short story
_خیلی دیر کردی..حواست هست؟
چشم هاشو توی حدقه چرخوند و بدون توجه به حرفی که برادر بزرگترش زد ، روی کاناپه چرم قهوهای رنگ لم داد.
صدای قدم های همخوناش که مطمئنا به طرف آشپزخونه بر میداشت رو می شنید و همون براش یه آهنگ بدون نت و سر و ته رو یادآور میشد.
با اینکه از وسواس برادرش خبر داشت باز هم یکی از پاهاشو روی میز دراز کرد و پای دیگه رو ، روی اون انداخت و هی به خودش میگفت "مطمئنا امشب با این وضعی که به خونه اومدم سرم غر نمیزنه".
بدون اینکه به خودش زحمت بیرون آوردن لباس های کثیفش رو بده دستاشو روی شکمش گذاشت و بعد اینکه سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد ، چشم بست.
روزی که گذروند براش خیلی خاص بود و خب کم کم که بهش فکر میکرد متوجه میشد هیچوقت همچین حسی رو نداشت.
آزاد و رها توی خرابهای که قبلا یه کارخونه بزرگ بود میرقصید و میخوند اون هم به همراه شخصی که مثل اون رو اولین بار میشد که توی زندگیش دید.
توی اون حس خوب غرق شده بود که یهو صدای تلویزیون باعث شد تمام افکارش خاموش بشن.
به صفحه تلویزیونی که روبروش بود چشم دوخت و زل زد به زنی که کت آبی رنگی به تن داشت و موهای سرش به طرز زیبایی مصری زده شده بودند.
_کارخانهی پنکه سازی که در سال دوهزار و ده به دلیل رسوایی های سهام داران آن سهامش سقوط کرد و همین دلیلی برای ورشکستگی آن بود..امروز مهمان هایی در خود جای داد..
مکث کوتاهی که زن برای نگاه کردن به برگههای جلوش داشت باعث شد جونگ کوک کمی به طرف میز خم بشه تا بطری مشروبی که روی میز بود رو برداره و تو همین حین خطاب به برادرش گفت:
-جین هیونگ خسته نمیشی هر روز اخبار میبینی؟
جین گازی به ساندویچی که در دست داشت زد و سرش رو به نشونهی "نه" بالا انداخت ؛ زن خبرنگار که کمی از حرفاش رو نشنید ، ادامه داد:
_همینطور که در عکس ها مشاهده میکنید آنها به طرز فجیعی به قتل رسیدهاند..
مقدار کمی از مشروب قرمز رنگ رو مزه کرد و تصویر داخل تلویزیون رو از نظر گذروند ؛ عکس هایی که نشون داده میشدند به طرز مسخرهای سانسور شده بودند.
البته دل و رودهی آدم های مرده که از شکم پاره شده اونها بیرون اومده بودند ، کامل قابل تشخیص بود.
زن باز هم ادامه داد:
_مجلس از کارآگاهان که بر روی این پرونده کار میکنند خواستار شد که تمام انرژی و وقت خود را برای پیدا کردن قاتل وزیر بهداشت و وزیر راه و شهر سازی بگذارند..
پوزخند زد و کل مشروب سرخ رنگ رو سر کشید.
چشم بست و گفت:
-نمیتونن قاتل رو پیداش کنن..
صدای تلویزیون توی یک ثانیه قطع شد:
_از کجا میدونی؟؟
به لبش زبون زد و مزهی گس شراب قرمز رنگی که با رنگ لب های دختری که امروز دید مو نمیزد رو حس کرد ؛ بدون اینکه به خودش زحمت جواب به سوال جین رو بده چیزی که خودش میخواست رو به زبون آورد:
-یکی رو پیدا کردم که میتونه بهم احساس زنده بودن بده..
صدای جیر جیر کاناپه اومد و خب نشون از لم دادن برادرش روی کاناپه میداد اما برعکس اینکه حرفی از جانب اون بشنوه چند ثانیه ای مشغول گوش دادن به جویدن صدای خرچ خرچ کاهو و خیارشور توی ساندویچ جین شد:
_هومم..پس میگی همین تازه مشغول دیدن شاهکار شما بودم نه؟؟
دستاشو رو زیر سرش گذاشت و بعد اینکه نیم نگاهی به طرف جین انداخت ، به سقف زل زد.
تعداد ترک های سقف رو از بَر بود و خب کم کم داشتن از شر اون خونه با چهل و هفت ترک ریز و درشتی که سر تا سر خونه داشت خلاص میشدند:
-میدونی هیونگ..وقتی خودم تنهایی اینکار رو انجام میدادم احساس کثیف بودن و آلوده شدن داشتم..
به لبش زبون زد و ادامه داد:
-اما وقتی اون امشب کنارم ایستاد و به همراه من گلوی اونارو برید..احساس کردم روحم جلا پیدا کرد..
با یادآوری ساعاتی پیش لبخند به لبش اومد و به صورت بیروحش زینت بخشید ، یادش اومد که باید لباس خونیاش رو عوض کنه ولی به دلیل خسته بودن اون رو به زمان دیگهای موکول کرد.
شاید بعد از کمی چرت زدن و به دست آوردن انرژیاش میتونست لباس عوض کنه ؛ سنگینی نگاه جین باعث شد حرفش رو ادامه بده:
- و اون موقع هست که تا موقع پاره کردن شکم طرف و نگاه به جون دادنش نمیتونم لبخند نزنم..
آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید:
-فکر کنم اون دختر قراره همکار خیلی خوبی برام بشه و خب کی میدونه ؛ شاید یه روزی همسرم شد..
