فراموشی!
part....
با دادی که زر ترسیده بهش نگاه کردم که بیشتر صداشو بالا برد.
جیمین:بهت میگم حرف بزن خب
کاری نکن به روش خودم ازت حرف بکشم
نزدیکم شدو تو چشمام نگاه کرد:منتظرم.
تصمیم گرفتم حقیقتو بگم..
ات:خب...ی یه اتاق..تو..توجهمو جالب کرد..منم رفتم توش!
جیمین:میدونستم
جیمین:فک نکن این کارت بدون تنبیهه!
ترسیده منتظر حرف بعدیش ک حتما تنبیهش بود بودم ک دستمو گرفتو ب سمت حیاط عمارت رفت.
با سطل آبی که اونجا دیدم با تعجب بهش نگاه کردم که گفت:کل عمارت تمیز میکنی!
و بدون توجه به من رفت.
دل درد بدی داشتم و مونده بودم چجوری میخام عمارت به این بزرگی رو تمیزکنم.
به سمت گوشه حیاط رفتم و از همونجا شروع به تمیز کردن کردم.
وقتی تمیز کردن حیاط تموم شد انگار نصف عمارت تمیز شد پس راحت شدم.
رفتم داخل عمارت که....
ادامه دارد......
با دادی که زر ترسیده بهش نگاه کردم که بیشتر صداشو بالا برد.
جیمین:بهت میگم حرف بزن خب
کاری نکن به روش خودم ازت حرف بکشم
نزدیکم شدو تو چشمام نگاه کرد:منتظرم.
تصمیم گرفتم حقیقتو بگم..
ات:خب...ی یه اتاق..تو..توجهمو جالب کرد..منم رفتم توش!
جیمین:میدونستم
جیمین:فک نکن این کارت بدون تنبیهه!
ترسیده منتظر حرف بعدیش ک حتما تنبیهش بود بودم ک دستمو گرفتو ب سمت حیاط عمارت رفت.
با سطل آبی که اونجا دیدم با تعجب بهش نگاه کردم که گفت:کل عمارت تمیز میکنی!
و بدون توجه به من رفت.
دل درد بدی داشتم و مونده بودم چجوری میخام عمارت به این بزرگی رو تمیزکنم.
به سمت گوشه حیاط رفتم و از همونجا شروع به تمیز کردن کردم.
وقتی تمیز کردن حیاط تموم شد انگار نصف عمارت تمیز شد پس راحت شدم.
رفتم داخل عمارت که....
ادامه دارد......
۴۱.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.