پارت ۱۳
(ا/ت ویو)
۱ ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز توی بار بودم....عکس و فیلم های درجه یکی گرفته بودم و بخاطر همین خیلی خوشحال بودم...البته اگه دوباره بلایی سرشون نیاد.......بخاطر کار خوبم، خودمو به یه بطری سوجو مهمون کردم........تقریبا مست بودم.......نگاهی به ساعت گوشیم انداختم......1:14........وای.....فکر کنم زیادی اینجا موندم.......از روی صندلی که جلوی کانتر بار بود بلند شدم و به سمت در رفتم.......با اینکه ساعت ۱ شب بود اما هنوز بار شلوغی خودش رو داشت.........سرم توی گوشیم بود و داشتم تاکسی اینترنتی می گرفتم که حس کردم سرم خورد به چیزی........هر چی بود دیوار نبود........سرمو آروم بلند کردم.......که........قیافه ی اون عوضی رو دیدم
£سلام......مادام کیم.....
+هه....(پوزخند)
£از دیدنم خوشحال نیستی؟
+باید باشم؟
£خب به عنوان دوست پسر قبلیت چرا.......باید باشی.....
+.......(پوزخند)
£انتظار نداشتم همچین جایی ببینمت.......اون موقع ها میگفتی از بار خوشت نمیاد.......انگار بعد از من عوض شدی.....
+اما من می بینم که تو اصلا عوض نشدی.......هنوز همون عوضی هستی که بودی......امشب می خوای کدوم یکی از این دخترای بیچاره رو بدبخت کنی؟ها؟
£ای بابا......بعد از چند وقت همو دیدیم که تیکه بار هم کنیم.....بیا از روزای خوشمون یاد کنیم....ها.....موافق نیستی؟
+برو کنار که اصلا حوصله ی تو یکی رو ندارم......
سعی داشتم از کنارش رد بشمو برم اما دستم توی دستاش قفل شد......
£گوش تلخ بازی درنیار دیگه........دوست داری جای یکی از همون دخترایی باشی که به قول تو امشب می خوام بدبختشون کنم؟هم؟
سعی داشتم دستمو آزاد کنم ولی نمیشد
+ولم کن عوضی
£بیا و یه امشب و مال من باش......به نظر مستم میای........همه چیز برای من و تو امشب مهیا شده مادام........
+ساکت شو....
(کوک ویو)
ساعت ۱ بود......میخواستم هر چه زودتر از این مکان کوفتی برم بیرون........ولی یه دختره عین کنه بهم چسبیده بود و ولم نمی کرد......راستش نمی دونم چرا ولی یه ذره ذهنم درگیر ا/ت هم بود که امشب چیکارا کرده.......مخصوصا با اون تیپش ......
همینجوری داشتم به زر زدنای دختره گوش میدادم که با صحنه ای که دیدم یه لحظه به چشمام شک کردم........اون ا/ت بود......نه اشتباه می کنم.....چرا واقعا خودشه.......داشت تقلا می کرد که خودشو از دست اون مرتیکه آزاد کنه......اون کی بود.......مرتیکه ی عوضی......بدوم توجه به حرفای دختره بلند شدم به سمت ا/ت و مرده رفتم
(نویسنده)
+ایییییی.......گفتم نمی خوام عوضی......ولمممم کنننن
ا/ت در حال تلاش برای آزاد شدن از دست اون مرد بود که جونگ کوک محکم مچ دست پسره رو که دست ا/ت توش زندانی بود گرفت ولی با حالت آروم گفت:
-یاد نگرفتی که به اموال دیگران دست نزنی
£هن؟
-کری یا خودتو به کری می زنی (همچنان آروم)
£جنابعالی کی باشن؟
-صاحب این اموال
£هه.....چرا چرت و پرت میگی؟
-دستشو ول کن(کمی عصبانیت)
£ول نکنم چی میشه؟
-اون وقت مجبورم تک تک اعضای صورتتو بیارم پایین.....
