✘اربـاب خشن من..! ✞p10
*فلش بک ب چند ساعت بعد*
سوم شخص«راوی»
حسابی همه مست کرده بودن طوری ک کنترلشون دست خودشون نبود
جین هو پاشد رف نشست رو پای جیمین و خودشو نزدیک جیمین کرد....خواست لباشو بزاره رو لباش ک جیمین براید استایل بغلش کرد بردش سمت یکی از اتاق مهمونا
هه جونگ بلند شد خواست بره اتاقش ک ی پسری رف سمتش و گف
پسره:چطوری لیتل لیدی؟
+ببند
پسره:چ لیدی مغروری..چطوره طعمتو بچشم هوم؟
+ببین اون دهنتو میبندی یا وگرنه
*پسره رف تا ی سانتی متری هه جونگ وایساد طوری ک نزدیک بود لباشون بخوره بهم*
پسره:وگرنه چی دختره هرزه
+ولم کن...گمشو اونور*با بغض*
*جونگ کوک ویو*
داشتم دنبال جیمین میگشتم ک متوجه شدم ی پسری داره سر ب سر هه جونگ میزاره...فاکک رف نزدیکتر..
دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم و سری رفتم سمتشون
هه جونگ همینجور داش میگف ولم کن اما اون هرزه گوش نمیداد...رفتم سمت هه جونگو و دستشو کشیدم پرت شد تو بغلم
پسره:عوی عوضی چته...با لیدی من چیکار داری بدش بینم
-حرف دهنتو بفهم آشغال...دست کثیفتو بکش کنار بینم..این دختر برا منه
پسره:بهتره بدیش چون قراره کمی بم جون بده...خدت میفهمی ک چی میگم مستر
-ببند دهنتو
*هه جونگو دنبال خودش کشوند و بردش تو اتاق خودش...هه جونگ داشت همینجور گریه میکرد ولی کمی حالت تهوع داشت چون حسابی الکل خورده بود...جونگ کوک از سر اعصبانیت کل صورتش و موهاش خیس شده بود و رف طرف هه جونگ و داد زد...*
-هرزه کوچولو مگه نگفتم مراقب خودت باش هاااا*با داد*
+هق...ا..ارباب...هققق..من کاری نکرد..م اون عوضی..اومد سمتم..
-چیکارت داش*با تعجب و داد*
+میخاس منو ..هقق.. هرزه خودش کنه
-غلط کرد با تووو*داد*
+ا...ارباب.. هق...داد نزن...من... من میترسم
-*رف کنارش نشست و اشاره کرد ب پاش*بیا بشین بغلم
+اما...
-حرف نباشه بیا بشین
+*رف نشست رو پاهاش و دستشو گذاشت رو سینه جونگ کوک....
جونگ کوک متوجه شد گریه های هه جونگ بند اومده..هه جونگو انداخت رو تخت و درازش کرد...میخواست طعم لبای هه جونگو بچششه.. دیگ نتونست خودشو تحمل کنه
+ا..ارباب...چیکار میکنید؟ *با بهت و چشای گرد شده*
-میخام طعم لبای بردمو بچشم..مشکلیه؟!
*هه جونگ خواست صحبت کنه ک جونگ کوک لباشو محکم کوبید رو لبای هه جونگ...با ولع میبوسیدش...ب طور وحشیانه ای مک میزد..ناله های هه جونگ تو دهن جونگ کوک خفه میشد..جونگ کوک زبونشو کشید رو لبای هه جونگ و عقب کشید...هه جونگ داشت نفس نفس میزد ک جونگ کوک گفت..*
-عاحح هرزه کوچولو خیلی خوشمزه ای ولی دلم نمیخواد هرزه خودم کنمت..
