عشق یا قتل پ ۱۷ ق ۳
پ ۱۷ ق ۳ : تهیونگ...دیگه نیازی نیست قایمش کنی دیدمش!
+ تو اینجا چیکار داری؟
تهیونگ.....حافظه ات....برگشته نه؟
کلتمو گذاشتم سر جاش
+ اهوم احتمالا
تهیونگ....یعنی با این وجود حتی دلت نیومد بیای پیش من؟ نمیدونی هر شب و روز چقدر نگرانت بودم!؟
طرف چشماش نگاه کردم....به سرخی تفاوتی نداشت!.....کم از کم خودمم حتما با این حرفا چشمام قرمز شده بود
+ نمیتونستم......یعنی....حافظه ام..... درد ناکه....
تهیونگ.....توهم یه کیلر شدی؟ اسلحه به دستت میگیری؟ تیر شلیک میکنی ا/ت؟
+ م.من....نمیدونم.....نمیدونم یهو اینطوری شدم فقط...وقتی حافظه ام رو بدست آوردم.....این کلت خیلی چیزا رو برام روشن کرد!....چیزایی ک جلو چشمام بودن....ولی پنهانشون میکردن!
تهیونگ....یعنی...تو تغییر کردی؟
+ تغییر.....نه من....من چرا باید تغییر کنم؟
تهیونگ....تو ا/ت ی من نیستی!....ا/ت ی من نه به کلت علاقه داشت نه به اینجور لباسا! .... من نمیشناسمت ا/ت تو ... تو خیلی فرق کردی!..... اون جونگ کوک چه بلایی سرت آورده؟....چرا تغییر کردی؟
+ تهیونگ...من...نه اینا ..... جونگ کوک
زبونم بند شده بود ....... رودخانه ای عظیم ازچشمام جاری بود.....تحمل حرفای تهیونگ....دردناک تر از همیشه بود.....من....یعنی من تغییر کردم؟؟
به کسی ک پشتش بود گفت
تهیونگ....بریم به کارامون بعدا میرسیم!....مزاحم لازم نداریم!
دختری پشتش نمایان شد ک کنار ماشین ایستاده بود.......امکان نداشت!.....اون ....اون ......چقدر شبیه.. ...... امکان نداره اون ک مُرده بود!!
+ تو اینجا چیکار داری؟
تهیونگ.....حافظه ات....برگشته نه؟
کلتمو گذاشتم سر جاش
+ اهوم احتمالا
تهیونگ....یعنی با این وجود حتی دلت نیومد بیای پیش من؟ نمیدونی هر شب و روز چقدر نگرانت بودم!؟
طرف چشماش نگاه کردم....به سرخی تفاوتی نداشت!.....کم از کم خودمم حتما با این حرفا چشمام قرمز شده بود
+ نمیتونستم......یعنی....حافظه ام..... درد ناکه....
تهیونگ.....توهم یه کیلر شدی؟ اسلحه به دستت میگیری؟ تیر شلیک میکنی ا/ت؟
+ م.من....نمیدونم.....نمیدونم یهو اینطوری شدم فقط...وقتی حافظه ام رو بدست آوردم.....این کلت خیلی چیزا رو برام روشن کرد!....چیزایی ک جلو چشمام بودن....ولی پنهانشون میکردن!
تهیونگ....یعنی...تو تغییر کردی؟
+ تغییر.....نه من....من چرا باید تغییر کنم؟
تهیونگ....تو ا/ت ی من نیستی!....ا/ت ی من نه به کلت علاقه داشت نه به اینجور لباسا! .... من نمیشناسمت ا/ت تو ... تو خیلی فرق کردی!..... اون جونگ کوک چه بلایی سرت آورده؟....چرا تغییر کردی؟
+ تهیونگ...من...نه اینا ..... جونگ کوک
زبونم بند شده بود ....... رودخانه ای عظیم ازچشمام جاری بود.....تحمل حرفای تهیونگ....دردناک تر از همیشه بود.....من....یعنی من تغییر کردم؟؟
به کسی ک پشتش بود گفت
تهیونگ....بریم به کارامون بعدا میرسیم!....مزاحم لازم نداریم!
دختری پشتش نمایان شد ک کنار ماشین ایستاده بود.......امکان نداشت!.....اون ....اون ......چقدر شبیه.. ...... امکان نداره اون ک مُرده بود!!
۴۵.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۰