سناریو تک پارتی مویچیرو
مویچیرو و ا/ت هنوز ازدواج نکردن
بعد از یه ماموریت برگشتم خونه دیدم مویچیرو رو مبل نشسته داره فیلم میبینه و بستنی میخوره بهش گفتم:حدس میزنی امروز چه روزیه؟گفت:نمیدونم از کجا باید بدونم؟منم ناراحت شدم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم رفتم رو تخت دراز کشیدم که از شدت خستگی خوابم برد. مویچیرو تو ذهنش:چرا نباید یادم باشه؟بعد تقریبا دو ساعت دیدم یکی اومد تو اتاق رو خودم پتو کشیدم چون یه لباس فوق لختی تنم بود (تو خواب و بیداری بودم)دیدم مویچیرو گفت:چرا نباید یادم باشه که یهو افتاد تو بغلم (خوابش برد)🥲🥲🥲🥲ا/ت:ها چییییییییی نکنه مردی!!!!یا خدا چیکار کنمممم!!!!!! راستی چی گفتی؟ مویچیرو:تو خواب و بیداری:چرا یادم نباش.... ا/ت:اها.... مویچیرو کلا خوابش برده بود رو پام 🥲🥲🥲🥲🥲🥲 بعد از اینکه بیدار شد بهم گفت که حوصلم سر رفته بیا بریم یه جایی ا/ت:باشه مویچیرو:یه پیراهنی چیزی بپوش ا/ت:برای چی؟ مویچیرو:حالا تو چیکار داری؟بپوش دیگه! ات:خب هوا سرده! مویچیرو:دوس دارم بدنتو ببینم!عهه!ات:خب باشه لباسمو پوشیدم دیدم مویچیرو هنوز تو گوشیشه ات:خب بلند شو برو لباس بپوش دیگه! مویچیرو:وایی ترسیدم خوب حالا (رفت پوشید)سوار ماشین شدیم رفتیم یه سالن بزرگی اونجا همه بودن (هاشیراها حتی اونا که مردن(کانائه) ) که معلوم بود پشت سرشون یه میز یه همچین چیزی بود که یهو همه گفتن تولدت مبارک!!!!لپام قرمز شده بود که یهو خود به خود پریدم تو بغل مویچیرو 🥲🥲🥲🥲مویچیرو هم منو بغل کرد بعد جلوم زانو زد و گفت:با من ازدواج میکنی؟؟ منم قبول کردم و الان ۵ ساله با همیم و ۲ تا بچه داریم🥲🥲🥲🥲🥲🥲
بعد از یه ماموریت برگشتم خونه دیدم مویچیرو رو مبل نشسته داره فیلم میبینه و بستنی میخوره بهش گفتم:حدس میزنی امروز چه روزیه؟گفت:نمیدونم از کجا باید بدونم؟منم ناراحت شدم و رفتم تو اتاق و درو محکم بستم رفتم رو تخت دراز کشیدم که از شدت خستگی خوابم برد. مویچیرو تو ذهنش:چرا نباید یادم باشه؟بعد تقریبا دو ساعت دیدم یکی اومد تو اتاق رو خودم پتو کشیدم چون یه لباس فوق لختی تنم بود (تو خواب و بیداری بودم)دیدم مویچیرو گفت:چرا نباید یادم باشه که یهو افتاد تو بغلم (خوابش برد)🥲🥲🥲🥲ا/ت:ها چییییییییی نکنه مردی!!!!یا خدا چیکار کنمممم!!!!!! راستی چی گفتی؟ مویچیرو:تو خواب و بیداری:چرا یادم نباش.... ا/ت:اها.... مویچیرو کلا خوابش برده بود رو پام 🥲🥲🥲🥲🥲🥲 بعد از اینکه بیدار شد بهم گفت که حوصلم سر رفته بیا بریم یه جایی ا/ت:باشه مویچیرو:یه پیراهنی چیزی بپوش ا/ت:برای چی؟ مویچیرو:حالا تو چیکار داری؟بپوش دیگه! ات:خب هوا سرده! مویچیرو:دوس دارم بدنتو ببینم!عهه!ات:خب باشه لباسمو پوشیدم دیدم مویچیرو هنوز تو گوشیشه ات:خب بلند شو برو لباس بپوش دیگه! مویچیرو:وایی ترسیدم خوب حالا (رفت پوشید)سوار ماشین شدیم رفتیم یه سالن بزرگی اونجا همه بودن (هاشیراها حتی اونا که مردن(کانائه) ) که معلوم بود پشت سرشون یه میز یه همچین چیزی بود که یهو همه گفتن تولدت مبارک!!!!لپام قرمز شده بود که یهو خود به خود پریدم تو بغل مویچیرو 🥲🥲🥲🥲مویچیرو هم منو بغل کرد بعد جلوم زانو زد و گفت:با من ازدواج میکنی؟؟ منم قبول کردم و الان ۵ ساله با همیم و ۲ تا بچه داریم🥲🥲🥲🥲🥲🥲
۳۷۱
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.