pawn/ ادامه پارت ۵۶
از زبان ووک:
من و گروهی از دوستام کاری انجام میدیم که توی قانون بهش میگن پولشویی!!
اگه کسی از کارمون باخبر بشه سرمون به باد میره... تازه فقط پولشویی نیست!... ما توی این مسیر گاهی مجبوریم دست به هر جرمی بزنیم... همیشه باید مراقب این باشم که کسی متوجه کارام نشه... چون یسری اسناد و مدارک مرتبط با اونا رو توی شرکتم نگهداری میکنم...
از زبان یوجین:
دلم میخواست با تهیونگ راجع به ووک صحبت کنم... هرکاری میکردم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم... برای همین رفتم پیشش... کمی کِسِل بود... پرسیدم: چرا پریشونی؟
تهیونگ: نه... خوبم... چی میخوای بگی دختر کوچولو؟
یوجین: از کجا فهمیدی میخوام چیزی بگم؟
تهیونگ: من خوب حالتاتو میشناسم... حالا بگو
یوجین: تهیونگا... میدونی چیه؟
تهیونگ: چی؟
یوجین: من... به یکی علاقمند شدم... میخوام باهاش قرار بزارم...
تهیونگ از شنیدن حرفم خوشحال شد و گفت: یوجیناااا... تو کی انقد بزرگ شدی... کی عاشق شدی؟؟؟
یوجین: اوپا... اینطوری میگی خجالت میکشم.... دلم میخواست به تو بگم
تهیونگ: کی هست حالا؟ میشناسمش؟
یوجین: نه... نمیشناسیش... فعلا در این مورد ازم سوال نکن... بعدا بهت میگم
تهیونگ: باشه عزیزم... هروقت خواستی بگو... من همیشه حمایتت میکنم
یوجین: ازت ممنونم....
از زبان سویول:
به یوجین هشدار دادم در مورد ووک... امیدوارم حرفمو گوش کنه... گرچه اون همیشه معتقده من فقط میخوام محدودش کنم و در نتیجه حرفمو گوش نمیده... ولی این دفعه شوخی بردار نیست... باید مراقبش باشم...
از زبان ووک:
امروز عصر با یوجین قرار داشتم... برای اولین بار بود که واقعا به عنوان دونفر که تو رابطن قرار بود همو ببینیم... راحت میتونم با یوجین به خواسته هام برسم... اولین قدم اینه که باید کمی نسبت به ا/ت بدبینش کنم... از همین امروز استارتش زده میشه!،
من و گروهی از دوستام کاری انجام میدیم که توی قانون بهش میگن پولشویی!!
اگه کسی از کارمون باخبر بشه سرمون به باد میره... تازه فقط پولشویی نیست!... ما توی این مسیر گاهی مجبوریم دست به هر جرمی بزنیم... همیشه باید مراقب این باشم که کسی متوجه کارام نشه... چون یسری اسناد و مدارک مرتبط با اونا رو توی شرکتم نگهداری میکنم...
از زبان یوجین:
دلم میخواست با تهیونگ راجع به ووک صحبت کنم... هرکاری میکردم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم... برای همین رفتم پیشش... کمی کِسِل بود... پرسیدم: چرا پریشونی؟
تهیونگ: نه... خوبم... چی میخوای بگی دختر کوچولو؟
یوجین: از کجا فهمیدی میخوام چیزی بگم؟
تهیونگ: من خوب حالتاتو میشناسم... حالا بگو
یوجین: تهیونگا... میدونی چیه؟
تهیونگ: چی؟
یوجین: من... به یکی علاقمند شدم... میخوام باهاش قرار بزارم...
تهیونگ از شنیدن حرفم خوشحال شد و گفت: یوجیناااا... تو کی انقد بزرگ شدی... کی عاشق شدی؟؟؟
یوجین: اوپا... اینطوری میگی خجالت میکشم.... دلم میخواست به تو بگم
تهیونگ: کی هست حالا؟ میشناسمش؟
یوجین: نه... نمیشناسیش... فعلا در این مورد ازم سوال نکن... بعدا بهت میگم
تهیونگ: باشه عزیزم... هروقت خواستی بگو... من همیشه حمایتت میکنم
یوجین: ازت ممنونم....
از زبان سویول:
به یوجین هشدار دادم در مورد ووک... امیدوارم حرفمو گوش کنه... گرچه اون همیشه معتقده من فقط میخوام محدودش کنم و در نتیجه حرفمو گوش نمیده... ولی این دفعه شوخی بردار نیست... باید مراقبش باشم...
از زبان ووک:
امروز عصر با یوجین قرار داشتم... برای اولین بار بود که واقعا به عنوان دونفر که تو رابطن قرار بود همو ببینیم... راحت میتونم با یوجین به خواسته هام برسم... اولین قدم اینه که باید کمی نسبت به ا/ت بدبینش کنم... از همین امروز استارتش زده میشه!،
۱۵.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.