*هه جونگ از خجالت سری از جاش بلند شد و از اتاق جونگ کوک زد بیرون و سری رفت تو اتاق خودش..خودشو پرت کرد رو تخت و ب چند لحظه قبلش فکر کرد..باورش نمیشد ک ارباب بوسیدتش..خندش گرف..از اینکه تقلا نکرده بود خندش گرفت..فاک ینی خوشش اومده بود؟
*هه جونگ ویو*
از جام بلند شدم و رفتم کمدمو باز کردم و ی لباس خواب قرمز خوش رنگ انتخاب کردم پوشیدم..موهامو باز کردم و رفتم دستشویی..رژم مالیده بود دور دهنم..صورتمو با فوم صورت شستم و خودمو خشک کردم و ب خودم تو آینه خیره شدم...یااا لبام چقد پف کرده..گوشه لبم باز پاره شده بود..بیخیالش شدم و رفتم بیرون....مهونی تموم شده بود
رفتم تو تختم و خوابیدم
*فلش بک ب صبح*
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم و ی ماسک صورت گذاشتم
اومدم بیرون دیدم ساعت ۶:۳۰ عه..امروز قرار بود برم دانشگاه
با همون لباس خواب و ماسک صورت رفتم پایین
سه سو منو دید
سه سو:یا مسیح..جن؟ اِ وا هه جونگ تویی
+مرض ارع منم*با خنده*
سه سو:ریدم ی خودم دختر.این چ وعضشه ارباب میکشتت اگ اینجور ببینتت..
+خب بدرک
سه سو:هر جور راحتی..فعلا
+اوکی بای
رفتم آشپز خونه و یچیزی خوردم.. داشتم قهوه برا خودم اماده میکردم ک با صدای ارباب لیوان از دستم افتاد
-این چ وعضشه هرزه
+وای ترسیدم ارباب...راستی سلام صبح بخیر
-سلام...جواب سوالمو میخام
+خب راستش امروز میخوام برم دانشگاه برا همین حوصلم نیومد لباسای خدمه ها رو بپوشم برا همین اینجور اومدم بیرون...اینم ک رو صورتمه ماسک صورته..حیحی
-هوفف..سریع وعضتو درست کن چون دوست ندارم تو عمارتم اینجور بگردی
+چشم
-اون ماسکم از رو صورتت بردار..نزدیک بود غش کنم
+اونم چشم*با خنده*
و جونگ کوک رفت
فلش بک ب ساعت ۷ صبح*
حاضر شدم و کولمو برداشتم و رفتم پایین
میخاستم برم بیرون از عمارت ک یکی از بادیگاردا نزاشت
....
سوم شخص«راوی»
حسابی همه مست کرده بودن طوری ک کنترلشون دست خودشون نبود
جین هو پاشد رف نشست رو پای جیمین و خودشو نزدیک جیمین کرد....خواست لباشو بزاره رو لباش ک جیمین براید استایل بغلش کرد بردش سمت یکی از اتاق مهمونا
هه جونگ بلند شد خواست بره اتاقش ک ی پسری رف سمتش و گف
پسره:چطوری لیتل لیدی؟
+ببند
پسره:چ لیدی مغروری..چطوره طعمتو بچشم هوم؟
+ببین اون دهنتو میبندی یا وگرنه
*پسره رف تا ی سانتی متری هه جونگ وایساد طوری ک نزدیک بود لباشون بخوره بهم*
پسره:وگرنه چی دختره هرزه
+ولم کن...گمشو اونور*با بغض*
*جونگ کوک ویو*
داشتم دنبال جیمین میگشتم ک متوجه شدم ی پسری داره سر ب سر هه جونگ میزاره...فاکک رف نزدیکتر..
دیگ نتونستم خودمو کنترل کنم و سری رفتم سمتشون
هه جونگ همینجور داش میگف ولم کن اما اون هرزه گوش نمیداد...رفتم سمت هه جونگو و دستشو کشیدم پرت شد تو بغلم
پسره:عوی عوضی چته...با لیدی من چیکار داری بدش بینم
-حرف دهنتو بفهم آشغال...دست کثیفتو بکش کنار بینم..این دختر برا منه
پسره:بهتره بدیش چون قراره کمی بم جون بده...خدت میفهمی ک چی میگم مستر
-ببند دهنتو
*هه جونگو دنبال خودش کشوند و بردش تو اتاق خودش...هه جونگ داشت همینجور گریه میکرد ولی کمی حالت تهوع داشت چون حسابی الکل خورده بود...جونگ کوک از سر اعصبانیت کل صورتش و موهاش خیس شده بود و رف طرف هه جونگ و داد زد...*
-هرزه کوچولو مگه نگفتم مراقب خودت باش هاااا*با داد*
+هق...ا..ارباب...هققق..من کاری نکرد..م اون عوضی..اومد سمتم..
