پارت ۲

[دازای]
الان یک ماه از روزی که من و چویا باهم آشنا شدیم میگذره و با تموم شدن زنگ تفریح رفتم و سر جا نشستم.
نگاهم همش به چویا بود و نمیتونستم ازش چشم بردارم
اون یه امگا زیباست. دلم میخواد مال خودم کنمش. نمیدونم چرا همچین احساسی دارم ولی بهتره فعلا صبر کنم تا این درس خسته کننده تموم شه.
[چویا]
حوصلم وسط درس سر رفت و شروع کردم به طراحی کردن. نمیدونستم از چی طراحی کنم و نمیدونم چرا دلم خواست از دازای طراحی کنم.
بعد از گذشت یه ساعت یه زنگ کسل کننده دیگه هم تموم شد.
[دازای]
تا زنگ تفریح خورد پیشش رفتم و دیدم که یه طراحی از من میکنه. خیلی زیباست. هم خودش و هم تمام طراحی هاش. من که فقط اینو ازش دیدم پس چرا جمع بستم نمیدونم ولی مطمئنم همه طراحی هاش زیباست.
[چویا]
طرحم که تموم شد فهمیدم داره میبینه چی طراحی کردم و مثل موهام قرمز شدم
_ا......ـیـ.... ن ت.... و.... ن... یستی
+خنده*باشه باشه
_تمههه.... دازایی
+باشه چویا کون
_هوف..... کیفشو برداشتو خوراکیشو بیرون اورد*
+میگم مدیر قراره بیاد فکر میکنی چی میخواد بگه؟
_اصلا نمیدونم هیچ ایده ای ندارم
+منم همینطور
زنگ خورد و مدیر اومد تو کلاس و شروع به حرف زدن کرد.
کاش هیچوقت نمیومد و صحبت نمیکرد چون داشت از تمام قوانین و مقررات جفت شدن و اینجور چیزا صحبت میکرد. از اونجایی که تعداد امگا ها و آلفا های کلاس یکی بود کل کلاس رو دو به دو با هم جفت اعلام کردن و البته من و دازای هم با هم جفت کردن .
اولش میترسیدم ولی وقتی دیدم دازای کاری باهام نداره خیالم کمی راحت شد.
[دازای]
بعد از گذشت یه روز کسل کننده با چویا به سمت در ورودی رفتیم و به سمت خونه هامون رفتیم .
_اروم* خدایا اصلا دلم نمیخواهد با چویا خشن رفتار کنم و کارایی که میگمن رو با شیوه ای که میگن انجام بدم. از وقتی اشنا شدیم قلبم تند تند میزنه و نمیتونم بهش فکر نکنم. نکنه که من....یعنی امکان داره... من عا.... عاشق چویا ش...شدم؟ فعلا بهتره بخوابم چون فردا کلی کار دارم.
[چویا]
از وقتی با دازای آشنا شدم یه احساس عجیبی ته قلبم دارم هر وقت میبینمش قلبم تند تند میزنه و میخواد از قفسه سینم بیاد بیرون. یعنی امکان داره؟ شاید من .... عاشق دازای شده باشم؟ بهتره زود تر بخوابم فردا به روز خسته کننده دیگه تو اون مدرسه دارم.
_________________________________________
سلام دوستان. اینم از پارت دو فن فیک جدیدمون.
امیدوارم خوشتون بیاد.
جانه 👋🏻👋🏻
[دازای]
الان یک ماه از روزی که من و چویا باهم آشنا شدیم میگذره و با تموم شدن زنگ تفریح رفتم و سر جا نشستم.
نگاهم همش به چویا بود و نمیتونستم ازش چشم بردارم
اون یه امگا زیباست. دلم میخواد مال خودم کنمش. نمیدونم چرا همچین احساسی دارم ولی بهتره فعلا صبر کنم تا این درس خسته کننده تموم شه.
[چویا]
حوصلم وسط درس سر رفت و شروع کردم به طراحی کردن. نمیدونستم از چی طراحی کنم و نمیدونم چرا دلم خواست از دازای طراحی کنم.
بعد از گذشت یه ساعت یه زنگ کسل کننده دیگه هم تموم شد.
[دازای]
تا زنگ تفریح خورد پیشش رفتم و دیدم که یه طراحی از من میکنه. خیلی زیباست. هم خودش و هم تمام طراحی هاش. من که فقط اینو ازش دیدم پس چرا جمع بستم نمیدونم ولی مطمئنم همه طراحی هاش زیباست.
[چویا]
طرحم که تموم شد فهمیدم داره میبینه چی طراحی کردم و مثل موهام قرمز شدم
_ا......ـیـ.... ن ت.... و.... ن... یستی
+خنده*باشه باشه
_تمههه.... دازایی
+باشه چویا کون
_هوف..... کیفشو برداشتو خوراکیشو بیرون اورد*
+میگم مدیر قراره بیاد فکر میکنی چی میخواد بگه؟
_اصلا نمیدونم هیچ ایده ای ندارم
+منم همینطور
زنگ خورد و مدیر اومد تو کلاس و شروع به حرف زدن کرد.
کاش هیچوقت نمیومد و صحبت نمیکرد چون داشت از تمام قوانین و مقررات جفت شدن و اینجور چیزا صحبت میکرد. از اونجایی که تعداد امگا ها و آلفا های کلاس یکی بود کل کلاس رو دو به دو با هم جفت اعلام کردن و البته من و دازای هم با هم جفت کردن .
اولش میترسیدم ولی وقتی دیدم دازای کاری باهام نداره خیالم کمی راحت شد.
[دازای]
بعد از گذشت یه روز کسل کننده با چویا به سمت در ورودی رفتیم و به سمت خونه هامون رفتیم .
_اروم* خدایا اصلا دلم نمیخواهد با چویا خشن رفتار کنم و کارایی که میگمن رو با شیوه ای که میگن انجام بدم. از وقتی اشنا شدیم قلبم تند تند میزنه و نمیتونم بهش فکر نکنم. نکنه که من....یعنی امکان داره... من عا.... عاشق چویا ش...شدم؟ فعلا بهتره بخوابم چون فردا کلی کار دارم.
[چویا]
از وقتی با دازای آشنا شدم یه احساس عجیبی ته قلبم دارم هر وقت میبینمش قلبم تند تند میزنه و میخواد از قفسه سینم بیاد بیرون. یعنی امکان داره؟ شاید من .... عاشق دازای شده باشم؟ بهتره زود تر بخوابم فردا به روز خسته کننده دیگه تو اون مدرسه دارم.
_________________________________________
سلام دوستان. اینم از پارت دو فن فیک جدیدمون.
امیدوارم خوشتون بیاد.
جانه 👋🏻👋🏻
۹.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.