پارت ۸ : Black Woolf
کوک : آخ جون رسیدیم
و پیاده شدن
جیهوپ : بریم اون مغازه
و داخلش شدن
هرکدوم به یه قسمتی رفتن تا با توجه به سلیقه هاشون لباس بردارن
کوک رفت سمت رگال لباسی که پلیور های رنگی و خوشگل داشت دونه دونه لباس ها رو نگاه میکرد تا اینکه یه پلیور خوشگل سفید دید خیلی قشنگ بود از همون مدل دوتا دیگه هم بود یکم به جیهوپ و جیمین خیره شد دقیقا سایز اونا بود پس اون دوتا پلیورم برداشت و برگشت و با دیدن کسی که پشت سرشه نفسش رفت
اون همون کیم بود همون گولاخ عوضی مزاحم بی ادب
تهیونگ : به به توله خرگوش چخبر ؟
کوک توجهی بهش نکرد و دوباره شروع به دیدن پلیورها کرد
این بی توجهی تهیونگ رو عصبانی کرد پس از شونه ها ی جونگ کوک گرفت و اون رو به سمت خودش برگردوند
تهیونگ : وقتی باهات صحبت میکنم جوابمو بده فهمیدی ( عصبی )
جونگ کوک : من زبون گولاخ و خرسارو بلند نیستم ( با عصبانیت )
از این بلبل زبونی پسر تهیونگ جا خورد
ولی توی چهرش نشون نداد
تهیونگ : انگاری قراره جفتک بپرونی نه
کوک : مگه من حیونم ( آخم کیوت )
با اون اخم کیوت برای بار هزارم قلب تهیونگ آب شد
تهیونگ : تو یه توله خرگوش کیوتی و با اون دستای کشیده و رگای بیرون زده موهای جونگ کوک رو به هم ریخت
کوک : چرا موهای منو هم ریختییییی ( اخم کیوت )
تهیونگ : دوس داشتم ( با لبخند مستطیلی )
کوک : تو خی که با دیدن شخص پشت سر پسر حرفش رو خورد و چشماش رو از ترس حاله ای از اشک و ترس پوشوند
تهیونگ تا حالت پسر رو دید برگشت سمتش و یونگی رو دید
یونگی : به به خرگوشک چه خبر
تهیونگ برگشت سمت کوک و تا حال کوک رو دید دست گذاشت روی صورت کوک صورتش سرد بود و میلرزید یعنی چخ اتفاقی افتاده
تهیونگ : کوک حالت خوبه عزیزم
کوک : یووو.....ننن..گیییی ( سکسکه )
و بعد همه لباسایی که دستش بود رو انداخت زمین و رفت دست دوتا دیگه پسر رو گرفت و رفت
سریع رفتن دنبالش که دیدم اون پسره یونگی هم دنبالم داره میاد و هی داد میکشه جیمین وایسا و گرنه خودم میکشت آنقدر دویدیم که دیگه گمشون کردیم
اون پسره یونگی نفس نفس میزد یقشو گرفتم و یه مشت حواله ی صورتش کردم
تهیونگ : چیکارش داشتی هان ( عربده )
یونگی : به توچه ( عربده )
تهیونگ : دارم بهت میکم چیکار اون پسر بچه داشتی از ترس به سکسکه افتاده بود ( عربده )
یونگی : منم گفتم به توچه ( داد )
تهیونگ : هههه ( پوزخند )
و یه مشت محکم تر زد توی شکم یونگی و یونگی هم کم نیاورد و شروع کرد به زدنش و باهم دیگه درگیر شدن
که آخرش تهیونگ بسکه یونگی رو زد یونگی بیهوش افتاد و تهیونگ یکی از بادیگارداشو سپرد تا مواظب یونگی باشه و ببرتش بیمارستان
< کوک >
با جیمین دویدم تا جایی که دیگه داشت پاهام فلج میشد ولی کم نیاوردم و دویدم تا اینکه گممون کردن سه تایی نفس نفس میزدیم
و پیاده شدن
