خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت پنجم:
ا.ت ویو:
رفتم توی اتاق و در و بستم....به در تکیه دادم و سرم و با دستام گرفتم....اخه عوضی تو گی داشتی که من الان مثه صگ دلتنگتم....بغضم گرفته بود...راستش خودمم نگران بودم...اخه منطقی نیست...مگه میشه تا خیانت کنه معجزه بشه....وای باز یادم اومد.....ولی....ما که هنوز طلاق نگرفتیم....تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم بگم وقت طلاق بگیره....مبایلمو برداشتمو شمارشو پیدا کردم....هنوزم توی گوشیم«my life» سیو بود....وقت نشد عوضش کنم.....بعد از چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
باورم نمیشه بعد از یک ماه صداشو شنیدم
ا.ت: س..سلام
جونگکوک: سلام...شما؟
ا.ت: من....من ا.تم
جونگکوک: ا.ت؟....جالبه
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: حرفتو بزن!
ا.ت: میخاستم بگم....وقت طلاق بگیری
جونگکوک: طلاق؟....هه به همین خیال باش طلاقت نمیدم تا عذاب بکشی....فعلا
قطش کرد
یعنی....یعنی چی اخه....اون کی اینقدر بیرحم شد....بدجور دلم براش تنگ شده....اخه من چرا اینقدر سادم....اون داره با این رفتارا عذابم میده منم اینجا مثه صگ دلتنگشم....یه نگا به شیکمم انداختم....نه نه...هیچ اتفاقی نیوفتاده و قرارم نیست بیوفته
(۲ ماه بعد)
ا.ت: ی...یعنی مشکله من حل شده؟
دکتر: بله..دوماهشونم هست
ا.ت: ولی....اخه چجوری.
دکتر: ببین خانم جئون....
ا.ت: عا نه نه....من جئون نیستم....کیم...کیم ا.ت
دکتر: عا ببخشید...خانم کیم شما سه سال درحال مصرف دارو بودین هر سه ماه یک بار میومدین ازمایش
ا.ت: بله درسته
دکتر: باید سه ماه پیش میومدی....ولی نیومدی...اگه ازمایش میدادی میفهمیدی که مشکلت حل شده
ا.ت: ببخشید خانم دکتر....من اگه بخام سقط کنم باید چکار کنم
دکتر: واا...عزیزم تو بعد از سه سال گیرت اومده نباید اینکارو کنی
ا.ت: ولی من مجبورم
دکتر: این حرفو نزن....هیچوقت...هیچوقت....کسی مجبور به سقط بچش نیست....برو عزیزم دیگه هم اینو نگو
بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون....من نمیتونم نگهش دارم....اخه چرا الان باید بیاد....روی یه نیمکت نشستم....بچه کوچولوهایی که داشتن بازی بازی راه میرفتن خیره شدم....جونگکوک خیلی دوست داشت دختر دار بشه
ادامه دارد...
پارت پنجم:
ا.ت ویو:
رفتم توی اتاق و در و بستم....به در تکیه دادم و سرم و با دستام گرفتم....اخه عوضی تو گی داشتی که من الان مثه صگ دلتنگتم....بغضم گرفته بود...راستش خودمم نگران بودم...اخه منطقی نیست...مگه میشه تا خیانت کنه معجزه بشه....وای باز یادم اومد.....ولی....ما که هنوز طلاق نگرفتیم....تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم بگم وقت طلاق بگیره....مبایلمو برداشتمو شمارشو پیدا کردم....هنوزم توی گوشیم«my life» سیو بود....وقت نشد عوضش کنم.....بعد از چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
باورم نمیشه بعد از یک ماه صداشو شنیدم
ا.ت: س..سلام
جونگکوک: سلام...شما؟
ا.ت: من....من ا.تم
جونگکوک: ا.ت؟....جالبه
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: حرفتو بزن!
ا.ت: میخاستم بگم....وقت طلاق بگیری
جونگکوک: طلاق؟....هه به همین خیال باش طلاقت نمیدم تا عذاب بکشی....فعلا
قطش کرد
یعنی....یعنی چی اخه....اون کی اینقدر بیرحم شد....بدجور دلم براش تنگ شده....اخه من چرا اینقدر سادم....اون داره با این رفتارا عذابم میده منم اینجا مثه صگ دلتنگشم....یه نگا به شیکمم انداختم....نه نه...هیچ اتفاقی نیوفتاده و قرارم نیست بیوفته
(۲ ماه بعد)
ا.ت: ی...یعنی مشکله من حل شده؟
دکتر: بله..دوماهشونم هست
ا.ت: ولی....اخه چجوری.
دکتر: ببین خانم جئون....
ا.ت: عا نه نه....من جئون نیستم....کیم...کیم ا.ت
دکتر: عا ببخشید...خانم کیم شما سه سال درحال مصرف دارو بودین هر سه ماه یک بار میومدین ازمایش
ا.ت: بله درسته
دکتر: باید سه ماه پیش میومدی....ولی نیومدی...اگه ازمایش میدادی میفهمیدی که مشکلت حل شده
ا.ت: ببخشید خانم دکتر....من اگه بخام سقط کنم باید چکار کنم
دکتر: واا...عزیزم تو بعد از سه سال گیرت اومده نباید اینکارو کنی
ا.ت: ولی من مجبورم
دکتر: این حرفو نزن....هیچوقت...هیچوقت....کسی مجبور به سقط بچش نیست....برو عزیزم دیگه هم اینو نگو
بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون....من نمیتونم نگهش دارم....اخه چرا الان باید بیاد....روی یه نیمکت نشستم....بچه کوچولوهایی که داشتن بازی بازی راه میرفتن خیره شدم....جونگکوک خیلی دوست داشت دختر دار بشه
ادامه دارد...
۵.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.