پارت ۳ (برادر خونده )
مامان بلند با حرص داد زدو گفت ساکت جرو بحث نکنید -به اون بگو ساکت شه به من چه جونگ کوک:تا الان که تو شروع کننده دعوا بودی مامان:با هردوتونم ساکت من میرم شام درست کنم دنبال مامانم تا اشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن نودل خوشمزه شدم ایششش چه پررویی این پسر ینی می خوام برم به طرفدارش بگم این که هیچی نیست پسره از خود راضی با حرص سالاد درست می کردمو به جونگ کوک که رو کاناپه دراز کشیده بودو مشغول موبایلش بود جونگ کوک:دستاتو نبری یا خداع چه حواسی داره چه زود فهمید چی بگم عاها -نمی برم حواسم هست حتی بیشتر از تو بعد از شام مامان کنار جونگ کوک نشسته بود دستاشو گرفتو گفت چقدر بزرگ شدی جونگ کوک اروم خندیدو گفت مامان برام تعریف کن همه چیرو مامان :چیرو بگم اینکه باورم نمیشه دارم می بینمت و حتی فکرشو نمیکردم ببینمت بابات هیچوقت نزاشت دوباره ببینمت از دور چند باری فقد دیدمت ولی بعد از اینکه فهمیدن از خونه رفتن وقتی تورو ازم جدا کردم خیلی تنها شدم تنها دل خوشیم عکساتو لباسات بود یه بار خواستم خودمو بکشم ولی نشد چون سورا نزاشت اینکارو بکنم اون نجاتم داد وقتی تو کوچه پس کوچه ها قرص خورده بودم تا خلاص بشم اون منو دید وقتی افتاده بودم رو زمین دید با موبایلم به اورژانس زنگ زدو منو نجاتم داد بعد از تو سورا تنها کسم شد من اونو پیش خودم اوردم تا باهام باشه سورا اون زمان نه سالش بود که کنارم اومد بعد از چند سال تو رو تو تلویزیون دیدم وقتی دیگه معروف شده بودی خیلی خوشحال بودم که دیده بودمت جونگ کوک :خوشحالم که می بینمت مامان
مامان:من بیشتر پسرم به حرفهایی که میزدن با شوق نگاه می کردم چقدر خوب شد مامان تونست پسرشو ببینه چقدر خوب شد جونگ کوک مامانشو پیدا کرده کاش منم میتونستم مثه جونگ کوک و مامان مامان بابای واقعی خودمو یه بار دیگه ببینم ولی اونا اونا اشک چشامو پوشنده بود اروم ازجام بلند شدمو به اتاقم رفتم
مامان:من بیشتر پسرم به حرفهایی که میزدن با شوق نگاه می کردم چقدر خوب شد مامان تونست پسرشو ببینه چقدر خوب شد جونگ کوک مامانشو پیدا کرده کاش منم میتونستم مثه جونگ کوک و مامان مامان بابای واقعی خودمو یه بار دیگه ببینم ولی اونا اونا اشک چشامو پوشنده بود اروم ازجام بلند شدمو به اتاقم رفتم
۱۶۳.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.