چشم هاشو توی حدقه چرخوند و بدون توجه به حرفی که برادر بزرگترش زد ، روی کاناپه چرم قهوهای رنگ لم داد.
صدای قدم های همخوناش که مطمئنا به طرف آشپزخونه بر میداشت رو می شنید و همون براش یه آهنگ بدون نت و سر و ته رو یادآور میشد.
با اینکه از وسواس برادرش خبر داشت باز هم یکی از پاهاشو روی میز دراز کرد و پای دیگه رو ، روی اون انداخت و هی به خودش میگفت "مطمئنا امشب با این وضعی که به خونه اومدم سرم غر نمیزنه".
بدون اینکه به خودش زحمت بیرون آوردن لباس های کثیفش رو بده دستاشو روی شکمش گذاشت و بعد اینکه سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد ، چشم بست.
روزی که گذروند براش خیلی خاص بود و خب کم کم که بهش فکر میکرد متوجه میشد هیچوقت همچین حسی رو نداشت.
آزاد و رها توی خرابهای که قبلا یه کارخونه بزرگ بود میرقصید و میخوند اون هم به همراه شخصی که مثل اون رو اولین بار میشد که توی زندگیش دید.
توی اون حس خوب غرق شده بود که یهو صدای تلویزیون باعث شد تمام افکارش خاموش بشن.
به صفحه تلویزیونی که روبروش بود چشم دوخت و زل زد به زنی که کت آبی رنگی به تن داشت و موهای سرش به طرز زیبایی مصری زده شده بودند.
_کارخانهی پنکه سازی که در سال دوهزار و ده به دلیل رسوایی های سهام داران آن سهامش سقوط کرد و همین دلیلی برای ورشکستگی آن بود..امروز مهمان هایی در خود جای داد..
مکث کوتاهی که زن برای نگاه کردن به برگههای جلوش داشت باعث شد جونگ کوک کمی به طرف میز خم بشه تا بطری مشروبی که روی میز بود رو برداره و تو همین حین خطاب به برادرش گفت:
-جین هیونگ خسته نمیشی هر روز اخبار میبینی؟
جین گازی به ساندویچی که در دست داشت زد و سرش رو به نشونهی "نه" بالا انداخت ؛ زن خبرنگار که کمی از حرفاش رو نشنید ، ادامه داد:
_همینطور که در عکس ها مشاهده میکنید آنها به طرز فجیعی به قتل رسیدهاند..
مقدار کمی از مشروب قرمز رنگ رو مزه کرد و تصویر داخل تلویزیون رو از نظر گذروند ؛ عکس هایی که نشون داده میشدند به طرز مسخرهای سانسور شده بودند.
البته دل و رودهی آدم های مرده که از شکم پاره شده اونها بیرون اومده بودند ، کامل قابل تشخیص بود.
زن باز هم ادامه داد:
_مجلس از کارآگاهان که بر روی این پرونده کار میکنند خواستار شد که تمام انرژی و وقت خود را برای پیدا کردن قاتل وزیر بهداشت و وزیر راه و شهر سازی بگذارند..
پوزخند زد و کل مشروب سرخ رنگ رو سر کشید.
چشم بست و گفت:
-نمیتونن قاتل رو پیداش کنن..
صدای تلویزیون توی یک ثانیه قطع شد:
_از کجا میدونی؟؟
به لبش زبون زد و مزهی گس شراب قرمز رنگی که با رنگ لب های دختری که امروز دید مو نمیزد رو حس کرد ؛ بدون اینکه به خودش زحمت جواب به سوال جین رو بده چیزی که خودش میخواست رو به زبون آورد:
-یکی رو پیدا کردم که میتونه بهم احساس زنده بودن بده..
صدای جیر جیر کاناپه اومد و خب نشون از لم دادن برادرش روی کاناپه میداد اما برعکس اینکه حرفی از جانب اون بشنوه چند ثانیه ای مشغول گوش دادن به جویدن صدای خرچ خرچ کاهو و خیارشور توی ساندویچ جین شد:
_هومم..پس میگی همین تازه مشغول دیدن شاهکار شما بودم نه؟؟
دستاشو رو زیر سرش گذاشت و بعد اینکه نیم نگاهی به طرف جین انداخت ، به سقف زل زد.
تعداد ترک های سقف رو از بَر بود و خب کم کم داشتن از شر اون خونه با چهل و هفت ترک ریز و درشتی که سر تا سر خونه داشت خلاص میشدند:
-میدونی هیونگ..وقتی خودم تنهایی اینکار رو انجام میدادم احساس کثیف بودن و آلوده شدن داشتم..
به لبش زبون زد و ادامه داد:
-اما وقتی اون امشب کنارم ایستاد و به همراه من گلوی اونارو برید..احساس کردم روحم جلا پیدا کرد..
با یادآوری ساعاتی پیش لبخند به لبش اومد و به صورت بیروحش زینت بخشید ، یادش اومد که باید لباس خونیاش رو عوض کنه ولی به دلیل خسته بودن اون رو به زمان دیگهای موکول کرد.
شاید بعد از کمی چرت زدن و به دست آوردن انرژیاش میتونست لباس عوض کنه ؛ سنگینی نگاه جین باعث شد حرفش رو ادامه بده:
- و اون موقع هست که تا موقع پاره کردن شکم طرف و نگاه به جون دادنش نمیتونم لبخند نزنم..
آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید:
-فکر کنم اون دختر قراره همکار خیلی خوبی برام بشه و خب کی میدونه ؛ شاید یه روزی همسرم شد..
۲۵.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.