فیک کوک ( عشق ) پارت 2
از زبان ا/ت :
دست به سینه شدم و گفتم : میشه برید اونور اقا!!
گفت : لطفا با اسم صدام کن.
گفتم : خب.......
سرمو بردم سمت راست و گفتم : اسمت چیه؟
گفت : جونگ کوک.
بهش نگاه کردم و گفتم : اقا جونگ کوک میزاری رد شم؟!!!
گفت : باشه برو.
بعد رفت اونور بهش نگاه کردم و و اخم کردم و اون لبخند زد. ( ایششش)
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه.
وقتی رسیدم خیلی ناراحت بودم. چون دیگه مامان و بابام پیشم نبودن.
اونا 1 سال پیش از دنیا رفتن. رفتم توی اتاقم و ارایشم رو پاک کردم. عکس مامان بابامو برداشتم و گرد و خاکشو با دست پاک کردم.
اروم گفتم : کاش الان پیشم بودیم.
بعد رفتم رو تختم و خوابیدم.
( صبح)
صبح پاشدم و دست و صورتمو شستم بعد یه رژ قرمز بایه خط چشم مشکی و رژ گونه صورتی کم رنگ زدم. یه نیم تنه مشکی با یه شلوار جین تنم کردم.
موهامو باز کردم رفتم سمت رستوران.
وقتی رسیدم لباس کارمو پوشیدم و رفتم که سفارش بگیرم. نهال هنوز نیومده بود. بهش زنگ زدم و گفتم : دختر تو کجایی؟
گفت : تو راهم.
قطع کرد و رفتم سر کارم.
رفتم سر میز که جونگ کوک رو دیدم. اوففف بازم این.
گفتم : سفارش لطفا.
بعد یه لبخند مهربون زدم. یه نفس عمیق کشید و بهم نگاه کرد و گفت : می خوام یه دل سیر بهت نگاه کنم .
چشامو گرد کردم و گفتم : سفارش لطفا اقا.
گفت : من که سفارشمو دادم!!
بلند داد زدم و گفتم : اقا مسخره بازی در نیارید اگه چیزی نمی خواین برید.
بلند شد و گفت : اگه مسخره بازی در بیارم چی میشه.
بعد صورتشو نزدیکم کرد. همه داشتن بهمون نگاه می کردن که رییس اومد گفت : ا/ت اینجا چه خبره رستوران رو گذاشتین رو سرتون؟!!!
گفتم : من باید برم.
بعد رد شدم و رفتم رییسم گفت : ارمین تو بیا سفارش رو بگیر.
رفتم توی دستشویی و دستمو اب زدم. می خواستم صورتمم اب بزنم ولی ارایشم پاک می شد داشتم توی اینه به خودم نگاه می کردم که جونگ کوک اومد تو برگشتم و بهش نگاه کردم و گفتم : تو اینجا چیکار می کنی می خوای اذیتم کنی؟
گفت : نه
گفتم : پس برو
لبخند زد و از جاش تکون نخورد. رفتم سمتش که از بغلش رد شدم برم سر کارم که دستشو گذاشت رو دیوار برگشتم که از اونور برم باز دستشو گذاشت. چپ و راستم بسته بودن بهم گفت : نگام کن.
گفتم : نمی خوام.
گفت : اگه نگام نکنی........
گفتم : ها؟ چی میشه؟ بگو!
گفت : خیلی بد میشه....... خیلی.
همچنان بهش نگاه نمیکردم که دیدم داره صورتشو بهم نزدیک میکنه. ترسیدم و بهش نگاه کردم و گفتم : ولم کن برم.
چشام پر اشک شد که دستاشو برداشت و اروم گفت : ایندفعه در رفتی ولی دفعه بعد رحم ندارم.
اشکامو پاک کردم و رفتم بیرون.
۰۰۰۰۰
پارت بعدی یکم دیر میشه کیوتا ♡
دست به سینه شدم و گفتم : میشه برید اونور اقا!!
گفت : لطفا با اسم صدام کن.
گفتم : خب.......
سرمو بردم سمت راست و گفتم : اسمت چیه؟
گفت : جونگ کوک.
بهش نگاه کردم و گفتم : اقا جونگ کوک میزاری رد شم؟!!!
گفت : باشه برو.
بعد رفت اونور بهش نگاه کردم و و اخم کردم و اون لبخند زد. ( ایششش)
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه.
وقتی رسیدم خیلی ناراحت بودم. چون دیگه مامان و بابام پیشم نبودن.
اونا 1 سال پیش از دنیا رفتن. رفتم توی اتاقم و ارایشم رو پاک کردم. عکس مامان بابامو برداشتم و گرد و خاکشو با دست پاک کردم.
اروم گفتم : کاش الان پیشم بودیم.
بعد رفتم رو تختم و خوابیدم.
( صبح)
صبح پاشدم و دست و صورتمو شستم بعد یه رژ قرمز بایه خط چشم مشکی و رژ گونه صورتی کم رنگ زدم. یه نیم تنه مشکی با یه شلوار جین تنم کردم.
موهامو باز کردم رفتم سمت رستوران.
وقتی رسیدم لباس کارمو پوشیدم و رفتم که سفارش بگیرم. نهال هنوز نیومده بود. بهش زنگ زدم و گفتم : دختر تو کجایی؟
گفت : تو راهم.
قطع کرد و رفتم سر کارم.
رفتم سر میز که جونگ کوک رو دیدم. اوففف بازم این.
گفتم : سفارش لطفا.
بعد یه لبخند مهربون زدم. یه نفس عمیق کشید و بهم نگاه کرد و گفت : می خوام یه دل سیر بهت نگاه کنم .
چشامو گرد کردم و گفتم : سفارش لطفا اقا.
گفت : من که سفارشمو دادم!!
بلند داد زدم و گفتم : اقا مسخره بازی در نیارید اگه چیزی نمی خواین برید.
بلند شد و گفت : اگه مسخره بازی در بیارم چی میشه.
بعد صورتشو نزدیکم کرد. همه داشتن بهمون نگاه می کردن که رییس اومد گفت : ا/ت اینجا چه خبره رستوران رو گذاشتین رو سرتون؟!!!
گفتم : من باید برم.
بعد رد شدم و رفتم رییسم گفت : ارمین تو بیا سفارش رو بگیر.
رفتم توی دستشویی و دستمو اب زدم. می خواستم صورتمم اب بزنم ولی ارایشم پاک می شد داشتم توی اینه به خودم نگاه می کردم که جونگ کوک اومد تو برگشتم و بهش نگاه کردم و گفتم : تو اینجا چیکار می کنی می خوای اذیتم کنی؟
گفت : نه
گفتم : پس برو
لبخند زد و از جاش تکون نخورد. رفتم سمتش که از بغلش رد شدم برم سر کارم که دستشو گذاشت رو دیوار برگشتم که از اونور برم باز دستشو گذاشت. چپ و راستم بسته بودن بهم گفت : نگام کن.
گفتم : نمی خوام.
گفت : اگه نگام نکنی........
گفتم : ها؟ چی میشه؟ بگو!
گفت : خیلی بد میشه....... خیلی.
همچنان بهش نگاه نمیکردم که دیدم داره صورتشو بهم نزدیک میکنه. ترسیدم و بهش نگاه کردم و گفتم : ولم کن برم.
چشام پر اشک شد که دستاشو برداشت و اروم گفت : ایندفعه در رفتی ولی دفعه بعد رحم ندارم.
اشکامو پاک کردم و رفتم بیرون.
۰۰۰۰۰
پارت بعدی یکم دیر میشه کیوتا ♡
۳۱.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.