبانیت میلرزید...
نه تنها نمیدانست این مرد چطور پیدایش کرده...بلکه داشت از بوی عطر همیشگی اش دیوانه میشد...همان عطری که میتوانست اورا در صدم ثانیه غلام حلقه به گوش خود کند!...
اما از رو نرفت و با لجبازی گفت:
ا.ت: دلم بخواد لخت هم از این خراب شده میرم بیرون!...حالا هم پاتو بردار تا پای کل مردای ساختمون رو اینجا نکشیدم!
چشمان تهیونگ از خشم گشاد شد...
نمیفهمید.
این فرشته نمیفهمید اکنون نباید پا روی دم او بگذارد!
کیم تهیونگ آمده که ببوسد...
به آغوش بکشد و رفع دلتنگی کند...
تهیونگ: گم شو داخل ا.ت!...همین الان!
با نگاه تهدید و هشدار آمیزش حُکم کرد...اما نفهمید ا.ت چگونه چوب نوک تیز بیلیارد را برداشت و به ساق پایش کوبید!...
پایش را با درد زیاد پس کشید و به محض بسته شدن در...از سره لذت و شیفتگی زیاد به خنده افتاد.
اگر این دختر انقدر سرتق و وحشی نبود که عاشقش نمیشد...
صدای دخترک از پشت در میآمد:
ا.ت: از اینجا برو تا زنگ نزدم به زنت بیاد جمعت کنه!
زنش؟
زنش او بود...
فقط و فقط او...
آرام اما محکم به در کوبید و با صدایی که قدرت ازش میبارید لب باز کرد:
تهیونگ: ماده یوز وحشی!...هرکاری هم کنی بازم مالِ کیم تهیونگی!
تک خنده ی جذاب و مردانه ای از درد زد...و کلید اتاق را جلوی چشمش که شرارت از آن میبارید تکان داد...
اکنون شرارت یک پسر بچه ی لجباز و تخس در چشمانش فوران میزد!
در با یک هول خیلی کوچک تهیونگ باز شد...
ا.ت: لعنتی...لعنتی...لعنتییییی!
یک عروسک وحشی و دل شکسته...با حوله ای که از شانه اش پایین افتاده بود...درست مثل یک فرشته ی افسانه ای وسط اتاق ایستاده بود!...
تهیونگ: سلام هانی!
قلبش به تب و تاب افتاده بود...این مرد زیادی بلدش بود...
میدانست مرد تا چیزی که میخواهد را به دست نیاورد دست بر نمیدارد...
میدانست کیم تهیونگ آمده تا دوباره اورا مالِ خود کند!
ادامه دارد....
دیداری جنجالییی🔥😎
دیدار جنجالی دختری لجباز و پسری از او لجباز تر😂🥺💗
منتظر لایک و کامنت های خوشگلتون هستم:)))
شبتون پروانه ای^^^🦋
فک ا.ت از حرص و عصبانیت میلرزید...
نه تنها نمیدانست این مرد چطور پیدایش کرده...بلکه داشت از بوی عطر همیشگی اش دیوانه میشد...همان عطری که میتوانست اورا در صدم ثانیه غلام حلقه به گوش خود کند!...
اما از رو نرفت و با لجبازی گفت:
ا.ت: دلم بخواد لخت هم از این خراب شده میرم بیرون!...حالا هم پاتو بردار تا پای کل مردای ساختمون رو اینجا نکشیدم!
چشمان تهیونگ از خشم گشاد شد...
نمیفهمید.
این فرشته نمیفهمید اکنون نباید پا روی دم او بگذارد!
کیم تهیونگ آمده که ببوسد...
به آغوش بکشد و رفع دلتنگی کند...
تهیونگ: گم شو داخل ا.ت!...همین الان!
با نگاه تهدید و هشدار آمیزش حُکم کرد...اما نفهمید ا.ت چگونه چوب نوک تیز بیلیارد را برداشت و به ساق پایش کوبید!...
پایش را با درد زیاد پس کشید و به محض بسته شدن در...از سره لذت و شیفتگی زیاد به خنده افتاد.
اگر این دختر انقدر سرتق و وحشی نبود که عاشقش نمیشد...
صدای دخترک از پشت در میآمد:
ا.ت: از اینجا برو تا زنگ نزدم به زنت بیاد جمعت کنه!
زنش؟
زنش او بود...
فقط و فقط او...
آرام اما محکم به در کوبید و با صدایی که قدرت ازش میبارید لب باز کرد:
تهیونگ: ماده یوز وحشی!...هرکاری هم کنی بازم مالِ کیم تهیونگی!
تک خنده ی جذاب و مردانه ای از درد زد...و کلید اتاق را جلوی چشمش که شرارت از آن میبارید تکان داد...
اکنون شرارت یک پسر بچه ی لجباز و تخس در چشمانش فوران میزد!
در با یک هول خیلی کوچک تهیونگ باز شد...
ا.ت: لعنتی...لعنتی...لعنتییییی!
یک عروسک وحشی و دل شکسته...با حوله ای که از شانه اش پایین افتاده بود...درست مثل یک فرشته ی افسانه ای وسط اتاق ایستاده بود!...
تهیونگ: سلام هانی!
قلبش به تب و تاب افتاده بود...این مرد زیادی بلدش بود...
میدانست مرد تا چیزی که میخواهد را به دست نیاورد دست بر نمیدارد...
میدانست کیم تهیونگ آمده تا دوباره اورا مالِ خود کند!
ادامه دارد....
دیداری جنجالییی🔥😎
دیدار جنجالی دختری لجباز و پسری از او لجباز تر😂🥺💗
منتظر لایک و کامنت های خوشگلتون هستم:)))
شبتون پروانه ای^^^🦋
۵.۳k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.