-چیکارت داش*با تعجب و داد*
+میخاس منو ..هقق.. هرزه خودش کنه
-غلط کرد با تووو*داد*
+ا...ارباب.. هق...داد نزن...من... من میترسم
-*رف کنارش نشست و اشاره کرد ب پاش*بیا بشین بغلم
+اما...
-حرف نباشه بیا بشین
+*رف نشست رو پاهاش و دستشو گذاشت رو سینه جونگ کوک....
جونگ کوک متوجه شد گریه های هه جونگ بند اومده..هه جونگو انداخت رو تخت و درازش کرد...میخواست طعم لبای هه جونگو بچششه.. دیگ نتونست خودشو تحمل کنه
+ا..ارباب...چیکار میکنید؟ *با بهت و چشای گرد شده*
-میخام طعم لبای بردمو بچشم..مشکلیه؟!
*هه جونگ خواست صحبت کنه ک جونگ کوک لباشو محکم کوبید رو لبای هه جونگ...با ولع میبوسیدش...ب طور وحشیانه ای مک میزد..ناله های هه جونگ تو دهن جونگ کوک خفه میشد..جونگ کوک زبونشو کشید رو لبای هه جونگ و عقب کشید...هه جونگ داشت نفس نفس میزد ک جونگ کوک گفت..*
-عاحح هرزه کوچولو خیلی خوشمزه ای ولی دلم نمیخواد هرزه خودم کنمت..
*هه جونگ از خجالت سری از جاش بلند شد و از اتاق جونگ کوک زد بیرون و سری رفت تو اتاق خودش..خودشو پرت کرد رو تخت و ب چند لحظه قبلش فکر کرد..باورش نمیشد ک ارباب بوسیدتش..خندش گرف..از اینکه تقلا نکرده بود خندش گرفت..فاک ینی خوشش اومده بود؟
*هه جونگ ویو*
از جام بلند شدم و رفتم کمدمو باز کردم و ی لباس خواب قرمز خوش رنگ انتخاب کردم پوشیدم..موهامو باز کردم و رفتم دستشویی..رژم مالیده بود دور دهنم..صورتمو با فوم صورت شستم و خودمو خشک کردم و ب خودم تو آینه خیره شدم...یااا لبام چقد پف کرده..گوشه لبم باز پاره شده بود..بیخیالش شدم و رفتم بیرون....مهونی تموم شده بود
رفتم تو تختم و خوابیدم
*فلش بک ب صبح*
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم و ی ماسک صورت گذاشتم
اومدم بیرون دیدم ساعت ۶:۳۰ عه..امروز قرار بود برم دانشگاه
با همون لباس خواب و ماسک صورت رفتم پایین
سه سو منو دید
سه سو:یا مسیح..جن؟ اِ وا هه جونگ تویی
+مرض ارع منم*با خنده*
سه سو:ریدم ی خودم دختر.این چ وعضشه ارباب میکشتت اگ اینجور ببینتت..
+خب بدرک
سه سو:هر جور راحتی..فعلا
+اوکی بای
رفتم آشپز خونه و یچیزی خوردم.. داشتم قهوه برا خودم اماده میکردم ک با صدای ارباب لیوان از دستم افتاد
-این چ وعضشه هرزه
+وای ترسیدم ارباب...راستی سلام صبح بخیر
-سلام...جواب سوالمو میخام
+خب راستش امروز میخوام برم دانشگاه برا همین حوصلم نیومد لباسای خدمه ها رو بپوشم برا همین اینجور اومدم بیرون...اینم ک رو صورتمه ماسک صورته..حیحی
-هوفف..سریع وعضتو درست کن چون دوست ندارم تو عمارتم اینجور بگردی
+چشم
-اون ماسکم از رو صورتت بردار..نزدیک بود غش کنم
+اونم چشم*با خنده*
و جونگ کوک رفت
فلش بک ب ساعت ۷ صبح*
حاضر شدم و کولمو برداشتم و رفتم پایین
میخاستم برم بیرون از عمارت ک یکی از بادیگاردا نزاشت
....
۴۳.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.