عشق فراموش شده پارت41
لیزر قرمز افتاد رو صورت خودشو افرادش
هانا: حالا جرعت دارین تکون بخورین تا با یه حرکت همتونو بفرستم اون دنیا (نیشخند)
چوی: عوضییی(داد)
هانا: خب چوی رو بگیرین
اشاره به بادیگارددا
اوناهم چوی رو گرفتن ادماش زیاد نبودن همونجا. همرو کشتم
پرش زمانی وقتی برگشتن کره
هانا: چوی رو ببرین عمارت شمالی اتاق شماره1فعلا
بادیگارد: چشم رئیس
خودم رفتم خونه فقط میخواستم بخوابم دیشب اصلا نخوابیدم بدجور بیحال بودم
همینکه درو بازکردم بوی خوب غذا های جین هیونگ رو احساس کردم
رفتم دیدم بچه ها بغیر از یونا همه اینحا بودن جین هیونگ داشت غذا درس میکرد درس حدس زده بودم
همع برگشتن سمتم
همه: هانا؟
هانا: ارع(بیحال) همشون هجوم اووردن سمتم
یکی یکی بغلم کردن که جین هیونگ با ملاقه از اشپزخونه اومد بیرون
جین: چتونه انقد سرو صدا...... تا موو دید سریع اومد سمتم بغلم کرد
هانا: هیونگ له شدم
جین: ببینم این چند ماه که من پیشت نبودم غذا نخوردی نصف شدی
چان: هیونگ میشناسیش اسمشو یادش بره غذا خوردن رو یادش نمیره
همه: درسته
جین: حتما غذاهاشون به خوشمزگی ماله من نبوده بچم کم خورد
هانا: اره دسپخت هیشکی به خوبی تو نیس
جین: خودم میدونم
نشستیم رو کاناپه
کوک: حتما خسته ای برو استراحت کن
هانا: بدجور خستم دیشب اصن نخوابیدم همش درگیر این چوی حرومزاده بودم
همه: چوی
شوگا: هانا نگو باز سرخود کاری کردی
هیونجین: بخدا میکشمت اگه باز دیوونه بازی کرده باشی
سئونگ هو: چوی رو چیکار کردی
هانا: زندگیشو سیاه کردم(نیشخند)
همه: یعنی چی؟
جیمین: ازون دیوونه بازیایه همیشگیت😈
انگستاشارمو گرفتم سمتش
هانا:زدی تو خال، فهمیدم تو نصف مال و اموالش تو ایتالیان منم کار رو بهونه کردم موندم همه اموالشو به باد دادم بعدم کارخونه میلیاردیشو اتیش زدم و خودشو گرفتم
ته: پشمام، چقد باحال
چان: یعنی الان اون چوی کجاس؟
هانا: عمارت شمالی
چان: منتظر چی هستی بریم دیگه
هانا: بخدا از خستگی دارم میمیرم شب میریم
چان: راس میگی برو استراحت کن
هانا: گرسنمه هیونگ غذا امادس
جین: ارع، پاشید سفره رو بچینیم غذا بخوریم
دراز کشیدم رو کاناپه
هانا: ایییی کمرم، هیونگ میدونی من خستم نمیتونم ولی بچه ها هستن
جین: راس میگی، خب همتون پاشین
لبخند پیروزمندانه ای زدم
همه: سگ تو روحت
بعد غذا رفتم اتاقم حموم کردم لباس پوشیدم با موهای خیس رو تخت ولو شدم
دوباره با کابوس از خواب بیدار شدم
کشوی میز کنار تختمو باز کردم قرصای خوابمو برداشم خوردم دوباره خوابیدم
چشامو باز کردم گوشیمو برداشتم دیدم ساعت8شبه فاک مگه چقد خوابیدم
هانا: حالا جرعت دارین تکون بخورین تا با یه حرکت همتونو بفرستم اون دنیا (نیشخند)
چوی: عوضییی(داد)
هانا: خب چوی رو بگیرین
اشاره به بادیگارددا
اوناهم چوی رو گرفتن ادماش زیاد نبودن همونجا. همرو کشتم
پرش زمانی وقتی برگشتن کره
هانا: چوی رو ببرین عمارت شمالی اتاق شماره1فعلا
بادیگارد: چشم رئیس
خودم رفتم خونه فقط میخواستم بخوابم دیشب اصلا نخوابیدم بدجور بیحال بودم
همینکه درو بازکردم بوی خوب غذا های جین هیونگ رو احساس کردم
رفتم دیدم بچه ها بغیر از یونا همه اینحا بودن جین هیونگ داشت غذا درس میکرد درس حدس زده بودم
همع برگشتن سمتم
همه: هانا؟
هانا: ارع(بیحال) همشون هجوم اووردن سمتم
یکی یکی بغلم کردن که جین هیونگ با ملاقه از اشپزخونه اومد بیرون
جین: چتونه انقد سرو صدا...... تا موو دید سریع اومد سمتم بغلم کرد
هانا: هیونگ له شدم
جین: ببینم این چند ماه که من پیشت نبودم غذا نخوردی نصف شدی
چان: هیونگ میشناسیش اسمشو یادش بره غذا خوردن رو یادش نمیره
همه: درسته
جین: حتما غذاهاشون به خوشمزگی ماله من نبوده بچم کم خورد
هانا: اره دسپخت هیشکی به خوبی تو نیس
جین: خودم میدونم
نشستیم رو کاناپه
کوک: حتما خسته ای برو استراحت کن
هانا: بدجور خستم دیشب اصن نخوابیدم همش درگیر این چوی حرومزاده بودم
همه: چوی
شوگا: هانا نگو باز سرخود کاری کردی
هیونجین: بخدا میکشمت اگه باز دیوونه بازی کرده باشی
سئونگ هو: چوی رو چیکار کردی
هانا: زندگیشو سیاه کردم(نیشخند)
همه: یعنی چی؟
جیمین: ازون دیوونه بازیایه همیشگیت😈
انگستاشارمو گرفتم سمتش
هانا:زدی تو خال، فهمیدم تو نصف مال و اموالش تو ایتالیان منم کار رو بهونه کردم موندم همه اموالشو به باد دادم بعدم کارخونه میلیاردیشو اتیش زدم و خودشو گرفتم
ته: پشمام، چقد باحال
چان: یعنی الان اون چوی کجاس؟
هانا: عمارت شمالی
چان: منتظر چی هستی بریم دیگه
هانا: بخدا از خستگی دارم میمیرم شب میریم
چان: راس میگی برو استراحت کن
هانا: گرسنمه هیونگ غذا امادس
جین: ارع، پاشید سفره رو بچینیم غذا بخوریم
دراز کشیدم رو کاناپه
هانا: ایییی کمرم، هیونگ میدونی من خستم نمیتونم ولی بچه ها هستن
جین: راس میگی، خب همتون پاشین
لبخند پیروزمندانه ای زدم
همه: سگ تو روحت
بعد غذا رفتم اتاقم حموم کردم لباس پوشیدم با موهای خیس رو تخت ولو شدم
دوباره با کابوس از خواب بیدار شدم
کشوی میز کنار تختمو باز کردم قرصای خوابمو برداشم خوردم دوباره خوابیدم
چشامو باز کردم گوشیمو برداشتم دیدم ساعت8شبه فاک مگه چقد خوابیدم
۱۰.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.