پارت⁵⁷~
/ت: هوممم...چیکار میکنی
جیمین:عشقم و ناز می کنم
ا/ت:هومم😅
ا/ت:جیمین
جیمین:جونم
ا/ت:ما باید ازدواج کنیم...تا یه زن و شوهر واقعی بشیم
جیمین:الانم زن و شوهر واقعییم ...
ا/ت:جیمیننن..ما تو این جامعه زن و شوهر نیستیم تازه یه بچم پس انداختیم یعنی انداختی..
جیمین:بعد یه بچه تحویل جامعه دادم ...خیلی خب باشه ولی فقط یه عقد ساده
ا/ت:جیمیننننن
جیمین:دیگ چیه
ا/ت:خب من دوست دارم لباس عروس بپوشم...
جیمین:عشقم می خوام انواع لباس عروس ها رو بخرم تو خونه بپوشی
ا/ت:جیمین میزنم میکشمت هاا
جیمین:واهههه بعد از دولت جایزه میگیری
ا/ت:ها؟!
جیمین:اخه یه مافیا رو از بین میبری
ا/ت: جیمینن..شیی
جیمین:خیله خب باشه ...بابا باشهه....فقط..
ا/ت:فقط چی
جیمین:اممم...خودت میدونی ..که عروس و دوما شب عروسی یه کارایی ..یعنی...اهم اهم ..خب توام اگه عروسی می خو....
ا/ت یه مشت زد رو سینه جیمین...
جیمین:وای دردم گرفت 😅ترو خدا اینقد من و اذیت نکن
ا/ت:جیمین..
جیمین:تو این یه دقه به اندازه این ۱۴ سال اسمم صدا کردی ..
ا/ت:دوست دارم ..اصاًدوسسسسست دارممممممم...مال خودمی هرجور دوست داشته باشم صدات میکنم...
جیمین یه خنده ای کرد ...
ا/ت:جیمین
جیمین:هوم
ا/ت:چی شد..هومم...ازدواج کنیم
جیمین:اگع وظیفه اخر شب و به گردن بگیریم ...یه عروسی خیلی بزرگی میگیرم..تا همه بفهمن..که کیم ا/ت خانم منه..مال منه ...
ا/ت:هیییی...قبوله..کی بگیریم
جیمین:اخر هفته
ا/ت:هومم..خوبه
بعد خودش و محکم به جیمین فشار داد...
فلش یک پیش کوک..
کوک ویو
اهههه حوصلم سر رفت ...این تهیونگ معلوم نیست کجاست..تهیونم برداشته برده ...جیمینم که چلاقه ..جینم که رفته پیش ننه اش ..
همنجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رسیدم به یه در و بازش کردم رفتم داخل ..سرم و که بلند کردم ..خشکم زد ...من کی اومدم اینجا ..اهههه دهنتون سرویس انقد حواسم پرت بود نفهمیدم کی اومدم اینجا...ولش بهتره برم تا دختر بیچاره بلند نشده من و بببینه باز فکر بد کنه ...هوفففف برگشتم که برم چشمم خورد به یه سوسک که روی پارکت داشت قدم رنجه میکرد به سمت تخت یونهی ....عاااا بنظرت این دختره از سوسک میترسه...ن فک نکنم این خودش اندازه سوسکه شاید فامیلش باشه ...با این فکر یه خنده ای کردم ...خب اگع بترسه چی...ن بابا اخه یه ادم گنه از یه سوسک میترسه ...من که نمیترسم ...ولی شاید بترسه ..ای بابا...بزار برش دارم ..رفتم سمت تخت برش داشتم و از پنجره انداختمش بیرون ...
کوک:سوسک بیشور ..که به تو اجازه داده بیای تو عمارت جیمین هَن؟..ترو به اشد مجازات می رسانم ..
زارت از پنجره انداختمش بیرون..اینم مجازاتت ..میگم ای کاش شکنجه اش میدادم ..شاید جاسوس بود ...پوخخخ😅 ولش کن الان دیگ مرد ..
بهتره برم داشتم میرفتم که چشمم به چهره مظلوم این دختر افتاد ...
