پارت ۱۰
درسا
بعد یاد آوری اون روزا از فکر و خیال دست کشیدم
راستش یه چندوقتی بود عاشق رهام بودم ولی از ترس خودم و امیر و گذشتم میترسیدم که بهش بگم و نمیگفتم
+ عسلم ؟
- جونم ؟
+ جونت بی بلا ببین علی داره میاد
- خب ؟
+ خب گفت امکانش هست حامیمم بیاره
- چی ؟ من از خونه میرم بیرون:(
+ ای بابا
- ای بابا نداره دوست داری خواهرت زجر بکشه
+ اع معلومه که نه
- خب پس حرفی نمیمونه راستی صدای رهام نمیاد کجاس ؟
+ رونیا تو اتاق ما خوابیده رهام رو مبل
- آها
با امیر رفتیم پایین بعد ۱ ساعت آلارم گوشی رهام خورد و امیر گفت که برم خاموشش کنم خاموش کردم و دیدم یه عکس خانوم که شبیه به عکس من بود روی صفحه گوشیشه با تعجب رفتم تو آشپز خونه
+ چیشد ؟
- ...........
+ چیشددددد ؟
- ها ؟ هیچی
چشاشو ریز کرد اومد جلوم وایساد
+ هیچی نشد اینجوری تعجب کردی ؟
- چرا ! عکس یه خانوم که شبیه من بود روی گوشی رهام بود بعد من تعجب کردم
+ فکر کردم میدونی ؟
- چیو ؟
+ اینکه رهام عاشقت شده ؟
- چ .... چی ؟ رهام عا ..... عاشق من شده ؟
+ اره چرا میترسی ؟ پسر خوبیه که ؟ ( با خنده )
- مگه من گفتم پسر بدیه ؟ بعدشم من از گذشتم میترسم
+ درسا :) گذشتم تموم شده رفته میفهمی اینو ؟
- چه ربطی داره خیلیا به گذشته ی آدما نگاه میکنن
+ نه رهام از اونا نیست زود گذشته رو میبخشه
بعدشم تو چی ؟
- من چی ؟
+ خنگ من توهم دوسش داری ؟ ( با خنده )
- نمیدونم بخدا
× سلا بر اهالی
حرفشو قط کردم
- اهالی روستا ؟
رهامیر : نه بابا ( با خنده )
- جان من بگید که هماهنگ نکرده بودید ؟
× نه بابا هماهنگیمون کجا بود مگه با این داداشت میشه هماهنگ کرد 😒
+ الان من شدم آدم بده ؟
× اره از اول آدم بدی بودی ؟
همینجوری داشتن کل کل میکردن رونیا هم بیدار شد اومد باهم تخ میخوردیم و کل کل این دوتا رو نگاه میکردیم
+ شما دوتا به چی نگا میکنین خدا میدونه
رونیا : به دعوای دو عدد گاو
و من و رونیا همزمان باهم زدیم زیر خنده مگه خنده ی ما بند میومد
بعد یاد آوری اون روزا از فکر و خیال دست کشیدم
راستش یه چندوقتی بود عاشق رهام بودم ولی از ترس خودم و امیر و گذشتم میترسیدم که بهش بگم و نمیگفتم
+ عسلم ؟
- جونم ؟
+ جونت بی بلا ببین علی داره میاد
- خب ؟
+ خب گفت امکانش هست حامیمم بیاره
- چی ؟ من از خونه میرم بیرون:(
+ ای بابا
- ای بابا نداره دوست داری خواهرت زجر بکشه
+ اع معلومه که نه
- خب پس حرفی نمیمونه راستی صدای رهام نمیاد کجاس ؟
+ رونیا تو اتاق ما خوابیده رهام رو مبل
- آها
با امیر رفتیم پایین بعد ۱ ساعت آلارم گوشی رهام خورد و امیر گفت که برم خاموشش کنم خاموش کردم و دیدم یه عکس خانوم که شبیه به عکس من بود روی صفحه گوشیشه با تعجب رفتم تو آشپز خونه
+ چیشد ؟
- ...........
+ چیشددددد ؟
- ها ؟ هیچی
چشاشو ریز کرد اومد جلوم وایساد
+ هیچی نشد اینجوری تعجب کردی ؟
- چرا ! عکس یه خانوم که شبیه من بود روی گوشی رهام بود بعد من تعجب کردم
+ فکر کردم میدونی ؟
- چیو ؟
+ اینکه رهام عاشقت شده ؟
- چ .... چی ؟ رهام عا ..... عاشق من شده ؟
+ اره چرا میترسی ؟ پسر خوبیه که ؟ ( با خنده )
- مگه من گفتم پسر بدیه ؟ بعدشم من از گذشتم میترسم
+ درسا :) گذشتم تموم شده رفته میفهمی اینو ؟
- چه ربطی داره خیلیا به گذشته ی آدما نگاه میکنن
+ نه رهام از اونا نیست زود گذشته رو میبخشه
بعدشم تو چی ؟
- من چی ؟
+ خنگ من توهم دوسش داری ؟ ( با خنده )
- نمیدونم بخدا
× سلا بر اهالی
حرفشو قط کردم
- اهالی روستا ؟
رهامیر : نه بابا ( با خنده )
- جان من بگید که هماهنگ نکرده بودید ؟
× نه بابا هماهنگیمون کجا بود مگه با این داداشت میشه هماهنگ کرد 😒
+ الان من شدم آدم بده ؟
× اره از اول آدم بدی بودی ؟
همینجوری داشتن کل کل میکردن رونیا هم بیدار شد اومد باهم تخ میخوردیم و کل کل این دوتا رو نگاه میکردیم
+ شما دوتا به چی نگا میکنین خدا میدونه
رونیا : به دعوای دو عدد گاو
و من و رونیا همزمان باهم زدیم زیر خنده مگه خنده ی ما بند میومد
۳.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.