ا/ت که تمام مدت با تعجب به مکالمه ی بینشون گوش داده بود
لب باز کرد و با ترس گفت
+جو...نگ.....ک...وک
£وایسا ببینم اصلا تو چیکارشی
پسره ول کن نبود و همچنان مچ ا/ت توی دستش بود
-دوست پسرشم عوضی(کمی عصبانیت و با کمی صدای بلند)
اینو که شنید مچ ا/ت رو ول کرد
ا/ت که هنوز توی شوک کارای جونگ کوک بود با تعجب به صحنه ی روبه روش خیره شده بود و عکس العملی نشون نمیداد........
که پسره ادامه داد
£هه......خوشتیپی.......فکر می کنم ازت بعید باشه یه اینجور هرزه ای دوست دخترت باشه
جونگ کوک ،کلمه ی هرزه رو که شنید ناخودآگاه به سمت پسر خیز برداشت و یقه ی پیرهنشو توی دستش گرفت
-جرئت داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن(عصبانیت)
£حالا من کَرَم یا تو کری؟ گفتم...........که........ازت.....بعیده
ا/ت که تا اون موقع حتی حرکتی ازش سر نزده بود......با دیدن صحنه ی روبه روش سریع به خودش اومد......پسره سر نترسی داشت و بخاطر همین داشت دوباره جملشو تکرار می کرد......ا/ت که میدونست جونگ کوک با شنیدن دوباره ی اون جمله پسر، رو به روش رو میکشه ......سریع به سمتشون قدم برداشت و بازوی جونگ کوک و گرفت و با ترس گفت
+جونگ کوک.....ولش کن....بیا بریم
پسر با شنیدن صدای ا/ت حرفشو نصفه رها کرد
همچنان یقه ی پیراهن پسر توی دست جونگ کوک زندانی بود.....
+جونگ کوک خواهش می کنم.......لطفا
لطفا......جان ا/ت ولش کن
ناگهان جونگ کوک یقه ی پسر رو با تحقیرانه ترین شکل ممکن رها کرد......و پوزخندی دنبالش زد
آروم درگوشش زمزمه کرد
-اینبار و خیلی شانس آوردی جوجه
جونگ کوک منتظر جوابی از طرف پسر بود که ا/ت بازوشو محکم کشید و از اون قسمت دورش کرد................
۱ ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز توی بار بودم....عکس و فیلم های درجه یکی گرفته بودم و بخاطر همین خیلی خوشحال بودم...البته اگه دوباره بلایی سرشون نیاد.......بخاطر کار خوبم، خودمو به یه بطری سوجو مهمون کردم........تقریبا مست بودم.......نگاهی به ساعت گوشیم انداختم......1:14........وای.....فکر کنم زیادی اینجا موندم.......از روی صندلی که جلوی کانتر بار بود بلند شدم و به سمت در رفتم.......با اینکه ساعت ۱ شب بود اما هنوز بار شلوغی خودش رو داشت.........سرم توی گوشیم بود و داشتم تاکسی اینترنتی می گرفتم که حس کردم سرم خورد به چیزی........هر چی بود دیوار نبود........سرمو آروم بلند کردم.......که........قیافه ی اون عوضی رو دیدم
£سلام......مادام کیم.....
+هه....(پوزخند)
£از دیدنم خوشحال نیستی؟
+باید باشم؟
£خب به عنوان دوست پسر قبلیت چرا.......باید باشی.....
+.......(پوزخند)
£انتظار نداشتم همچین جایی ببینمت.......اون موقع ها میگفتی از بار خوشت نمیاد.......انگار بعد از من عوض شدی.....
+اما من می بینم که تو اصلا عوض نشدی.......هنوز همون عوضی هستی که بودی......امشب می خوای کدوم یکی از این دخترای بیچاره رو بدبخت کنی؟ها؟
£ای بابا......بعد از چند وقت همو دیدیم که تیکه بار هم کنیم.....بیا از روزای خوشمون یاد کنیم....ها.....موافق نیستی؟
+برو کنار که اصلا حوصله ی تو یکی رو ندارم......
سعی داشتم از کنارش رد بشمو برم اما دستم توی دستاش قفل شد......
£گوش تلخ بازی درنیار دیگه........دوست داری جای یکی از همون دخترایی باشی که به قول تو امشب می خوام بدبختشون کنم؟هم؟
سعی داشتم دستمو آزاد کنم ولی نمیشد
+ولم کن عوضی
£بیا و یه امشب و مال من باش......به نظر مستم میای........همه چیز برای من و تو امشب مهیا شده مادام........