جیهوپ : بریم اون مغازه
و داخلش شدن
هرکدوم به یه قسمتی رفتن تا با توجه به سلیقه هاشون لباس بردارن
کوک رفت سمت رگال لباسی که پلیور های رنگی و خوشگل داشت دونه دونه لباس ها رو نگاه میکرد تا اینکه یه پلیور خوشگل سفید دید خیلی قشنگ بود از همون مدل دوتا دیگه هم بود یکم به جیهوپ و جیمین خیره شد دقیقا سایز اونا بود پس اون دوتا پلیورم برداشت و برگشت و با دیدن کسی که پشت سرشه نفسش رفت
اون همون کیم بود همون گولاخ عوضی مزاحم بی ادب
تهیونگ : به به توله خرگوش چخبر ؟
کوک توجهی بهش نکرد و دوباره شروع به دیدن پلیورها کرد
این بی توجهی تهیونگ رو عصبانی کرد پس از شونه ها ی جونگ کوک گرفت و اون رو به سمت خودش برگردوند
تهیونگ : وقتی باهات صحبت میکنم جوابمو بده فهمیدی ( عصبی )
جونگ کوک : من زبون گولاخ و خرسارو بلند نیستم ( با عصبانیت )
از این بلبل زبونی پسر تهیونگ جا خورد
ولی توی چهرش نشون نداد
تهیونگ : انگاری قراره جفتک بپرونی نه
کوک : مگه من حیونم ( آخم کیوت )
با اون اخم کیوت برای بار هزارم قلب تهیونگ آب شد
تهیونگ : تو یه توله خرگوش کیوتی و با اون دستای کشیده و رگای بیرون زده موهای جونگ کوک رو به هم ریخت
کوک : چرا موهای منو هم ریختییییی ( اخم کیوت )
تهیونگ : دوس داشتم ( با لبخند مستطیلی )
کوک : تو خی که با دیدن شخص پشت سر پسر حرفش رو خورد و چشماش رو از ترس حاله ای از اشک و ترس پوشوند
تهیونگ تا حالت پسر رو دید برگشت سمتش و یونگی رو دید
یونگی : به به خرگوشک چه خبر
تهیونگ برگشت سمت کوک و تا حال کوک رو دید دست گذاشت روی صورت کوک صورتش سرد بود و میلرزید یعنی چخ اتفاقی افتاده
تهیونگ : کوک حالت خوبه عزیزم
کوک : یووو.....ننن..گیییی ( سکسکه )
و بعد همه لباسایی که دستش بود رو انداخت زمین و رفت دست دوتا دیگه پسر رو گرفت و رفت
سریع رفتن دنبالش که دیدم اون پسره یونگی هم دنبالم داره میاد و هی داد میکشه جیمین وایسا و گرنه خودم میکشت آنقدر دویدیم که دیگه گمشون کردیم
اون پسره یونگی نفس نفس میزد یقشو گرفتم و یه مشت حواله ی صورتش کردم
تهیونگ : چیکارش داشتی هان ( عربده )
یونگی : به توچه ( عربده )
تهیونگ : دارم بهت میکم چیکار اون پسر بچه داشتی از ترس به سکسکه افتاده بود ( عربده )
یونگی : منم گفتم به توچه ( داد )
تهیونگ : هههه ( پوزخند )
و یه مشت محکم تر زد توی شکم یونگی و یونگی هم کم نیاورد و شروع کرد به زدنش و باهم دیگه درگیر شدن
که آخرش تهیونگ بسکه یونگی رو زد یونگی بیهوش افتاد و تهیونگ یکی از بادیگارداشو سپرد تا مواظب یونگی باشه و ببرتش بیمارستان
< کوک >
با جیمین دویدم تا جایی که دیگه داشت پاهام فلج میشد ولی کم نیاوردم و دویدم تا اینکه گممون کردن سه تایی نفس نفس میزدیم
۶.۶k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.