در یک شب تاریک و طوفانی، یونگی و جونگکوک به خانه ای متروک
در یک شب تاریک و طوفانی، یونگی و جونگکوک به خانهای متروکه در حومه شهر رفتند. شایعات زیادی درباره این خانه وجود داشت؛ اینکه روحی در آن ساکن است و هر کس که به آن نزدیک شود، دچار بدشانسی میشود. وقتی به در ورودی رسیدند، یونگی با کنجکاوی گفت: «واقعاً میخوای وارد بشی؟»جونگکوک با چشمان پر از هیجان پاسخ داد: «آره، فقط برای یک بار! هیچ چیز نمیتواند بدتر از داستانهای ترسناک باشد. بیا، با هم این ماجراجویی را شروع کنیم!»
داخل خانه، هوای سرد و خاموشی عجیب بر فضا حاکم بود. در و پنجرهها به طرز عجیبی بسته شده بودند و تنها صدای باران به گوش میرسید. ناگهان، صدای عجیبی از طبقه بالا شنیدند. یونگی با تردید گفت: «این صدا چیه؟»جونگکوک با شجاعت بیشتری گفت: «باید بریم بالا و ببینیم چه خبره!» آنها به سمت پلهها رفتند و با هر قدم، صدای جیرجیر چوب زیر پاهایشان بیشتر به گوش میرسید.
وقتی به طبقه بالا رسیدند، یک آینه قدیمی و بزرگ دیدند که در گوشه اتاق قرار داشت. یونگی به آینه نزدیک شد و گفت: «عجیب نیست؟ تصویر ما در آینه برعکس شده!» جونگکوک به آینه نگاه کرد و ناگهان متوجه شد که سایهای در پسزمینه آینه در حال حرکت است.جونگکوک فریاد زد.«یونگی! فرار کن!». آنها سعی کردند به عقب برگردند، اما در ناگهان بسته شد. صدای خندهای از سایه در آینه به گوش رسید و آنها از ترس یخ زدند.در همین لحظه، دوستشان جین هم وارد اتاق شد. او با خنده گفت: «چرا انقدر ترسیدید؟ فقط یک بازی بود!» اما به محض اینکه نگاهش به آینه افتاد، رنگش پرید. «این چیه؟»یونگی با ترس گفت «سایه رو دیدی؟» «ما باید اینجا رو ترک کنیم!»
جین که حالا جدی شده بود، گفت: «نه، باید ببینیم این چیه. شاید ما بتونیم شکستش بدیم.» سپس، آنها به یاد آورده بودند که یک کتاب قدیمی درباره ارواح و جادوها داشتند. یونگی گفت: «بیایید سریع اون رو پیدا کنیم!» با همکاری هم، آنها کتاب را پیدا کردند و در آن جستجو کردند. در یکی از صفحات، توضیحی درباره این آینه نوشته شده بود: «این آینه روحی را در خود حبس کرده و تنها با یک کلمه میتوان آن را آزاد کرد.»جونگکوک پرسید: «کلمه چیه؟»
یونگی گفت: «باید با هم بگیم 'آزادی'!» آنها با هم فریاد زدند: «آزادی!» و ناگهان، سایهای از آینه خارج شد و در حالی که با صدای وحشتناکی فریاد میکشید، ناپدید شد. در همان لحظه، در باز شد و باد سردی به داخل اتاق وزید.جین، یونگی و جونگکوک به سمت در دویدند و از آن خانه متروکه فرار کردند. وقتی به بیرون رسیدند، از شدت ترس نفسشان بند آمده بود.
یونگی با ترس پرسید «دیگه هرگز اینجا برنمیگردیم، نه؟» . جونگکوک و جین همزمان گفتند: «هرگز!»
داخل خانه، هوای سرد و خاموشی عجیب بر فضا حاکم بود. در و پنجرهها به طرز عجیبی بسته شده بودند و تنها صدای باران به گوش میرسید. ناگهان، صدای عجیبی از طبقه بالا شنیدند. یونگی با تردید گفت: «این صدا چیه؟»جونگکوک با شجاعت بیشتری گفت: «باید بریم بالا و ببینیم چه خبره!» آنها به سمت پلهها رفتند و با هر قدم، صدای جیرجیر چوب زیر پاهایشان بیشتر به گوش میرسید.
وقتی به طبقه بالا رسیدند، یک آینه قدیمی و بزرگ دیدند که در گوشه اتاق قرار داشت. یونگی به آینه نزدیک شد و گفت: «عجیب نیست؟ تصویر ما در آینه برعکس شده!» جونگکوک به آینه نگاه کرد و ناگهان متوجه شد که سایهای در پسزمینه آینه در حال حرکت است.جونگکوک فریاد زد.«یونگی! فرار کن!». آنها سعی کردند به عقب برگردند، اما در ناگهان بسته شد. صدای خندهای از سایه در آینه به گوش رسید و آنها از ترس یخ زدند.در همین لحظه، دوستشان جین هم وارد اتاق شد. او با خنده گفت: «چرا انقدر ترسیدید؟ فقط یک بازی بود!» اما به محض اینکه نگاهش به آینه افتاد، رنگش پرید. «این چیه؟»یونگی با ترس گفت «سایه رو دیدی؟» «ما باید اینجا رو ترک کنیم!»
جین که حالا جدی شده بود، گفت: «نه، باید ببینیم این چیه. شاید ما بتونیم شکستش بدیم.» سپس، آنها به یاد آورده بودند که یک کتاب قدیمی درباره ارواح و جادوها داشتند. یونگی گفت: «بیایید سریع اون رو پیدا کنیم!» با همکاری هم، آنها کتاب را پیدا کردند و در آن جستجو کردند. در یکی از صفحات، توضیحی درباره این آینه نوشته شده بود: «این آینه روحی را در خود حبس کرده و تنها با یک کلمه میتوان آن را آزاد کرد.»جونگکوک پرسید: «کلمه چیه؟»
یونگی گفت: «باید با هم بگیم 'آزادی'!» آنها با هم فریاد زدند: «آزادی!» و ناگهان، سایهای از آینه خارج شد و در حالی که با صدای وحشتناکی فریاد میکشید، ناپدید شد. در همان لحظه، در باز شد و باد سردی به داخل اتاق وزید.جین، یونگی و جونگکوک به سمت در دویدند و از آن خانه متروکه فرار کردند. وقتی به بیرون رسیدند، از شدت ترس نفسشان بند آمده بود.
یونگی با ترس پرسید «دیگه هرگز اینجا برنمیگردیم، نه؟» . جونگکوک و جین همزمان گفتند: «هرگز!»
۸۶۶
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.