★jungnoo★

.
.
.
توی تاریکی چشماشو به سقف داده بود و فکر هایی درون مغزش پرسه میزدن و اجازه خوابیدنو بهش نمیدادن....البته.....این عادت هر شبش بود...
_اوه خدای من...اون الان کجاست....یعنی حالش چطوره؟....
هوفی میکشه و به سمت پهلوش میخوابه...
چندین سال بود که از بهترین دوستش‌ جدا شده بود و با اون در ارتباط نبود..
اما اون قول داده بود روزی پیشش برمیگرده.....اون قول داده بود...

سرشو از روی بالشت جابه میکنه و نگاهشو به ساعت دیجیتالی روی پاتختی میده...
_نهه..خدای من...دو نصفه شبهه...فردا صبح باید زود بلند شمم...
تقریبا چندین هفته میشد که در تست صدا قبول شده بود و کم کم باید با هم گروهی های کارآموزش آشنا میشد... براش خوشایند بود...میتونست لحظات خوبیو کنار هم گروهی هاش سپری کنه...اما در کنارش....باید سختی هایی رو هم پشت سر میزاشت....
.
.
.
بعد کلی کش و قوس دادن به خودش از تختش پایین میاد اما بازم روی کف زمین پخش زمین میشه...
_بازم میخام بخابمم...
(عادت های گه من...شب دیر خوابم میبره...صب بیدار نمیشم)
و با کلی کلنجار رفتن بلند میشه و از اتاق خارج میشه
بعد انجام کارهاش و خوردن صبحونش تیشرت لشش و شلوار کارگو مشکیشو میپوشه و کولشو برمیداره و به سمت بیرون میره...
بعد چند مین به جلوی در کمپانی که داخلش دوره کارآموزی میدیدن رسید و وارد اونجا شد....
بعد کلی رد کردن راه پرپیچ خم تونست سالن‌ شونو پیدا کنه....
بعد اینکه وارد سالن شد به تعدادی از هم گروهی هاش و افراد دیگه تعظیم میکنه‌....
گوشه از سالن تمرین میشینه و منتظر میمونه بقیه هم از راه برسن...
همینطور که از چرخیدن توی گوشیش خسته شده بود سرشو بالا میاره و به صورت افراد نگاه میکنه....
چشاش روی چهره یکی از اون افراد توقف میکنه و نمیتونست ازش نگاهشو بگیره...
_عاا...اون...چقدر شبیه....شبیه سونوعه...
اوه....اونم داره نگاهش میکنه...
با اینکه تمام اون مدت سعی میکرد جزئیات صورت اون پسر رو با دوستش تشابه کنه اما بازم نمیدونست که اون همون دوستشه...
فردی بینشون قرار میگیره و برای گرفتن ویدئو معرفی خودشون اماده میشن...
شخص با علامت دادن به یکی از کارآموزا علامت شروع فیلم برداری رو میده...
هر کدوم از اعضا به ترتیب اسم هاشونو میگفتن و تعظیمی میکردن
+من کیم سونو هستم...خوشبختم
با چنین جمله ای که چند نفر اونور ترش شنیده شد شک عجیبی بهش وارد شد..
_..کیم....سونو؟
با ضربه ای که نفر کناریش به اسم هیسونگ با ارنجش به پهلوش زد و تمام افکارهاش اون لحظه از بین میرن...
+عاا...من... من هوانگ جونگوون هستم...خوشبختم.....
همچنان باز غرق خیالاتش شد.....
+اوهه...بیخیال....اون بلاخره که برمیگرده...
.
درحال خروج به کمپانی بود تا به خونه برگرده و سوار تاکسی شد....
توی ماشین بود و داخل کولش رو چک میکرد....
دستشو به سمت داخل زیپ کولش میبره که چیزی درون دستاش حس میکنه...
+عاا....این چیه؟ من کاغد توی کولم داشتم؟
به طور کامل از کولش خارج میکنه که با کاغذی مواجه میشه.....
اون رو باز میکنه....نوشته ای کوتاه داشت...
بلاخره‌ پیدات کردم.....من به قولم عمل کردم....
+اون.......اون سونو بود....
سریع از ماشین بیرون میره و با تمام توانش خودشو به کمپانی میرسونه...
.
.
.
.
نور های زیادی کنسرت رو روشن کرده بود.....درون اون همه جمعیت....هفت نفر دیده میشد...روی استیج بزرگی....
میخندید و لبه استیج راه میرفت و برای فن هاش دست تکون میداد.....
نور درون چشمای مشکی گربه ایش شبیه کهکشان پدید اومده بود...
_انگاری جونگوونا زیادی غرق انجین ها شده....(از این لبخندای کیوتتتتشمنفازنذ سونو)
جونگوون به سمت پشتش برمیگرده....اون پشتش ایستاده بود...
به سمتش حرکت میکنه...و دستشو روی شونش میزاره....
همونطور سونو میکروفون رو جلوی لب هاش قرار داده بود و با ذوق حرف میزد...پشت سرش....جونگوون بهش زل زده بود.....اون علاقه دوست داشتنی که به سونو داشت چی‌بود؟
+اما دوست داشتن من به تو پایانی نداره....
و حالا سونویی که به سمتش برمیگرده یه لحظه نگاهش میکنه و یهو از شدت خنده پخش زمین میشه...




★Sunoo and Jungwon★
★Enhylen★



- میشه نظراتونو درباره تک‌پارتام بگین زیباروهای من؟
-سانی هستم...