jinus p52
ساعدش روی چشماش بود و ریتم تیک تاک ساعت رو دنبال میکرد ، اتاق غرق سکوت بود که زنگ موبایل چشمای گرد جئون رو گرد تر کرد ، با دیدن اسم مادرش روی گوشی تعجبکرد و با کشیدن نفس عمیقی گوشی رو وصل کرد
بر خلاف انتظارش، صدای پر از نشاط مادرش پیچید
"کوک ، کجایی پسرم؟ کی میتونی بیای ببینمت؟"
"مامان دیر وقته ، چیزی شده؟" jk
"نه ، دوست دارم سریع تر رابطه تون رو رسمی کنید و بیشتر با عروسم آشنا بشم ، با پدرت هم حرف زدم خیلی خوشحال شد !"
" چی؟ مطمئنی مامان؟" jk
"معلومه پسره دیونه! کی بدش میاد همچین دختر موفق و محکمی عروسش باشه؟ توی این چند روز حتما بیارش ببینمش"
باشه ای گفت و گوشی رو قطع کرد ، برگشت و به چشمای بسته ات زل زد
" تو از کجا میدونستی اینطوری میشه؟" jk
لبخند زیرخاکی زد و به پهلو چرخید
"بخواب فردا کلی کار دارم " a,t
آروم سمت خودش چرخوند و به چشمای خسته اش نگاه انداخت
"بگو " jk
انگشتی روی لب هاش گذاشت ، روی شکم جئون نشست و روی صورتش خم شد، پوست لطیفش روی بدن جئون کشیده میشد و ته وجودش یه حال عجیبی میشد ، آروم دستی میون موهاش برد و نخ هایی که لای موهاش بود رو بیرون اورد
"فقط ، حدس میزدم که مادرت به اصالت به دختر خیلی اهمیت میده از طرفی... نمیخواستم که این دختره بینمون قرار بگیره ؛ هر چند عددی واسم نبود" a,t
نگاهش میخ بدنی بود که یه پارچه حریر بینشون فاصله بود ، روی تخت پرتش کرد و دستاش رو محکم بالا سرش گرفت
" دیگه تحمل ندارم ، مگه تو مال من نیستیپس واسه چی...." jk
خندید و دستاش رو دور گردن جئون حلقه کرد و آوردش جلو و توی صورتش لب زد
" تو باید صبور باشی کوک، وگرنه هیولایی از من رو میبینی که واست خوشایند نیست" a,t
زانوش بین فاصله پاهای جئون نشست که نفسش رو به سختی وارد ریه هاش کرد
" تو یه شیطانی!"jk
بر خلاف انتظارش، صدای پر از نشاط مادرش پیچید
"کوک ، کجایی پسرم؟ کی میتونی بیای ببینمت؟"
"مامان دیر وقته ، چیزی شده؟" jk
"نه ، دوست دارم سریع تر رابطه تون رو رسمی کنید و بیشتر با عروسم آشنا بشم ، با پدرت هم حرف زدم خیلی خوشحال شد !"
" چی؟ مطمئنی مامان؟" jk
"معلومه پسره دیونه! کی بدش میاد همچین دختر موفق و محکمی عروسش باشه؟ توی این چند روز حتما بیارش ببینمش"
باشه ای گفت و گوشی رو قطع کرد ، برگشت و به چشمای بسته ات زل زد
" تو از کجا میدونستی اینطوری میشه؟" jk
لبخند زیرخاکی زد و به پهلو چرخید
"بخواب فردا کلی کار دارم " a,t
آروم سمت خودش چرخوند و به چشمای خسته اش نگاه انداخت
"بگو " jk
انگشتی روی لب هاش گذاشت ، روی شکم جئون نشست و روی صورتش خم شد، پوست لطیفش روی بدن جئون کشیده میشد و ته وجودش یه حال عجیبی میشد ، آروم دستی میون موهاش برد و نخ هایی که لای موهاش بود رو بیرون اورد
"فقط ، حدس میزدم که مادرت به اصالت به دختر خیلی اهمیت میده از طرفی... نمیخواستم که این دختره بینمون قرار بگیره ؛ هر چند عددی واسم نبود" a,t
نگاهش میخ بدنی بود که یه پارچه حریر بینشون فاصله بود ، روی تخت پرتش کرد و دستاش رو محکم بالا سرش گرفت
" دیگه تحمل ندارم ، مگه تو مال من نیستیپس واسه چی...." jk
خندید و دستاش رو دور گردن جئون حلقه کرد و آوردش جلو و توی صورتش لب زد
" تو باید صبور باشی کوک، وگرنه هیولایی از من رو میبینی که واست خوشایند نیست" a,t
زانوش بین فاصله پاهای جئون نشست که نفسش رو به سختی وارد ریه هاش کرد
" تو یه شیطانی!"jk
۴۳.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.