قهوه تلخ
پارت ۱۶
باهم خوابیدیم صبح بیدار شدم با چهره جونگ کوک مواجه شدم گونشو بوسیدم و رفتم لباس پوشیدم یه دامن سفید کوتاه پوشیدم با یه پیرن آستین کوتاه سفید رفتم تو آشپزخونه خدمتکارا داشتن کار میکردن من:همگی گوش کنید برا اربابتون میخوام بهترین صبحونه رو آماده کنید خدمتکارا:چشم من:خوبه رفتم بالا سمت اتاقمون هنوز خواب بود من:ای خوابالو من رفتم رو تخت دستمو رو موهاش کشیدم من:جونگ کوکی کوکی من بیدار شو دیگه کوک:هوم...یه دقیقه دیگه من:رفتم رو شکمش نشستم نزدیک صورتش یه بوسه رو لباش گذاشتم بعد جدا شدم من:کوکی کوکی کوکککک همون موقع چشماشو باز کرد لبخند زد کوک:جانم من:خوابالو چقدر میخوابی آخه کوک:تو سحر خیزی منو گرفت بلند شد نشست سرخوردم پایین من:گفتم برات صبحونه درست کنن کوک:قربونت برم من یه بوس بده لباشو بوسیدم یکم فاصله گرفتم از لباش دوتا دستامو دور گردنش انداختم اون لبامو بوسید مک میزد موهاشو نوازش میکردم اونم موهامو نوازش میکرد بعد پنج دقیقه جدا شدیم از روش رفتم اونور من:پاشو لباس تنت کن فکر کنم دیگه صبحونه آمادست کوک:باشه عزیزم لباساشو تنش کرد رفتیم بیرون اون رفت دستشویی منم رفتم سمت میز دیدم چیده شده جونگ کوک اومد رفت نشست پشت میز منم تا نشستم یجوری بهم نگاه کرد من:چیه کوک:من گفتم شما جات کجاست من:کجاست کمرموگرفت نشوندم رو پاش صبحونه رو خوردیم اونم رفت کاراشو کرد رفتم تو حیاط رو تاب نشستم تاب خوردم که یکی صدام کرد جانگ بود جانگ:بالام من:بله پاشدم وایسادم جانگ:اومدم بگم ممنون که باعث شدی حال جونگکوک خوب شه من:یعنی واقعا همین خودم خوبش کردم جانگ:آره من:خیلی خوشحالم رفتم تو امارت همون موقع سرم گیج رفت که یکی گرفتم حالتون خوبه من:آره خوبم چیزی نیست نمیدونم یهو سرم گیج رفت خدمتکار:سردردم دارید من:نه خوبم ممنون همون موقع دیدم جونگ کوکم اومد من:آه کوک کوک:عشقم اومد سمتم کوک:خوبی عزیزم من:خوبم خدمتکار:ایشون یه دفع سرش گیج رفت کوک:آره عزیزم؟ من:یکم بود خوبم کوک:برو براش دارو بیار خدمتکار:چشم
باهم خوابیدیم صبح بیدار شدم با چهره جونگ کوک مواجه شدم گونشو بوسیدم و رفتم لباس پوشیدم یه دامن سفید کوتاه پوشیدم با یه پیرن آستین کوتاه سفید رفتم تو آشپزخونه خدمتکارا داشتن کار میکردن من:همگی گوش کنید برا اربابتون میخوام بهترین صبحونه رو آماده کنید خدمتکارا:چشم من:خوبه رفتم بالا سمت اتاقمون هنوز خواب بود من:ای خوابالو من رفتم رو تخت دستمو رو موهاش کشیدم من:جونگ کوکی کوکی من بیدار شو دیگه کوک:هوم...یه دقیقه دیگه من:رفتم رو شکمش نشستم نزدیک صورتش یه بوسه رو لباش گذاشتم بعد جدا شدم من:کوکی کوکی کوکککک همون موقع چشماشو باز کرد لبخند زد کوک:جانم من:خوابالو چقدر میخوابی آخه کوک:تو سحر خیزی منو گرفت بلند شد نشست سرخوردم پایین من:گفتم برات صبحونه درست کنن کوک:قربونت برم من یه بوس بده لباشو بوسیدم یکم فاصله گرفتم از لباش دوتا دستامو دور گردنش انداختم اون لبامو بوسید مک میزد موهاشو نوازش میکردم اونم موهامو نوازش میکرد بعد پنج دقیقه جدا شدیم از روش رفتم اونور من:پاشو لباس تنت کن فکر کنم دیگه صبحونه آمادست کوک:باشه عزیزم لباساشو تنش کرد رفتیم بیرون اون رفت دستشویی منم رفتم سمت میز دیدم چیده شده جونگ کوک اومد رفت نشست پشت میز منم تا نشستم یجوری بهم نگاه کرد من:چیه کوک:من گفتم شما جات کجاست من:کجاست کمرموگرفت نشوندم رو پاش صبحونه رو خوردیم اونم رفت کاراشو کرد رفتم تو حیاط رو تاب نشستم تاب خوردم که یکی صدام کرد جانگ بود جانگ:بالام من:بله پاشدم وایسادم جانگ:اومدم بگم ممنون که باعث شدی حال جونگکوک خوب شه من:یعنی واقعا همین خودم خوبش کردم جانگ:آره من:خیلی خوشحالم رفتم تو امارت همون موقع سرم گیج رفت که یکی گرفتم حالتون خوبه من:آره خوبم چیزی نیست نمیدونم یهو سرم گیج رفت خدمتکار:سردردم دارید من:نه خوبم ممنون همون موقع دیدم جونگ کوکم اومد من:آه کوک کوک:عشقم اومد سمتم کوک:خوبی عزیزم من:خوبم خدمتکار:ایشون یه دفع سرش گیج رفت کوک:آره عزیزم؟ من:یکم بود خوبم کوک:برو براش دارو بیار خدمتکار:چشم
۴۹.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.