part 3
وقتی باهات قهر بود
اشک توی چشمای ات حلقه زده بود
اما اون دختر قوی بود.... خیلی راحت اشکش در نمیومد
چند ثانیه ای چشماش رو روی هم فشرد و باز کردن اونها اثری از اشک توی چشمای دخترک مشاده نمیشد
با این ک کوک قلبش رو شکسته بود اما با این حال هم خودش پیش قدم شد تا ببینه همسرش از چی ناراحته
رفت سمت در اتاق
پشت در ایستاد و درحالی ک بغض گلوش رو گرفته بود لب زد :
+جونگ کوک... عزیزم... چرا اینطوری میکنی؟
_......
+جونگ کوکی.... باتوعم... حداقل بگو چیکار کردم
ات دختر غدی بود....وبرای اینکه بغضش نشکنه اروم صحبت میکرد
اما جونگ کوک کاملن غیر منتظره عمل میکرد
و دقیقن بر عکس دخترک
کوک با داد جواب داد :
_هیچی..... هیچی... هیچیم نیس.... مگه اصن برات مهمم... برو برو پیش همون هرزه ها!
چ میشه کرد کوکی ی بچه حسود ولی نباید همچین کاری رو میکرد!
دخترک
دستگیره در رو ب ارومی پایین اورد و با کوک مواجه شد
اون موقع بود ک اولین قطره اشک روی گونش سر خورد
ات ویو:
چرا.... چرا دارع همچین کاری رو میکنه.... چرا داره توهین میکنه!
+ مگه چیکار کردم . .. هق چرا باهام اینکار رو میکنی ؟
_گفتم ک... فقط ولم.. ولم کن برو پیش همون دوستای هرزت
صدای کوک هر لحظه بالا تر میرفت منم متقابلن صدام رو بردم بالا
+این حرف رو من باید بزنم.... بسته
هیچ وقت خونه نیستی الانم ک اومدی داری هر کاری میکنی ک ازارم بدی
بسته بسته.... دیگه نمیتونم تحمل کنم.... خودت حساب کن ببین ع وقتی ازدواج کردیم چند روز خونه بودی!
هق هق... الانم ک داری هق داری باهام اینکار رو میکنی
دیگه نمیتونم تحمل کنم هق هق.... ی بارم ب فکر من باش....
_میدونی چیه... توعم دسته کمی ع دوستات نداری... تو هم یکی مث اونایی... ی هرزه!
{حرف های دوطرف با داد }
روم رو برگردونم
تا از اتاق بزنم بیرون
جلوی در ایستاده بودم ک برگشتم سمت کوک
توی ذهن ات :
شاید این اخرین باری ک میتونم ببینمت... تو نباید باهام همچین کاری میکردی .... باش... باشع الان ک من هرزم بهتر برم تاراحت باشی نگاهم رو دادم سمت کوک تا تا برای اخرین بار نگاهش کنم و لب زدم :
+خیلی خودخواهی... ججناب جعون!
از این ب بعد میخام فقط چند شاتی با سناریو بنویسم.. چون حتا حوصله فن ساین رویایی هم ندرم
اشک توی چشمای ات حلقه زده بود
اما اون دختر قوی بود.... خیلی راحت اشکش در نمیومد
چند ثانیه ای چشماش رو روی هم فشرد و باز کردن اونها اثری از اشک توی چشمای دخترک مشاده نمیشد
با این ک کوک قلبش رو شکسته بود اما با این حال هم خودش پیش قدم شد تا ببینه همسرش از چی ناراحته
رفت سمت در اتاق
پشت در ایستاد و درحالی ک بغض گلوش رو گرفته بود لب زد :
+جونگ کوک... عزیزم... چرا اینطوری میکنی؟
_......
+جونگ کوکی.... باتوعم... حداقل بگو چیکار کردم
ات دختر غدی بود....وبرای اینکه بغضش نشکنه اروم صحبت میکرد
اما جونگ کوک کاملن غیر منتظره عمل میکرد
و دقیقن بر عکس دخترک
کوک با داد جواب داد :
_هیچی..... هیچی... هیچیم نیس.... مگه اصن برات مهمم... برو برو پیش همون هرزه ها!
چ میشه کرد کوکی ی بچه حسود ولی نباید همچین کاری رو میکرد!
دخترک
دستگیره در رو ب ارومی پایین اورد و با کوک مواجه شد
اون موقع بود ک اولین قطره اشک روی گونش سر خورد
ات ویو:
چرا.... چرا دارع همچین کاری رو میکنه.... چرا داره توهین میکنه!
+ مگه چیکار کردم . .. هق چرا باهام اینکار رو میکنی ؟
_گفتم ک... فقط ولم.. ولم کن برو پیش همون دوستای هرزت
صدای کوک هر لحظه بالا تر میرفت منم متقابلن صدام رو بردم بالا
+این حرف رو من باید بزنم.... بسته
هیچ وقت خونه نیستی الانم ک اومدی داری هر کاری میکنی ک ازارم بدی
بسته بسته.... دیگه نمیتونم تحمل کنم.... خودت حساب کن ببین ع وقتی ازدواج کردیم چند روز خونه بودی!
هق هق... الانم ک داری هق داری باهام اینکار رو میکنی
دیگه نمیتونم تحمل کنم هق هق.... ی بارم ب فکر من باش....
_میدونی چیه... توعم دسته کمی ع دوستات نداری... تو هم یکی مث اونایی... ی هرزه!
{حرف های دوطرف با داد }
روم رو برگردونم
تا از اتاق بزنم بیرون
جلوی در ایستاده بودم ک برگشتم سمت کوک
توی ذهن ات :
شاید این اخرین باری ک میتونم ببینمت... تو نباید باهام همچین کاری میکردی .... باش... باشع الان ک من هرزم بهتر برم تاراحت باشی نگاهم رو دادم سمت کوک تا تا برای اخرین بار نگاهش کنم و لب زدم :
+خیلی خودخواهی... ججناب جعون!
از این ب بعد میخام فقط چند شاتی با سناریو بنویسم.. چون حتا حوصله فن ساین رویایی هم ندرم
۲۷.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.