مافیای یونگی پارت 34
ا/ت:خودم شروع کردم میخوردم خیلی عصبی بودم نمیدونستم چمه دقیقا
یونگی:اومدم پایین یه تای آبروم انداختم بدون منتظر من شروع کردی بخوری؟
ا/ت:اره عشقم کشید بدون تو بخورم
هیونجین:قشنگ ریده بود به یونگی خندم گرف
جر آقای مین با درصد ۱۰۰ رید بهت
یونگی:عصبی نگاش کردم خفه شو
هیونجین:اوک غلط کردم رفتم جام نشستن منم شروع کردم بخورم
یونگی:نشستم برو خودت برس شب میریم مهمونی
ا/ت:خودم میدونم از دیروز هزار با گفتی
یونگی:ا/ت میری رو مخم دیکه ها(دارک
ا/ت:خب که چی بدون اهمیت پاشدم رفتم اتاقم دراز کشیدم رو تخت بتر گرفتم خوابیدم
هیونجین:این چیزیش شده که اینجور میکنه
یونگی:نه نمیدونم چه مرگشه رفته رو مخم باید برم برا ا/ت لباس انتخاب کنم
هیونجین؛خب خودش بره یه چی بپوشه باید تو انتخاب کنی
یونگی:خب راس میگی خودش انتخاب میکنه به اجوما میگم بگه
هیونیجن:اوک منم باید برم خونه لباس بپوشم
یونگی:اوک باید منم قبلش یکی دوتا کار دارم اونارو انجام بدم
هیونجین:اوکییی من رفتم بای
یونگی:صبحانت میخوردی حداقل
هیونیجن:میدونی که زیاد خوشم نمیاد از صبحانه
یونگی:سر تکون دادم
هیونجین:من رفتم باییی
یونگی:فعلا
هیونجین:سوار ماشینم شدم رفتم
یونگی:صبحانم تموم کردم همش به این فک میکردم که ا/ت چش بود رفتم بالا اتاق بهش سر بزنم رفتم تو دیدم خوابیده کلافه شدم رفتم بیرون به تجوما گفتم که به ا/ت بگه خودش بره لباس بپوشه بعدش خودم سوار شدم روندم شرکت
(پرش به ساعت ۶ )
اجوما:رفتم بالا اتاق در زدم
ا/ت:😴😴
اجوما؛چقد میخوابه بچه😂
رفتم تو آروم تکونش میدادم دخترم بیدار شو داره دیر میشه
ا/ت:اجوما تنهام بزار خوابم میاد(خواب الود
اجوما؛ولی دخترم ارباب زنگ زدن گفتن حاضر بشن ۷ میام بریم
ا/ت:خب باشه بیدار میشم چند ساعت دیگه هنوز زوده(خواب الود
اجوما:دخترم ولی میدونی ساعت ۶ هس یک ساعت دیگه ارباب میاد
ا/ت:زود بیدار شدم واقعا ساعت ۶
اجوما:بله خواب الود
ا/ت:زود بیدار شدم رفتم حموم دوش بگیرم
کاتتتتت
لایک۲۰
۳۰کامنت
یونگی:اومدم پایین یه تای آبروم انداختم بدون منتظر من شروع کردی بخوری؟
ا/ت:اره عشقم کشید بدون تو بخورم
هیونجین:قشنگ ریده بود به یونگی خندم گرف
جر آقای مین با درصد ۱۰۰ رید بهت
یونگی:عصبی نگاش کردم خفه شو
هیونجین:اوک غلط کردم رفتم جام نشستن منم شروع کردم بخورم
یونگی:نشستم برو خودت برس شب میریم مهمونی
ا/ت:خودم میدونم از دیروز هزار با گفتی
یونگی:ا/ت میری رو مخم دیکه ها(دارک
ا/ت:خب که چی بدون اهمیت پاشدم رفتم اتاقم دراز کشیدم رو تخت بتر گرفتم خوابیدم
هیونجین:این چیزیش شده که اینجور میکنه
یونگی:نه نمیدونم چه مرگشه رفته رو مخم باید برم برا ا/ت لباس انتخاب کنم
هیونجین؛خب خودش بره یه چی بپوشه باید تو انتخاب کنی
یونگی:خب راس میگی خودش انتخاب میکنه به اجوما میگم بگه
هیونیجن:اوک منم باید برم خونه لباس بپوشم
یونگی:اوک باید منم قبلش یکی دوتا کار دارم اونارو انجام بدم
هیونجین:اوکییی من رفتم بای
یونگی:صبحانت میخوردی حداقل
هیونیجن:میدونی که زیاد خوشم نمیاد از صبحانه
یونگی:سر تکون دادم
هیونجین:من رفتم باییی
یونگی:فعلا
هیونجین:سوار ماشینم شدم رفتم
یونگی:صبحانم تموم کردم همش به این فک میکردم که ا/ت چش بود رفتم بالا اتاق بهش سر بزنم رفتم تو دیدم خوابیده کلافه شدم رفتم بیرون به تجوما گفتم که به ا/ت بگه خودش بره لباس بپوشه بعدش خودم سوار شدم روندم شرکت
(پرش به ساعت ۶ )
اجوما:رفتم بالا اتاق در زدم
ا/ت:😴😴
اجوما؛چقد میخوابه بچه😂
رفتم تو آروم تکونش میدادم دخترم بیدار شو داره دیر میشه
ا/ت:اجوما تنهام بزار خوابم میاد(خواب الود
اجوما؛ولی دخترم ارباب زنگ زدن گفتن حاضر بشن ۷ میام بریم
ا/ت:خب باشه بیدار میشم چند ساعت دیگه هنوز زوده(خواب الود
اجوما:دخترم ولی میدونی ساعت ۶ هس یک ساعت دیگه ارباب میاد
ا/ت:زود بیدار شدم واقعا ساعت ۶
اجوما:بله خواب الود
ا/ت:زود بیدار شدم رفتم حموم دوش بگیرم
کاتتتتت
لایک۲۰
۳۰کامنت
۱۶.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.