p7
ویو ته
با صدای یونتان بیدار شدم حتما بازم رفته تو حیاط پشتی گیر افتاده رفتم برش دارم دیدم ات داره باهاش بازی میکنه انقدر غرق در بازی و خندیدن بود که متوجه من نشد خیلی بامزه باهاش بازی میکرد همینطور نگاش میکردم که دیدم داره با یونتان حرف میزنه
ات: هاپو کوچولو تو اسم نداری؟ چرا حتما داری اجوما گفت ارباب تهیونگ یه سگ داره که خیلی دوسش داره پس حتما اسم داری 😊
ته: اسمش یونتانه (سرد)
ات: وای... ارباب منو ترسوندین گفتین اسمش یونتان خیلی قشنگه... وای ببخشید بدون اجازه باهاش بازی کردم
ته: نه مشکلی نداره میتونی باهاش بازی کنی
ات: ارباب براتون غذا پختم اگه دوست ندارین اجوما هم غذا پخته
ته: نه میخوام ببینم دست پختت چطوره (سرد)
ات: ها ـ.. واقعا (متعجب)
ته: اره(سرد)
ات: ممنون ارباب (ذوق) راستی لطفا منو ات صدا کنید
ویو تهیونگ
با اون ذوقی که کرد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سریع گفتم
ته: غذای اون روزتو خوردم بدک نبود (بچه لپاش قرمز شده ولی بازم سرد صحبت میکنه)
ات: ممنون ارباب هر چی خواستین درست میکنم
ته: مگه اشراف زاده و پولدار نبودین مگه آشپزا آشپزی نمیکردن چطور غذا پختن خوب یاد گرفتی... ات
ویو ات
نمیتونم بهش بگم کل روز باید برای خانوادم غذا میپختم
ات: خوب... خوب... راستش داستانش طولانیه به موقع براتون تعریف میکنم بریم داخل سرما میخورین
ته: باشه (ذهن ته: پس چرا انقدر لاغره اصلا ارایش نمیکنه ولی خوشگله خیلی عجیبه بهتره از اجوما بپرسم) اها ات یه چیزی میخواستم بهت بگم نظرت چیه بعد از نهار...
بعد از سال ها برگشتم امتحانام تموم شد روزی سه تا پارت میزارم
برای شروع کم نوشتم از پارت بعدی بیشترم مینویسم
با صدای یونتان بیدار شدم حتما بازم رفته تو حیاط پشتی گیر افتاده رفتم برش دارم دیدم ات داره باهاش بازی میکنه انقدر غرق در بازی و خندیدن بود که متوجه من نشد خیلی بامزه باهاش بازی میکرد همینطور نگاش میکردم که دیدم داره با یونتان حرف میزنه
ات: هاپو کوچولو تو اسم نداری؟ چرا حتما داری اجوما گفت ارباب تهیونگ یه سگ داره که خیلی دوسش داره پس حتما اسم داری 😊
ته: اسمش یونتانه (سرد)
ات: وای... ارباب منو ترسوندین گفتین اسمش یونتان خیلی قشنگه... وای ببخشید بدون اجازه باهاش بازی کردم
ته: نه مشکلی نداره میتونی باهاش بازی کنی
ات: ارباب براتون غذا پختم اگه دوست ندارین اجوما هم غذا پخته
ته: نه میخوام ببینم دست پختت چطوره (سرد)
ات: ها ـ.. واقعا (متعجب)
ته: اره(سرد)
ات: ممنون ارباب (ذوق) راستی لطفا منو ات صدا کنید
ویو تهیونگ
با اون ذوقی که کرد نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سریع گفتم
ته: غذای اون روزتو خوردم بدک نبود (بچه لپاش قرمز شده ولی بازم سرد صحبت میکنه)
ات: ممنون ارباب هر چی خواستین درست میکنم
ته: مگه اشراف زاده و پولدار نبودین مگه آشپزا آشپزی نمیکردن چطور غذا پختن خوب یاد گرفتی... ات
ویو ات
نمیتونم بهش بگم کل روز باید برای خانوادم غذا میپختم
ات: خوب... خوب... راستش داستانش طولانیه به موقع براتون تعریف میکنم بریم داخل سرما میخورین
ته: باشه (ذهن ته: پس چرا انقدر لاغره اصلا ارایش نمیکنه ولی خوشگله خیلی عجیبه بهتره از اجوما بپرسم) اها ات یه چیزی میخواستم بهت بگم نظرت چیه بعد از نهار...
بعد از سال ها برگشتم امتحانام تموم شد روزی سه تا پارت میزارم
برای شروع کم نوشتم از پارت بعدی بیشترم مینویسم
۷.۵k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.