کامنت ۲۰۰ مفیددد😐😐😐
جیمین:عشقم و ناز می کنم
ا/ت:هومم😅
ا/ت:جیمین
جیمین:جونم
ا/ت:ما باید ازدواج کنیم...تا یه زن و شوهر واقعی بشیم
جیمین:الانم زن و شوهر واقعییم ...
ا/ت:جیمیننن..ما تو این جامعه زن و شوهر نیستیم تازه یه بچم پس انداختیم یعنی انداختی..
جیمین:بعد یه بچه تحویل جامعه دادم ...خیلی خب باشه ولی فقط یه عقد ساده
ا/ت:جیمیننننن
جیمین:دیگ چیه
ا/ت:خب من دوست دارم لباس عروس بپوشم...
جیمین:عشقم می خوام انواع لباس عروس ها رو بخرم تو خونه بپوشی
ا/ت:جیمین میزنم میکشمت هاا
جیمین:واهههه بعد از دولت جایزه میگیری
ا/ت:ها؟!
جیمین:اخه یه مافیا رو از بین میبری
ا/ت: جیمینن..شیی
جیمین:خیله خب باشه ...بابا باشهه....فقط..
ا/ت:فقط چی
جیمین:اممم...خودت میدونی ..که عروس و دوما شب عروسی یه کارایی ..یعنی...اهم اهم ..خب توام اگه عروسی می خو....
ا/ت یه مشت زد رو سینه جیمین...
جیمین:وای دردم گرفت 😅ترو خدا اینقد من و اذیت نکن
ا/ت:جیمین..
جیمین:تو این یه دقه به اندازه این ۱۴ سال اسمم صدا کردی ..
ا/ت:دوست دارم ..اصاًدوسسسسست دارممممممم...مال خودمی هرجور دوست داشته باشم صدات میکنم...
جیمین یه خنده ای کرد ...
ا/ت:جیمین
جیمین:هوم
ا/ت:چی شد..هومم...ازدواج کنیم
جیمین:اگع وظیفه اخر شب و به گردن بگیریم ...یه عروسی خیلی بزرگی میگیرم..تا همه بفهمن..که کیم ا/ت خانم منه..مال منه ...
ا/ت:هیییی...قبوله..کی بگیریم
جیمین:اخر هفته
ا/ت:هومم..خوبه
بعد خودش و محکم به جیمین فشار داد...
فلش یک پیش کوک..
کوک ویو
اهههه حوصلم سر رفت ...این تهیونگ معلوم نیست کجاست..تهیونم برداشته برده ...جیمینم که چلاقه ..جینم که رفته پیش ننه اش ..
همنجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که رسیدم به یه در و بازش کردم رفتم داخل ..سرم و که بلند کردم ..خشکم زد ...من کی اومدم اینجا ..اهههه دهنتون سرویس انقد حواسم پرت بود نفهمیدم کی اومدم اینجا...ولش بهتره برم تا دختر بیچاره بلند نشده من و بببینه باز فکر بد کنه ...هوفففف برگشتم که برم چشمم خورد به یه سوسک که روی پارکت داشت قدم رنجه میکرد به سمت تخت یونهی ....عاااا بنظرت این دختره از سوسک میترسه...ن فک نکنم این خودش اندازه سوسکه شاید فامیلش باشه ...با این فکر یه خنده ای کردم ...خب اگع بترسه چی...ن بابا اخه یه ادم گنه از یه سوسک میترسه ...من که نمیترسم ...ولی شاید بترسه ..ای بابا...بزار برش دارم ..رفتم سمت تخت برش داشتم و از پنجره انداختمش بیرون ...
کوک:سوسک بیشور ..که به تو اجازه داده بیای تو عمارت جیمین هَن؟..ترو به اشد مجازات می رسانم ..
زارت از پنجره انداختمش بیرون..اینم مجازاتت ..میگم ای کاش شکنجه اش میدادم ..شاید جاسوس بود ...پوخخخ😅 ولش کن الان دیگ مرد ..
بهتره برم داشتم میرفتم که چشمم به چهره مظلوم این دختر افتاد ...
کامنت ۲۰۰ مفیددد😐😐😐
۹۲.۹k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.