پارت ۱۱ (جنگ یا عشق )
که یهو صدایی آمد گفت :هیون کی تو اینجاییییی سریع خودمو جمو جور کردم و بلند شدم
هیون کی پشت من قایم شود گفت : بیا بیرون (با داد )
هیون کی از پشت من بیرون آمد که یهو دستشو گرفت و کشوند سمت خودش هیون کی گریه
گرفته بود دست هیون کی رو آروم از دستش در آوردم بهش گفتم این طرز برخورد با بچه
نیست که نگاهشو به من داد تعجب کردم یجوری نگاه میکرد
ذهن تهیونگ
از دست هیون کی خیییییییلی عصبی بودم ولی وقتی اون دختره رو دیدم انگار یه سطل آب یخ
خالی کردن روی سرم این دخترو تا بحال اینجا ندیده بودمش خیییییییلی خوشگل از فکر
بیرون آمدم که دیدم داره نگاه میکنه
# من خودم میدونم باید با بچه ها چطور رفتار کنم
-نه نمیدونی که کل قصر و گذاشتی روی سرت گذاشتی
# یکم آروم تر شدم بهش گفتم که درسته ولی تنبیه هون کی هنوز سر جاش چون بار اولش
نیست
- خوب وقتی که صبح تا شب تو اتاقش باشه فرار میکنه لطفا تنبیهش نکن
# باشه 😕😕میتونم یه سوال بپرسم
- حتما
# اسمت چیه ؟؟
- اسم من ا.ت هست اسم تو چیه
# من تهیونگ هستم یه برادر کوچک تر دارم که اسمش جانگ کوک من و اون از بچه گی باهم
بودیم
- 😰😰😳😳تو برادر اون پسره ی لجباز ی ایششش( خیلی دلتم بخواد😕😕😞😞😠😠)
# مگه میشناسیش .?
- بله باعث شد تا اینجا زندانی باشم
# زندانی ! چرا؟
- داستانش طولانیه خوب دیگه من باید برم رو به هیون کی کردم باستان اشکالی پاک کردم به
بهش گفتم که فردا دوباره میبینمت
- خدا حافظ
# دستمو تکون دادم بعد با هیون کی رفتیم بعدم دادم به ندیمه هاش خودمم رفتم یکم
استراحت کنم
ذهن ا.ت داشتم میرفتم داخل اتاقم که دیدم کوک رو یکی از پله ها نشسته تاکنون دید سریع بلند
شد انگار عصبانی بود امد سمتم
+ .....................
لایک لطفا
کامنت بزارین
متشکرم 😘
هیون کی پشت من قایم شود گفت : بیا بیرون (با داد )
هیون کی از پشت من بیرون آمد که یهو دستشو گرفت و کشوند سمت خودش هیون کی گریه
گرفته بود دست هیون کی رو آروم از دستش در آوردم بهش گفتم این طرز برخورد با بچه
نیست که نگاهشو به من داد تعجب کردم یجوری نگاه میکرد
ذهن تهیونگ
از دست هیون کی خیییییییلی عصبی بودم ولی وقتی اون دختره رو دیدم انگار یه سطل آب یخ
خالی کردن روی سرم این دخترو تا بحال اینجا ندیده بودمش خیییییییلی خوشگل از فکر
بیرون آمدم که دیدم داره نگاه میکنه
# من خودم میدونم باید با بچه ها چطور رفتار کنم
-نه نمیدونی که کل قصر و گذاشتی روی سرت گذاشتی
# یکم آروم تر شدم بهش گفتم که درسته ولی تنبیه هون کی هنوز سر جاش چون بار اولش
نیست
- خوب وقتی که صبح تا شب تو اتاقش باشه فرار میکنه لطفا تنبیهش نکن
# باشه 😕😕میتونم یه سوال بپرسم
- حتما
# اسمت چیه ؟؟
- اسم من ا.ت هست اسم تو چیه
# من تهیونگ هستم یه برادر کوچک تر دارم که اسمش جانگ کوک من و اون از بچه گی باهم
بودیم
- 😰😰😳😳تو برادر اون پسره ی لجباز ی ایششش( خیلی دلتم بخواد😕😕😞😞😠😠)
# مگه میشناسیش .?
- بله باعث شد تا اینجا زندانی باشم
# زندانی ! چرا؟
- داستانش طولانیه خوب دیگه من باید برم رو به هیون کی کردم باستان اشکالی پاک کردم به
بهش گفتم که فردا دوباره میبینمت
- خدا حافظ
# دستمو تکون دادم بعد با هیون کی رفتیم بعدم دادم به ندیمه هاش خودمم رفتم یکم
استراحت کنم
ذهن ا.ت داشتم میرفتم داخل اتاقم که دیدم کوک رو یکی از پله ها نشسته تاکنون دید سریع بلند
شد انگار عصبانی بود امد سمتم
+ .....................
لایک لطفا
کامنت بزارین
متشکرم 😘
۲۰.۶k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.