+ساکت شو....
(کوک ویو)
ساعت ۱ بود......میخواستم هر چه زودتر از این مکان کوفتی برم بیرون........ولی یه دختره عین کنه بهم چسبیده بود و ولم نمی کرد......راستش نمی دونم چرا ولی یه ذره ذهنم درگیر ا/ت هم بود که امشب چیکارا کرده.......مخصوصا با اون تیپش ......
همینجوری داشتم به زر زدنای دختره گوش میدادم که با صحنه ای که دیدم یه لحظه به چشمام شک کردم........اون ا/ت بود......نه اشتباه می کنم.....چرا واقعا خودشه.......داشت تقلا می کرد که خودشو از دست اون مرتیکه آزاد کنه......اون کی بود.......مرتیکه ی عوضی......بدوم توجه به حرفای دختره بلند شدم به سمت ا/ت و مرده رفتم
(نویسنده)
+ایییییی.......گفتم نمی خوام عوضی......ولمممم کنننن
ا/ت در حال تلاش برای آزاد شدن از دست اون مرد بود که جونگ کوک محکم مچ دست پسره رو که دست ا/ت توش زندانی بود گرفت ولی با حالت آروم گفت:
-یاد نگرفتی که به اموال دیگران دست نزنی
£هن؟
-کری یا خودتو به کری می زنی (همچنان آروم)
£جنابعالی کی باشن؟
-صاحب این اموال
£هه.....چرا چرت و پرت میگی؟
-دستشو ول کن(کمی عصبانیت)
£ول نکنم چی میشه؟
-اون وقت مجبورم تک تک اعضای صورتتو بیارم پایین.....
ا/ت که تمام مدت با تعجب به مکالمه ی بینشون گوش داده بود
لب باز کرد و با ترس گفت
+جو...نگ.....ک...وک
£وایسا ببینم اصلا تو چیکارشی
پسره ول کن نبود و همچنان مچ ا/ت توی دستش بود
-دوست پسرشم عوضی(کمی عصبانیت و با کمی صدای بلند)
اینو که شنید مچ ا/ت رو ول کرد
ا/ت که هنوز توی شوک کارای جونگ کوک بود با تعجب به صحنه ی روبه روش خیره شده بود و عکس العملی نشون نمیداد........
که پسره ادامه داد
£هه......خوشتیپی.......فکر می کنم ازت بعید باشه یه اینجور هرزه ای دوست دخترت باشه
جونگ کوک ،کلمه ی هرزه رو که شنید ناخودآگاه به سمت پسر خیز برداشت و یقه ی پیرهنشو توی دستش گرفت
-جرئت داری یه بار دیگه حرفتو تکرار کن(عصبانیت)
£حالا من کَرَم یا تو کری؟ گفتم...........که........ازت.....بعیده
ا/ت که تا اون موقع حتی حرکتی ازش سر نزده بود......با دیدن صحنه ی روبه روش سریع به خودش اومد......پسره سر نترسی داشت و بخاطر همین داشت دوباره جملشو تکرار می کرد......ا/ت که میدونست جونگ کوک با شنیدن دوباره ی اون جمله پسر، رو به روش رو میکشه ......سریع به سمتشون قدم برداشت و بازوی جونگ کوک و گرفت و با ترس گفت
+جونگ کوک.....ولش کن....بیا بریم
پسر با شنیدن صدای ا/ت حرفشو نصفه رها کرد
همچنان یقه ی پیراهن پسر توی دست جونگ کوک زندانی بود.....
+جونگ کوک خواهش می کنم.......لطفا
لطفا......جان ا/ت ولش کن
ناگهان جونگ کوک یقه ی پسر رو با تحقیرانه ترین شکل ممکن رها کرد......و پوزخندی دنبالش زد
آروم درگوشش زمزمه کرد
-اینبار و خیلی شانس آوردی جوجه
جونگ کوک منتظر جوابی از طرف پسر بود که ا/ت بازوشو محکم کشید و از اون قسمت دورش کرد................
۸۷.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.